معرفی رمان: بیقراری / روایت روزنامهنگاری که خبر کشته شدن دوست دوران کودکی اش را در پاورقی روزنامه میخواند
به گزارش رکنا، مجتبی مرادی در «نشر ری را» Huzursuzluk را «بی قراری» ترجمه کرده، اما باید بدانیم معادل فارسی مناسبی برای نام کتاب وجود ندارد. معادلی که بتواند معنای Huzursuzluk که بسیار...
به گزارش رکنا، مجتبی مرادی در «نشر ری را» Huzursuzluk را «بی قراری» ترجمه کرده، اما باید بدانیم معادل فارسی مناسبی برای نام کتاب وجود ندارد. معادلی که بتواند معنای Huzursuzluk که بسیار دردآورتر از «بیقراری» است را بیانگر باشد. شاید اگر نگارنده میخواست نامی برای کتاب انتخاب کند وفاداری به متن را کنار میگذاشت و «یکشنبه خواهد آمد» را به عنوان نام کتاب برمیگزید. نامی که وقتی رُمان را بخوانید به آن خواهید رسید. کتاب چند ماه بعد از چاپ نخستین نسخه در ترکیه از ترکی استانبولی به فارسی برگردانده شده و در نمایشگاه کتاب اردیبهشت ماه از آن رونمایی شد. زولفو لیوانلی شاعر، خواننده، کارگردان و نویسنده سیاسی ترک است که با جدیدترین رمان خود نشان داد در آینده نام او را بیشتر خواهیم شنید و دور از ذهن نیست یکی از همین سالها جایزه نوبل را از آن خود کند و کتابهای او مورد علاقه مترجمها و نشریات قرار گیرند.
«بیقراری» داستان جنگ است، داستان داعش ، خون و خشونت، باورهای غلط، انسانیت، گرسنگی و آوارگی و درد و درد و درد. با خواندن «بیقراری» کتاب «بادبادکباز» خالد حسینی در ذهن تداعی میشود. در یک کتاب طالبان محور داستان بود و حال که سالها از نوشتن آن رمان میگذرد، در رمانی دیگر داعش جای طالبان را گرفته است.
با خواندن این رمان به این نتیجه میرسیم که درد زندگی در خاورمیانه را نویسندگان خاورمیانه به رشته تحریر درآوردهاند، درخواهند آورد و باید گاهی آثار امریکای جنوبی و اروپایی را کنار گذاشت و به خواندن و ترجمه نویسندههای خاورمیانه پرداخت.
«بیقراری» روایت ابراهیم، روزنامهنگاری است که بهطور اتفاقی خبر کشته شدن دوست دوران کودکی خود در امریکا را، در پاورقی روزنامه میخواند و به جستوجوی آن برمیخیزد و در یافتن جواب سوالات خود به شهر کودکیاش ماردین میرود که از شهرهای مرزی کشور ترکیه است و پناهجویان سوری از مرزها گریخته و به آنجا پناه آوردهاند و در چادر زندگی میکنند. ابراهیم در سفر خود به ماردین درگیر ماجراهایی میشود که مسیر زندگیاش را عوض میکند و از او انسان دیگری میسازد.
در این مسیر ابراهیم با دختری ایزدی آشنا میشود و درمییابد بر خلاف آنچه تا آن روز تصور میکرده و ایزدیها را یزیدی خطاب میکرده و آنها را شیطانپرست میدانست، آنها نه ربطی به یزید دارند و نه شیطان را میپرستند. روایت اصلی رمان به قدری جذاب است که خواننده را به خوبی با خود همراه میکند، هرچند روایتهای فرعی رمان نیز به درستی مابین روایت اصلی آمدهاند و در میان تلخی زندگی ملکناز، خرده روایتهایی مانند ماجرای طلاق ابراهیم کمی از تلخی بیاندازه روایت اصلی میکاهد. شخصیتپردازی فوقالعاده شکل میگیرد بهطوری که خواننده را به حسین تبدیل میکند و در پی ملکناز میفرستد. ملکناز، دختری که هیچکدام از عناصر زیبایی را، آنهایی که ما از زیبایی میشناسیم و به خوردمان دادهاند را ندارد. اما در پی او میدویم بیآنکه او را ببینیم یا بخواهیم او را ببینیم. بیآنکه میل به دیدنش داشته باشیم پی او میدویدیم.
«بیقراری» مملو از پاراگرافها و جملههایی تکاندهنده است که میتوان هر کدام را برای پشت جلد کتاب انتخاب کرد و در فضای مجازی به عنوان معرفی کتاب منتشر کرد. جملههایی که گاه آدمی را تکان میدهند و گاه آنقدر تلخ میشوند که سخت میتوان دوباره آن را خواند: «ملکناز هنگام شیر دادن بچه را از من میگرفت و بعد دوباره به من میداد. تشنه و گرسنه بودیم. خیلی خسته بودیم. حمل کردن بچه هم سخت بود، به علاوه ملکناز هم بچه را نمیخواست. یک بار او را زیر صخرهای رها کرد که بمیرد؛ اما بعد از یک ساعت طاقت نیاورد، برگشت، همانجا زیر سایه صخره در حال استراحت به بچه شیر داد. چند روز بود از گرسنگی علف میخوردیم، مثل حیوانات نشخوارکننده، علفهای تلخ و شیرین میخوردیم.» (از متن کتاب، ص 130)
لیوانلی در بیقراری تصویرسازیهای بجا و درست و دقیقی ارایه میکند، آنقدر که خواننده میتواند معبد خورشید را با جزییات ببیند و خود را در آن تصور کند. او در مقام نویسنده بخش کوچکی از آنچه بر سر مردم سوریه آمده را به رشته تحریر درآورده، بخش کوچکی از جنایات هولناک داعش. از دردهای مسلمان بودن، وقتی برای فرار از آنچه داعش دین مینامد به امریکا سفر میکند و در آنجا آنها که از آن بیزارند به فجیعترین شکل ممکن قصابیاش میکنند. بگذار قصهای برایت بگویم: در دینِ شما، یکی از اولیای زن، در یک دستش یک دلو آب و در دیگری یک ظرف آتش میگیرد راه میافتد. وقتی از او میپرسند کجای میروی؟ میگوید: با این سطل آتش جهنم را خاموش میکنم و با آن دیگری بهشت را آتش خواهم زد. چونکه ریاکاری انسانها به خاطر وعده بهشت و خوفِ جهنم را دوست نداشت و نمیخواست. (از متن کتاب، ص 100) کتاب دقیقا حجمی که باید را دارد، کلامی اضافه گویی ندارد، نه زیاد است و نه کم، آنچه میخواست بگوید را در بهترین قالب بیان کرده است. خواندنش به خواننده روح تازه میبخشد و ذهنش را در مقابل آنچه در خاورمیانه در حال رخ دادن است باز میکند.
بیقراری بوی خون میدهد بیآنکه گلولهای در آن شلیک شود و به خط مقدم نبرد پا بگذارد، چراکه تمام خاورمیانه خط مقدم است. متاسفانه بعد از خواندن کتاب و درست هنگامی که مشغول نگارش این چند خط بودم متوجه شدم ترجمه دیگری از این کتاب توسط مترجم و نشر دیگری به بازار آمده که بخش کوچکی از مصائب عدم عضویت در کپی رایت جهانی است. با این وصف احتمالا بخشی از زحمات مترجمان کتابها و سرمایهگذاری نشرها آسیب خواهد دید و اجرا و تابعیت از قوانین کپیرایت بیش از آنکه به زیان ناشرین منجر شود به درآمد بالاتر آنها ختم خواهد شد.
منبع: کتاب نیوز