بی خویشتن


بی خویشتن

بالله که فراق یار با دوست خوش است وه جامه دریدن پی ابروی خوش است وان زنده دلان و ما دو و سه ژولیده این کهنه قبای بی تعلق دیده گه بهر دعا به آسمان دل دادیم دل نه ، که رخ این تن محزون دادیم اندر پی...

بالله که فراق یار با دوست خوش است
وه جامه دریدن پی ابروی خوش است
وان زنده دلان و ما دو و سه ژولیده
این کهنه قبای بی تعلق دیده
گه بهر دعا به آسمان دل دادیم
دل نه ، که رخ این تن محزون دادیم
اندر پی یار راهب دیر شدیم
مرداب نشین کوی رویش شده ایم
بر آنچه سخی بود کمان بر چیدیم
چون کنده رها و بی دل و دود شدیم
ما پی ادب دست به تسلیم بریم
وهمی که نبودست به تقدیر بریم
حسن دل یار بی دل و مستم کرد
بوی دم وی واله و شیدایم کرد
عطری که نسیم بر تن گلها ریخت
برگی که بنفشه بر سر خاک فشاند
گلبرگ گل رز آن چونان آشفته
پونه به بر خاک دو دست آغشته
عطر تن او خاک تن بوته شده
اشک رخ ما آب دهد بوته ی رز
پیچ تن پیچک به تن تاک کهن
درد خم او به سینه دشت و دمن
الحمد که بی تعلق و حیرانیم
فراش نه ایم جهان به خاری دانیم

شاعر الهه رزاز مشهدی


قتل خونین همسر با دستور زن خیانتکار+گفتگو با متهم