بلعیدن راه
راه مرا می خواند با صدای ناز ، با طنازی صدایم می کند ابرهای سیاه و سپید را با هم می دهد بازی می خواهد فریبکاری کند ، چشم چرانی کند ابر سیاه و سپید را مستانه در چمنزار تند تند می چرخاند تا که چو خروس...
راه مرا می خواند با صدای ناز ، با طنازی صدایم می کند
ابرهای سیاه و سپید را با هم می دهد بازی
می خواهد فریبکاری کند ، چشم چرانی کند
ابر سیاه و سپید را مستانه در چمنزار تند تند می چرخاند
تا که چو خروس جنگی بال و پر هم گیرند
آسمان را نور افشانی می کند
مثل کابلهای برق بدست آن مرد دیوانه
از گوشه باز پنجره
از آنجا که آسمان را از چشمان زاغت می دیدم
شبنم باران شیشه را یک لیس آبدار می زند
کمی نقل بلورین روی سرم بی ادعا می ریزد
برای فریبم چشم چرانی می کند ، سور چرانی می کند
شاید به چند نفری هم شا باش می دهد نمی دانم
او بهتر از هر کسی می داند من غریبه این راهم
خسته این راهم
می داند چشم منظرم هست سمت راست این جاده
می داند چشمانم نیست جاری پیش پای آن سنگ سیاه
آری
شب از راه می رسد و راه برای بلعیدنم اجازه می خواهد
چند تای فشفشه رنگی می اندازد روی بوم
پیش پایم چند نارنجک دست ساز می اندازد
از سر ادب برایش دستی تکان می دهم
دوباره سلامش می دهم
می گویم یسار و یمنی را می دوزی به هم
شاید هم شمال و جنوب را به جنون می زنی بور
نمی دانم
ولی چند وقتی هست که من را به این راه هر روز می بلعی
مرا سحر و جادوی حضورت می سازی
بودن را کنم باور یا که نبودهایش را کنم عادت
منت روزهای خویش دیروز را پتک جانم نساز
بدان این منت من هست برای تنهای حضورم پیش تو
مرا هر روز ، روز مستانه می بلعی و اخم می کنی
من که ندارم بال و پهلوی برو از در خانه ام دور شو
آنقدرها هم که فکر می کردی خوشمزه نیستم
حتی با نمک هم نیستم
غم باد دردم هست هر روز زیاد
این یسار و یمین را می کنم هر روز فریاد به غم شیرین فرهاد
فراموشم کن ، بگذار از این حاشیه ها لذت ببرم
من خود دل باخته تنهایی این راهم
غم را به بلعیدنم دو چندان نه صد چندان نکن
بگذار با غم تنهای خود این چند روز حال کنم
با تنهای خود شب را صبح کنم
چشم ببندم و برای زاغ روی دیوار جی جی کنم
آری می دانم راه برایم هست دشوار ، ولی تو مرا با خود نبر
هورتی مرا نکش بالا من که شراب میخانه نیستم
اگر راست می گویی اکسیر جانم شو
سحر و جادویت برایم دوا نمی شود باور کن راست می گویم
طعم این راه ، طعم خیس این باران برایم شیرین است
بنوشیدنش دیوانه و مست می شوم به راه
دستم می گیرد
مرا با خود می برد از این کوچه ها به آن کوچه
می نشاند پای آن نیمکت های خالی
نه شیرینم ، نه کوه نمک
ولی گلویم کمی بغض دارد با من کمی مدرا کن
من دیوانه خلوت این تنهایی راهم
چند باری در راه برای دلتنگیم زنگ در خانه اش را دزدانه زدم
گوی پرده های اتاق را کشیده بود و خاموش یا که خواب بود
او که برایم معرفتی خرج نکرد
لا اقل تو برای سکوت تنهایم مرهم شو ، سحر و جادو نباش
من دیوانه تنهایی این راهم من را نبلع
یادت هست دیروز که مرا بلعیدی حالت بد شد
راستش را بخواهی ترسم از بد حالی تو نیست
ترسم از بی خبری حال زاغ روی دیوار هست
ترسم باران آید و زیر باران خیس شود
یا که به دلفریبی باران ، آن راه دیگر او را با خود ببرد
در نبودن من راه او را بلعیده باشد
گوش فرا گیر زاغ روی دیوار
راه مرا می بلعد به نبودن هایت
ما که رفتیم به شمار سه
ولی آسمان خروشان است و مواج
بیچاره آنها که در راه خوابند و
راه برای بلعیدنشان به آسمان مشتلق می دهد
آری آسمان امروز دم داده به دم کوچه راه
دست یاری داده برای بلعیدن لیلی و مجنون
خدا کند که تو را پیدا نکنند
ناخدا شو ، دور شو ، دود شو
خدا کند راه سلامت تو را ببلعد خدا به داد تنهایت برسد
راه ها عنقریب بزای بلعیدن هم هجوم آوردن
فهمیده اند که ما تنهاییم این بار
دور سرم هیاهو می کند که بترسم
هوار می کشند لا به لای شاخ و برگ ها که بلرزم
هوارشان در میان هوار مردم این شهر زیاد گشته
ولی عیبی ندارد اگر راه مرا با خود ببلعد
زاغ روی دیوار جایش امن و آسوده است
صفحه 75
ابرهای سیاه و سپید را با هم می دهد بازی
می خواهد فریبکاری کند ، چشم چرانی کند
ابر سیاه و سپید را مستانه در چمنزار تند تند می چرخاند
تا که چو خروس جنگی بال و پر هم گیرند
آسمان را نور افشانی می کند
مثل کابلهای برق بدست آن مرد دیوانه
از گوشه باز پنجره
از آنجا که آسمان را از چشمان زاغت می دیدم
شبنم باران شیشه را یک لیس آبدار می زند
کمی نقل بلورین روی سرم بی ادعا می ریزد
برای فریبم چشم چرانی می کند ، سور چرانی می کند
شاید به چند نفری هم شا باش می دهد نمی دانم
او بهتر از هر کسی می داند من غریبه این راهم
خسته این راهم
می داند چشم منظرم هست سمت راست این جاده
می داند چشمانم نیست جاری پیش پای آن سنگ سیاه
آری
شب از راه می رسد و راه برای بلعیدنم اجازه می خواهد
چند تای فشفشه رنگی می اندازد روی بوم
پیش پایم چند نارنجک دست ساز می اندازد
از سر ادب برایش دستی تکان می دهم
دوباره سلامش می دهم
می گویم یسار و یمنی را می دوزی به هم
شاید هم شمال و جنوب را به جنون می زنی بور
نمی دانم
ولی چند وقتی هست که من را به این راه هر روز می بلعی
مرا سحر و جادوی حضورت می سازی
بودن را کنم باور یا که نبودهایش را کنم عادت
منت روزهای خویش دیروز را پتک جانم نساز
بدان این منت من هست برای تنهای حضورم پیش تو
مرا هر روز ، روز مستانه می بلعی و اخم می کنی
من که ندارم بال و پهلوی برو از در خانه ام دور شو
آنقدرها هم که فکر می کردی خوشمزه نیستم
حتی با نمک هم نیستم
غم باد دردم هست هر روز زیاد
این یسار و یمین را می کنم هر روز فریاد به غم شیرین فرهاد
فراموشم کن ، بگذار از این حاشیه ها لذت ببرم
من خود دل باخته تنهایی این راهم
غم را به بلعیدنم دو چندان نه صد چندان نکن
بگذار با غم تنهای خود این چند روز حال کنم
با تنهای خود شب را صبح کنم
چشم ببندم و برای زاغ روی دیوار جی جی کنم
آری می دانم راه برایم هست دشوار ، ولی تو مرا با خود نبر
هورتی مرا نکش بالا من که شراب میخانه نیستم
اگر راست می گویی اکسیر جانم شو
سحر و جادویت برایم دوا نمی شود باور کن راست می گویم
طعم این راه ، طعم خیس این باران برایم شیرین است
بنوشیدنش دیوانه و مست می شوم به راه
دستم می گیرد
مرا با خود می برد از این کوچه ها به آن کوچه
می نشاند پای آن نیمکت های خالی
نه شیرینم ، نه کوه نمک
ولی گلویم کمی بغض دارد با من کمی مدرا کن
من دیوانه خلوت این تنهایی راهم
چند باری در راه برای دلتنگیم زنگ در خانه اش را دزدانه زدم
گوی پرده های اتاق را کشیده بود و خاموش یا که خواب بود
او که برایم معرفتی خرج نکرد
لا اقل تو برای سکوت تنهایم مرهم شو ، سحر و جادو نباش
من دیوانه تنهایی این راهم من را نبلع
یادت هست دیروز که مرا بلعیدی حالت بد شد
راستش را بخواهی ترسم از بد حالی تو نیست
ترسم از بی خبری حال زاغ روی دیوار هست
ترسم باران آید و زیر باران خیس شود
یا که به دلفریبی باران ، آن راه دیگر او را با خود ببرد
در نبودن من راه او را بلعیده باشد
گوش فرا گیر زاغ روی دیوار
راه مرا می بلعد به نبودن هایت
ما که رفتیم به شمار سه
ولی آسمان خروشان است و مواج
بیچاره آنها که در راه خوابند و
راه برای بلعیدنشان به آسمان مشتلق می دهد
آری آسمان امروز دم داده به دم کوچه راه
دست یاری داده برای بلعیدن لیلی و مجنون
خدا کند که تو را پیدا نکنند
ناخدا شو ، دور شو ، دود شو
خدا کند راه سلامت تو را ببلعد خدا به داد تنهایت برسد
راه ها عنقریب بزای بلعیدن هم هجوم آوردن
فهمیده اند که ما تنهاییم این بار
دور سرم هیاهو می کند که بترسم
هوار می کشند لا به لای شاخ و برگ ها که بلرزم
هوارشان در میان هوار مردم این شهر زیاد گشته
ولی عیبی ندارد اگر راه مرا با خود ببلعد
زاغ روی دیوار جایش امن و آسوده است
صفحه 75