آخرین درد
من که خواهم مرد امشب از غم تنهائی و دور از تو بودن... تو ولی با اشکهای سرد وجدانت چه خواهی کرد ؟ من که خواهم مرد امشب حرفی نیست... اما تو بگو با روح سرگردان مانده پشت پلک نیمه عریانت چه خواهی کرد...
من که خواهم مرد امشب
از غم تنهائی و دور از تو بودن ...
تو ولی با اشکهای سرد وجدانت چه خواهی کرد ؟
من که خواهم مرد امشب
حرفی نیست... اما
تو بگو با روح سرگردان مانده پشت پلک نیمه عریانت چه خواهی کرد ؟
من که امشب آخرین دردم تو بودی و تمام ...
تو ولی با درد بی درمان دنیایت چه خواهی کرد ؟
من که تکلیفم بدون تو امشب روشن است ...
تو ولی با نکبت کابوس شبهایت چه خواهی کرد ؟
از غم تنهائی و دور از تو بودن ...
تو ولی با اشکهای سرد وجدانت چه خواهی کرد ؟
من که خواهم مرد امشب
حرفی نیست... اما
تو بگو با روح سرگردان مانده پشت پلک نیمه عریانت چه خواهی کرد ؟
من که امشب آخرین دردم تو بودی و تمام ...
تو ولی با درد بی درمان دنیایت چه خواهی کرد ؟
من که تکلیفم بدون تو امشب روشن است ...
تو ولی با نکبت کابوس شبهایت چه خواهی کرد ؟