هیهات
بنام نامی الله خدای پاک و بی همتا یه کا بوسه یه کابوسه یه کابوس. یه خواب بد، تو بیداری؟ یا بیداریِ بعد از خواب؟ اگر خوابم؛ چرا در خواب می خوابم؟ وگر بیدار، چرا اینگونه در غفلت؟ بگو با من. بگو؛...
بنام نامی الله خدای پاک و بی همتا
یه کا بوسه یه کابوسه یه کابوس.
یه خواب بد، تو بیداری؟
یا بیداریِ بعد از خواب؟
اگر خوابم؛
چرا در خواب می خوابم؟
وگر بیدار،
چرا اینگونه در غفلت؟
بگو با من.
بگو؛
کین ها که می بینم؛
همه خوابند.
بگو اینها همه خوابند.
و من، خوابم.
مرا بیدار کن، از خواب.
چه طولانی شدست، این خواب.
مرا بیدار کن،
این کابوس؛
مرا انداخته،
باز، از پای.
ولی ترسم از آن روزی،
که این کابوس،
که می پنداشتمش
خواب است؛
حقیقت باشد و
این خواب؛
همان وقت گرانقدر باشد و
عمر گرانمایه،
که بیهوده هدر دادم
ولی افسوس و صد افسوس؛
ولی هیهات و صد هیهات...
ولی
ای کاش؛
یکی می آمد و
می گفت؛
تمام لحظه هایی که؛
سپردی دست باد و رفت،
فقط، خوابی پریشان بود.
و تو اکنون بیداری
و تو اکنون هوشیاری
ولی من خوب می دانم،
که من بیدارِ بیدارم.
ولی من خوب می دانم،
که من هوشیار هوشیارم
دریغ و حسرت و بیداد
دریغ و داد و ای بیداد
دریغ و حسرت و اندوه؛
که من عمرم گذشت و رفت.
تمام لحظه هایم را،
سپردم دست باد و رفت.
بهایش را طلب کردم،
یه تلخندی زد و خندید؛
تا فهمیدم،
خطایم را
به من فرصت نداد و رفت.
دریغ از لحظه هایی که ندانستم بهایش را
و بیهوده هدر دادم تمام لحظه هایم را
دریغ از عمر بی حاصل
دریغ از این دل غافل
دریغ از عمر بیهوده
دریغ از این من جاهل
دریغ و حسرت و بیداد.
دریغ و داد و ای بیداد.
مهدی بیضاوی
یه کا بوسه یه کابوسه یه کابوس.
یه خواب بد، تو بیداری؟
یا بیداریِ بعد از خواب؟
اگر خوابم؛
چرا در خواب می خوابم؟
وگر بیدار،
چرا اینگونه در غفلت؟
بگو با من.
بگو؛
کین ها که می بینم؛
همه خوابند.
بگو اینها همه خوابند.
و من، خوابم.
مرا بیدار کن، از خواب.
چه طولانی شدست، این خواب.
مرا بیدار کن،
این کابوس؛
مرا انداخته،
باز، از پای.
ولی ترسم از آن روزی،
که این کابوس،
که می پنداشتمش
خواب است؛
حقیقت باشد و
این خواب؛
همان وقت گرانقدر باشد و
عمر گرانمایه،
که بیهوده هدر دادم
ولی افسوس و صد افسوس؛
ولی هیهات و صد هیهات...
ولی
ای کاش؛
یکی می آمد و
می گفت؛
تمام لحظه هایی که؛
سپردی دست باد و رفت،
فقط، خوابی پریشان بود.
و تو اکنون بیداری
و تو اکنون هوشیاری
ولی من خوب می دانم،
که من بیدارِ بیدارم.
ولی من خوب می دانم،
که من هوشیار هوشیارم
دریغ و حسرت و بیداد
دریغ و داد و ای بیداد
دریغ و حسرت و اندوه؛
که من عمرم گذشت و رفت.
تمام لحظه هایم را،
سپردم دست باد و رفت.
بهایش را طلب کردم،
یه تلخندی زد و خندید؛
تا فهمیدم،
خطایم را
به من فرصت نداد و رفت.
دریغ از لحظه هایی که ندانستم بهایش را
و بیهوده هدر دادم تمام لحظه هایم را
دریغ از عمر بی حاصل
دریغ از این دل غافل
دریغ از عمر بیهوده
دریغ از این من جاهل
دریغ و حسرت و بیداد.
دریغ و داد و ای بیداد.
مهدی بیضاوی