رسانه تازه چلچراغ
پادکست، مجله صوتی، رادیو یا هر چه که دلتان خواست اسمش را بگذاریدِ چلچراغ به زودی به دنیا خواهد آمد.
رخت تازه چلچراغ، یا حکایت آن که بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
قماربازها رسم عجیبی دارند. چیزی شبیه یک جور خرافه. وقتی سر بازی مینشینند و پشت سر هم بد میآورند ، وقتی همه انتظار دارند میز را بگذارند و بلند شوند، وقتی که از چشم دیگران، از چشم آنها که چیزی غیر از هوس قمار دیگر در سر دارند وقت رها کردن بازی است، جایشان را سر میز عوض میکنند. حتی نمیروند سر یک میز دیگر. فقط صندلیشان را عوض میکنند. انگار اگر از جای دیگری به میز نگاه کنی، یا اگر میز از جای دیگری به تو نگاه کند، همه چیز عوض میشود. هر جای دنیا روی این رسم، اسمی گذاشتهاند اما خود رسم کاری به مرزها ندارد. به چیزی که به این راحتی از مرزها رد میشود، حتی اگر خرافه باشد، میشود اعتنا کرد.
نمیدانیم چلچراغ بد آورده است یا نه. شاید حرف زدن از «بد آوردن» زیاده از حد خودخواهانه باشد. در این روزگار «خوب آوردن» کموبیش شرمآور است، یا دست کم مشکوک. آنطور که کتابهای فیزیک میگویند به حکم قانون ظروف مرتبطه محال است سطح مایع یکی از دو ظرف بالاتر از آن یکی بایستد، مگر این که چیزی رابطه دو ظرف را مختل کرده باشد. گیاهی که جانش را از ریشههایش را میگیرد، وقتی خاک میخشکد و رمقش ته میکشد، هر چه هم تنه محکم کرده باشد، بیصدمه نمیماند. سر میزی که ما نشستهایم هم، اوضاع بخت و اقبال همانطور است که بر سر عمده میزهای دیگر این سرزمین. جز تکورقهایی محض دلخوشی و از بیخ و بن نبریدن خبری نیست و همان هم چنان بیرنگ که گاهی فراموش میکنیم پیشتر چه رونقی زیر این سقف بود.
معقول شاید بلند شدن از پشت میز باشد و رها کردنش برای آنها که بخت برگهای بالاتر را به دستشان داده است، یا آنها که عنان بخت را به دست گرفتهاند و برگهای بالا را از اساس تخس نکردهاند. اما کی گفته است که معقوب بودن همیشه بهتر از خرافاتی بودن است؟ اگر بنا به معقول بودن بود، شاید از همان روزهای اول اصلا نباید چلچراغی روی دکه میآمد، یا باید آن رمان که همه چشم به آینده داشتند و با این و آن میبستند مسیر دیگری را میرفتیم یا اگر هیچ کدام نه، باید خیلی قبلتر از اینها عطای این میز را به لقایش میبخشیدیم.
راستش را بخواهید ما قصد خالی کردن میز را نداریم.
ما تصمیم گرفتهایم به رسمهای کهنهای که از مرزها رد میشوند احترام بگذاریم. تصمیم گرفتهایم دستمان را سر زانوهایمان بگذاریم و بلند شویم، اما فقط به نیت کمکی جابهجا شدن و دوباره نشستن. چلچراغ قرار است لباس تازهای را امتحان کند. یعنی قرار است به جای جوهر و رنگ این بار شکل صدا بگیرد. سالهای سال است که چلچراغ را خواندهاید، حالا وقت شنیدنش رسیده است. نمیدانیم لباس جدید روی تنمان چه شکلی خواهد شد. چند باری که دزدکی خودمان را توی آینه دید زدهایم دلمان را نزده است. چند نفری هم، شاید از سر تعارف، گفتهاند لباس جدید خوب قالب تنمان درآمده، اما شرط نظر شماست که قرار است با این مرکب جدید همسفرمان باشید.
پادکست، مجله صوتی، رادیو یا هر چه که دلتان خواست اسمش را بگذاریدِ چلچراغ به زودی به دنیا خواهد آمد. برای خود ما که خیلی وقت است در راه آمدن است. شاید اگر کمی کمتر به تستهای غربالگری اعتقاد داشتیم خیلی قبلتر از اینها مهمان شما شده بودیم. اما قرارمان این بود که تا وقتی مطمئن نشدهایم حرفی داریم که ارزش شنیدن داشته باشد، چیزی را منتشر نکنیم. رخت تازه چلچراغ اسمش را از یکی از قدیمیترین صفحههای خودمان گرفته است. همان رادیوچل قدیمی همیشگی.
تا همین یکی دو هفته دیگر رادیوچل راهش را به گوشهای شما پیدا خواهد کرد. آن وقت ما میمانیم و انتظار شنیدن حرفهای شما که همه این سالها آشنایمان بودهاید. قماربازها رسم عجیبی دارند. چیزی شبیه یک جور خرافه. آنها معتقدند فقط سر میزی میشود برنده شد که قبلا آشنایی سر آن برنده شده باشد.