حادثه
او که از عاشقی و رسم وفا دم می زد غصه هایش به دلم یک شبه باری شد و رفت پیچکی بود که دائم به تنم می پیچید آنقَدَر رفت به بالا که بهاری شد و رفت بر سر راه من ِ سنگ اگر آمده بود رود بی حوصله ای...
او که از عاشقی و رسم وفا دم می زد
غصه هایش به دلم یک شبه باری شد و رفت
پیچکی بود که دائم به تنم می پیچید
آنقَدَر رفت به بالا که بهاری شد و رفت
بر سر راه من ِ سنگ اگر آمده بود
رود بی حوصله ای بودکه جاری شدو رفت
سادگی از من و دل بود که بازیچه شدیم
کفتری بود که هم رنگ قناری شد و رفت
رفتنش حادثه ای بود که ویرانی داشت
نزد ما خاطره ی تیره و تاری شد و رفت
دل من شد همه صد دانه ی یاقوتی وخون
بانی له شدن قلب اناری شد و رفت
او که می رفت ولی لحظه ای اندیشه نکرد
لحظه هایم به سرِ چوبه ی داری شد و رفت
غصه هایش به دلم یک شبه باری شد و رفت
پیچکی بود که دائم به تنم می پیچید
آنقَدَر رفت به بالا که بهاری شد و رفت
بر سر راه من ِ سنگ اگر آمده بود
رود بی حوصله ای بودکه جاری شدو رفت
سادگی از من و دل بود که بازیچه شدیم
کفتری بود که هم رنگ قناری شد و رفت
رفتنش حادثه ای بود که ویرانی داشت
نزد ما خاطره ی تیره و تاری شد و رفت
دل من شد همه صد دانه ی یاقوتی وخون
بانی له شدن قلب اناری شد و رفت
او که می رفت ولی لحظه ای اندیشه نکرد
لحظه هایم به سرِ چوبه ی داری شد و رفت