مهرورزی
مِهر را بَر من نَورزیدی و حال خواهشاً آن واژه را بَرعکس کُن رَحم را بَر من روا دار ای نگار عشق مَن در عُمق سینه حَبس کن در طریق خوبرویان مهربانی باطل است بِشکن این تابو مَرامت را مِثال شَمس کُن مِهر...
مِهر را بَر من نَورزیدی و حال
خواهشاً آن واژه را بَرعکس کُن
رَحم را بَر من روا دار ای نگار
عشق مَن در عُمق سینه حَبس کن
در طریق خوبرویان مهربانی باطل است
بِشکن این تابو مَرامت را مِثال شَمس کُن
مِهر می تابد به آدم بی دلیل و چَشم داشت
گُفته باشم، از خدایت ترس کن
می دهد آدم تقاص هر عمل
دَستت آمد غَلبه بر آن نَفس کُن
چَشم هایت را ربودی از من مِسکین و لیک
نَقشِ چَشمِ خیسِ مَن را بر اُتاقت عکس کن
گُل به دامان طبیعت خوشکِل است
این مهم را تو برای دلبران یک درس کن
گُفتَمَت آنچه که در دل داشتم
نازنینا با سخاوت چاره ی این یاس کن
خواهشاً آن واژه را بَرعکس کُن
رَحم را بَر من روا دار ای نگار
عشق مَن در عُمق سینه حَبس کن
در طریق خوبرویان مهربانی باطل است
بِشکن این تابو مَرامت را مِثال شَمس کُن
مِهر می تابد به آدم بی دلیل و چَشم داشت
گُفته باشم، از خدایت ترس کن
می دهد آدم تقاص هر عمل
دَستت آمد غَلبه بر آن نَفس کُن
چَشم هایت را ربودی از من مِسکین و لیک
نَقشِ چَشمِ خیسِ مَن را بر اُتاقت عکس کن
گُل به دامان طبیعت خوشکِل است
این مهم را تو برای دلبران یک درس کن
گُفتَمَت آنچه که در دل داشتم
نازنینا با سخاوت چاره ی این یاس کن