قصه zwnj;ی سنگ و سار 12
111 سنگ آسیاب های متروک اسیر سکته و سکون و سکوت باز مانده از همنوایی گندمزارهای موج وار در خشک سالی ی آواز سارهای بارانی 112 با سنگ و ساروج و حصار چیده اند به منقاش شعر از منقار سار زمان...
111
سنگ آسیاب های متروک
اسیر سکته و سکون و سکوت
باز مانده از همنوایی گندمزارهای موج وار
در خشک سالی ی آواز سارهای بارانی
112
با سنگ و ساروج و حصار
چیده اند به منقاش
شعر از منقار سار
زمان از ساعت بی عقربه
صدا از تپش زنده مانی بی آواز
113
پرواز سنگ ها
کابوس سارها
بیداری سحرگاهان
تجربهی تلخ سرها، دارها و سربدارها
114
با زخمه بر سیم ها
آواز روح نواز حنجره
استاد ما
سار را
بر دسته ی تار نشاند
115
از سنگ زیرین آسیاب بشنوید
آواز گلگون گندمزارها را
سارهای سربریده
در روان جویبار خشکیده می خوانند
116
سنگی نشست بر آشیانه
جوجه های سار
گشودند آواز به منقار
بر آسمان مهر
117
سنگاب و چشمه سار گمشده
غول بیابان و سقای تشنه لب
هرم آفتاب و فریب سراب
118
سار در قفس
سنگ در پرواز
دو بال تا مرفق در خون
آنگاه نماز و دو دست دعا
119
ای شیخ
نه بستن سنگ بر شکم روا دارم
نه کشیدن سار به سیخ را
120
از درخت تراشیدند دار
نالید سنگ و درخت و سار:
ما را
ز بوسه های عاشقانه ی تیر و تبر
نجات دهید.
خرداد 1403