آرامش بی پایان با سلامت روان


آرامش بی پایان با سلامت روان

کتابی به زبان ساده که نگاهی نو به موضوع رنج و سلامت روان دارد. زندگی کوتاه است و همه ی ما فرصت یک روزه ای برای زندگی داریم و فردایی نیست همین الان و همین اینجا زندگی در جریان است. درد بخشی طبیعی و اجتناب...

آرامش بی پایان با سلامت روان
کتابی به زبان ساده که نگاهی نو به موضوع رنج و سلامت روان دارد. زندگی کوتاه است و همه ی ما فرصت یک روزه ای برای زندگی داریم و فردایی نیست همین الان و همین اینجا زندگی در جریان است.
درد بخشی طبیعی و اجتناب ناپذیر از زندگی بشر است. اما اجتناب از درد و یا تلاش برای مهار تجربه های درونی دردناک منجر به رنج و مشکلات بلند مدت و در هم شکستن زندگی می شود.
به اعتقاد کتاب، زندگی انسان همواره پر از درد و ناراحتی و البته مقداری هم شادی و خرسندی است. هر لحظه ی دردناک زندگی فرصتی برای رشد یعنی حرکت رو به ارزشهاست یا عقب نشینی از آنهاست. منظور ما از زندگی در این کتاب زندگی کامل، غنی و معنادار است یعنی زندگی ای که به زیستنش بیارزد. این زندگی قواعدی دارد و ما ناچاریم زندگی را برای زیستن بهتر بپذیریم. یکی از مهمترین قواعد زندگی، زیستن در کنار رنج های بی شمار است. برای خوب زندگی کردن باید از مسیر رنج بگذریم.
انسانها نسبت به زندگی دو نگرش دارند بعضی ها به دنبال "زندگیِ خوب" هستند و بعضی "خوب زندگی کردن". گروه اول می گویند زندگی خوب یعنی داشتن افکار خوب، احساسات خوب، والدین خوب، خواهر و برادر خوب، دوستان خوب، مدرسه ی خوب، معلم خوب، دانشگاه خوب، استاد خوب، مدرک خوب، شغل خوب، همکار خوب، درآمد خوب، خونه ی خوب، ماشین خوب و خلاصه همه چیز و از نوع خوبش!!!
همانطور که می دانید داشتن این چیزهای "خوب" یک توهم بیش نیست چون کلمه خوب در این ترکیب صفت و نسبی است و کلمه زندگی فقط یک اسم است و هیچ کدام از آنها یعنی افکار خوب، احساسات خوب و... دست ما نیست!! مثلا ما در داشتن والدین خوب هیچ انتخابی نداریم!!
اما نگرش گروه دوم یعنی "خوب زندگی کردن" یعنی انجام این سه کار: 1)خوب فکر کردن، 2)خوب احساس کردن و 3)خوب رفتار کردن. این سه تماماً در اختیار ما هستند و می توانیم آنها را به خوبی انجام دهیم. اما "خوب زندگی کردن" یکی از دشوارترین کارهایی است که می توانیم انجامش دهیم.

هر یک از ما فقط یک بار زندگی می کنیم اما اگر خوب زندگی کنیم همین یکبار کافی است. زندگی سفر است. سفر ما از لحظه ی تولدمان آغاز می شود و تا زمانی که زنده ایم ادامه خواهد داشت. شروع آن به انتخاب ما نیست، اما این حق را داریم که با زمانی که به ما داده شده است چه کاری انجام دهیم.

برای سفر ما نیاز به قطب نما داریم یعنی چیزی که راهنمایمان باشد، یک حس درونی که به ما بگوید حقیقتاً چه چیزی برای ما مهم است. کشتی ها برای هدایتشان به قطب نما و برای راندن در مسیر به سُکان احتیاج دارند. زندگی نیز همین ها را نیاز دارد.
انسان ها در رنج اند اما رنج با درد متفاوته و فراتر از آن است ، همه ما در زندگی هیجانات آزاردهنده، افکار نگران کننده، خاطرات ناگوار، امیال و احساسات ناخوشایند را تجربه کرده و نگران بازگشت آن ها هستیم.
این ها دردهایی هستند که در زندگی ما بوده و از این بعد نیز خواهند بود. درد در بچه ها و بزرگسالان و حتی حیوانات امری طبیعی است اما رنج مخصوص ما انسان هاست، از موقعی که به زبان و تفکر مسلط میشیم مثلا از 6 سالگی به بعد زبان(آموزه های کلامی) شکل میگیرد و باعث تولید رنج میشود چون ما با افکارمان تمامی مواردی که در گذشته بوده است را به یکدیگر مرتبط میدانیم و در کنار هم قرار میدهیم که باعث ایجاد رنج در ما خواهد بود.
اما بچه ها و حیوانات نشخوار فکری و حرف زدن با خودشان را ندارند که فکر کنند مثلا او به من بی احترامی کرد، قبلا هم اینکار رو کرده بود و این جریان رو تعمیم بدهند به موارد دیگر، این کار را ذهن ما انجام میدهد، پس ذهن می تواند باعث تولید رنج باشد.
ما همیشه به دنبال این بوده ایم که تنش های درونی و احساسات ناخوشایند و چیزی که ما را آژار میدهد را کنترل کنیم چه در دنیای بیرون)سرما، گرما و…) چه در دنیای درون(احساسات ناخوشایند و افکار و نشانه های فکری آزار دهنده(. در دنیای بیرون عامل آزار دهنده را حذف میکنیم و تمام میشه و راحت میشیم اما در دنیای درون روشی که از آن در دنیای بیرون استفاده میکنیم یعنی کنترل موثر و کار آمد نیست که بخواهیم درد و احساسات ناخوشایند را حذف کنیم. اتفاقا اگر بخواهیم این احساسات و دردها رو حذف کنیم فقط وارد یک میدان نبرد و جنگ نابرابر میشیم که هرچه تلاش میکنیم که آنها را بیرون کنیم نه تنها موفق نخواهیم شد بلکه موجب تزاید آها خواهیم بود
روشی جدید هست که معتقد است "تسلیم شو تا پیروز شوی" ما میتوانیم میدان نبرد را ترک کنیم و فقط تماشاگر این میدان باشیم.
این مدل بر پذیرش استوار است یعنی احساسات ناخوشایند درونی را بپذیریم و در مسیر ارزش ها قدم برداریم (یعنی میدان نبرد را رها کرده و رویدادهای درونی مان را بپذیریم و به سمت آنچه در زندگی برایمان مهم است بریم).
پس همه ی انسان ها در رنج اند، خودکشی در تمام جوامع اتفاق می افتد و طبق آمار بالغ بر نیمی از انسان ها در طول زندگیشون حداقل یکبار به طور جدی به خودکشی فکر کرده اند.
30 درصد بزرگسالان از یک اختلال عمده ی روانی در رنج اند و سالانه ده ها میلیارد داروهای ضد افسردگی خریداری میشه پس همه ی انسان ها در رنج هستند و اگر بخواهیم وارد میدان نبرد شویم و با هیولای ذهن بجنگیم و این رنج را بیرون کنیم، بازنده ماییم.
ذهن چیست؟
ذهن یک یار و همراه عالی در بسیاری از موقعیت هاست. این همراه(ذهن) به ما کمک می کند برای آینده برنامه بریزیم و اقدامات خودمان را ارزیابی کنیم تا در موقعیت های بعدی بهتر رفتار کنیم. ذهن به ما کمک می کند تا خطرهای پنهان را ارزیابی کرده و از خودمان مراقبت کنیم. ذهن به ما کمک می کند تا درباره آینده بدون این که تجربه اش کنیم تأمل کنیم و به ما اجازه می دهد با یادآوری کردن گذشته از آن بیاموزیم. ذهن همه ی افراد، یکسان کار می کند و ما را به عنوان انسان ها با یکدیگر مرتبط می کند. ذهن مانند رادیوی است که دکمه خاموشی ندارد: ذهن آن کاری را انجام می دهد که همیشه انجام می داده است.
شاید متوجه شدید که بخشی درون تان با شما دائما حرف می زند. کمی به آن گوش دهید. شاید ذهنتان در حال مقایسه غیرمنصفانه شما با دیگران است یا از تلاش های شما انتقاد می کند یا می گوید که شما از پس کاری که می خواهید انجام دهید برنمی آیید یا خاطرات بدی را از گذشته به یادتان می آورد یا شما را به خاطر اشتباهات گذشته تان سرزنش می کند یا سناریوهای وحشتناکی درباره آینده به ذهن شما می آورد و به شما درباره همه چیزهایی که در آینده می توانند اشتباهاً اتفاق بیفتند، هشدار می دهد.
این ذهن شماست و شما نیستید بلکه شما کسی هستید که این صداهای درونی را می شنوید. البته ذهن شما کار عادی خودش را انجام می دهد و مشکلی پیدا نکرده است.
ذهن یک "چیز" یا یک "شئ" نیست. ذهن مجموعه بسیار پیچیده ای از فرایندهای مانند تحلیل کردن، مقایسه کردن، ارزش گذاری کردن، برنامه ریزی کردن، به یادآوردن، تجسم کردن و غیره است و زیربنای همه این فرایندهای پیچیده، سیستم پیچیده ای از علائم است که ما آن را زبان انسانی می نامیم.

زبان انسانی سیستم بسیار پیچیده ای از علائم است مانند کلمات، تصاویر، صداها، حالت چهره و ژست. انسان زبان را در دو حیطه به کار می برد: آشکار و درونی(شناخت). استفاده آشکار از زبان مانند سخنرانی کردن، گفتگو کردن، ژست گرفتن، نوشتن، نقاشی کردن، حجاری کردن، آواز خواندن، پایکوبی کردن، عمل کردن و مانند اینها. استفاده درونی از زبان شامل فکر کردن، تصویر ذهنی داشتن، رؤیای روزانه داشتن، برنامه ریزی کردن، تجسم کردن، تحلیل کردن، نگران بودن، تعصب داشتن، و مانند اینها. متأسفانه ذهن در کنار همه مزیت هایی که برای ما به ارمغان می آورد گاهی ما در دام های ذهن گیر می کنیم.
ذهن شما دوست شما یا دشمن شماست
ذهن مانند شمشیر دولبه است. ذهن برای رسیدن به هر نوع هدفی مفید است اما اگر ندانیم چطور از آن به طور مؤثر استفاده کنیم به ما صدمه خواهد زد. جنبه مثبت ذهن(زبان) این است که به ما کمک می کند نقشه ها و مدل های جهان را بسازیم، آینده را پیش بینی کنیم و برای آن برنامه ریزی کنیم، دانش را به اشتراک بگذاریم، از گذشته عبرت بگیریم، چیزهایی را تصور کنیم که هرگز وجود نداشته اند و برای خلق آنها قدم برداریم، قوانینی را پایه گذاری کنیم که رفتار ما را به طور اثربخشی هدایت کند و به ما کمک کند که به عنوان یک اجتماع پیشرفت کنیم، با افرادی که دور از ما هستند ارتباط برقرار کنیم و از افرادی که زنده نیستند، بیاموزیم مطالعات نشان داده است که ذهن آگاهی میتواند موجب توسعه تاب آوری نیز باشد .
اما جنبه منفی زبان این است که ما از آن برای دروغ گفتن و فریب دادن، برای توهین کردن، افترا زدن، بی محلی کردن، دشمنی و خشونت ایجاد کردن، برای ساختن اسلحه های بسیار مخرب و کارخانه های بسیار آلوده کننده، برای نگاه کردن و دوباره زنده کردن حوادث دردناک گذشته، برای ترساندن خودمان با تصور آینده ای مخوف، برای مقایسه کردن، قضاوت کردن، و محکوم کردن خودمان و دیگران و ایجاد قوانینی برای خودمان که اغلب محدود کننده و مخرب هستند، استفاده می کنیم. از آنجایی که زبان هم موهبت است و هم مصیبت پس ذهن شما نه دوست شماست و نه دشمن شما.


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

آداب و رسوم شب یلدا در استان مازندران