دریای خون
یارِ ما رفت و دگر یادی ز ما حتّٰی نکرد پشتِ سر حتّی نگاهی بر منِ تنها نکرد... آهازین بختِ سیاهیکه گریبانگیرِ من عاقبت رحمی بر این دیوانهٔ شیدا نکرد... گریهها کردم کهدریا از دلش خون...
یارِ ما رفت و دگر یادی ز ما حتّٰی نکرد
پشتِ سر حتّی نگاهی بر منِ تنها نکرد...
آهازین بختِ سیاهیکه گریبانگیرِ من
عاقبت رحمی بر این دیوانهٔ شیدا نکرد...
گریهها کردم کهدریا از دلش خون میچکید
بیوفا دنیا که از دریای خون پروا نکرد...
یارها دیدم دلم سوخت و نگفتم با کسی
ای بمیری دل کهاز سوزِ تو این سودا نکرد...
منتظر را آنچنان غمکرده گمدر زندگی
کآخر از او قصهای اهلِ دلی پیدا نکرد...
پشتِ سر حتّی نگاهی بر منِ تنها نکرد...
آهازین بختِ سیاهیکه گریبانگیرِ من
عاقبت رحمی بر این دیوانهٔ شیدا نکرد...
گریهها کردم کهدریا از دلش خون میچکید
بیوفا دنیا که از دریای خون پروا نکرد...
یارها دیدم دلم سوخت و نگفتم با کسی
ای بمیری دل کهاز سوزِ تو این سودا نکرد...
منتظر را آنچنان غمکرده گمدر زندگی
کآخر از او قصهای اهلِ دلی پیدا نکرد...