اسیری آزاد
روزها بود چو گنجشک پر و بال گشودم به در بسته ی چشمت ای دریغا چشم بستی و ندیدی آن پنجره ی بسته شکسته است همه بود و نبودم آخرین بار ک گفتی دوستت دارم و اما نتوانم که کنار تو بمانم انگار دو...
روزها بود چو گنجشک پر و بال گشودم
به در بسته ی چشمت
ای دریغا چشم بستی و ندیدی
آن پنجره ی بسته
شکسته است همه بود و نبودم
آخرین بار ک گفتی
دوستت دارم و اما نتوانم که کنار تو بمانم
انگار دو بالم با همین حرف تو بستی و گفتی که بپر
بعد آن روز،، دگر هیچ نخواهم
کاش می شد که به حرفی سخنی سرد
دل آزرده شوم
تا زِ فکرت مث گنجشک
تو آزاد کنی قلب شکستم
به در بسته ی چشمت
ای دریغا چشم بستی و ندیدی
آن پنجره ی بسته
شکسته است همه بود و نبودم
آخرین بار ک گفتی
دوستت دارم و اما نتوانم که کنار تو بمانم
انگار دو بالم با همین حرف تو بستی و گفتی که بپر
بعد آن روز،، دگر هیچ نخواهم
کاش می شد که به حرفی سخنی سرد
دل آزرده شوم
تا زِ فکرت مث گنجشک
تو آزاد کنی قلب شکستم