این مرگ است که مرا در بر گرفته شعری از امیلی دیکنسون


این مرگ است که مرا در بر گرفته شعری از امیلی دیکنسون

آفتاب آرام آرام غروب کرد و نشانی از ظهر نبود برفراز ده به نظاره نشستم نیمروز، خانه به خانه پیدا بود غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود تنها قطره‌ای بر پیشانی‌ام فروافتاد و بر صورتم غلتید پاهایم، هنوز غرق...

آفتاب آرام آرام غروب کرد
و نشانی از ظهر نبود
برفراز ده به نظاره نشستم
نیمروز، خانه به خانه پیدا بود
غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد
ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود
تنها قطره‌ای بر پیشانی‌ام فروافتاد
و بر صورتم غلتید
پاهایم، هنوز غرق خواب بودند
انگشتانم بیدار
اما جسمم
اینچنین کوچک چرا به نظر می‌آمد؟

پیشترها، روشنایی را خوب می‌شناختم
بهتر از این دم، که می‌دیدمش
این مرگ است که مرا در بر گرفته
اما دانستنش بی‌تابم نمی‌کند.

امیلی دیکنسون
ترجمه از سادات آهون
از کتاب «خواب ارغوانی»

امتیاز دهید: post

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

قتل خونین همسر با دستور زن خیانتکار+گفتگو با متهم