شهدای گمنام
شهدای گمنام شعر تقدیم به روح شهدای گمنام آنها که در زمین گمنام ند ودر آسمانها مشهور بوی جبهه بار دیگر بر مشام عاشقان میرسد با استخوان هایی ز سمت دهلران استخوان هایی که روزی ارزو ها داشتند در زمین...
شهدای گمنام
شعر تقدیم به روح شهدای گمنام آنها که در زمین گمنام ند ودر آسمانها مشهور
بوی جبهه بار دیگر بر مشام عاشقان
میرسد با استخوان هایی ز سمت دهلران
استخوان هایی که روزی ارزو ها داشتند
در زمین ماندند و پرچم را فراز افراشتند
عین خشک و دشت عباس و شلمچه شادگان
مانده در ذهن تمام بچه های پادگان
هر وجب از مرز های میهنم گلگون شده
تانک ها زنجیر هاشان از چه رو پر خون شده
جبهه سرخ از خون یاران جهان آرا شده
باز هم در خاک جبهه استخوان پیدا شده
خاک جبهه بوی هم رزمان گمنام شهید
ان ابر مردان که مادر جسم انها را ندید
باز پیدا شد شهیدی از شهیدان زیر خاک
پس چرا بر گردن او نیست ردی از پلاک
باز پیداشد شهیدی دست در پیکر نداشت
ان یکی دیدم که چون ارباب بی سر سر نداشت
چون گذر کردی به روی قبر های بی نشان
سنگ قبری را که حک شد نام گمنامی بر آن
چون گذر کردی به سنگ قبر گمنام شهید
هیچ تاریخ تولد روی ان چشمت ندید
جای آن مادر که چشمانش به راه
برسر ساجده شب را تا پگاه
جای آن مادر که بودش ارزو
نوجوانش را کند داماد او
جای آن مادر که فرزندش جوان
رفت سوی جبه ها حمدی بخوان
هیچ پرسیدی شهیدان ارزوها شان چه بود
از چه میرفتند زیر حجم اتش بین دود
بی گمان رفتند تا میهن بماند پایدار
تا رسد از نسل ما بر نسل دیگر یادگار
بیگمان رفتند تا میهن بماندسرفراز
حال بر خیز و برای یادگار ت چاره ساز
جبهه ی امروز ما سعی است و کار
کار دل سوزانه کردن بی شعار
جبهه ی امروز ما در خانه هاست
گوشی همراه و تبلت های ماست
گوشی همراه ما خود سنگر است
دشمنت هم بی گمان در سنگر است
دشمن اینجا در کمین نسل ماست
در گلویش عقده این سالهاست
دشمن اینجا در کمین نسل ماست
با تمام ضعف انها آشناست
در نقاب دوست دشمن صف به صف
کرده نسل نو جوانان را هدف
قصه ام از جبهه ها آمد کجا
خوب شد یا بد قضاوت با شما
قصه باقی ماند و من عرض م تمام
السلام ای کشته گان با مقام
احمد صحرایی کاش
شعر تقدیم به روح شهدای گمنام آنها که در زمین گمنام ند ودر آسمانها مشهور
بوی جبهه بار دیگر بر مشام عاشقان
میرسد با استخوان هایی ز سمت دهلران
استخوان هایی که روزی ارزو ها داشتند
در زمین ماندند و پرچم را فراز افراشتند
عین خشک و دشت عباس و شلمچه شادگان
مانده در ذهن تمام بچه های پادگان
هر وجب از مرز های میهنم گلگون شده
تانک ها زنجیر هاشان از چه رو پر خون شده
جبهه سرخ از خون یاران جهان آرا شده
باز هم در خاک جبهه استخوان پیدا شده
خاک جبهه بوی هم رزمان گمنام شهید
ان ابر مردان که مادر جسم انها را ندید
باز پیدا شد شهیدی از شهیدان زیر خاک
پس چرا بر گردن او نیست ردی از پلاک
باز پیداشد شهیدی دست در پیکر نداشت
ان یکی دیدم که چون ارباب بی سر سر نداشت
چون گذر کردی به روی قبر های بی نشان
سنگ قبری را که حک شد نام گمنامی بر آن
چون گذر کردی به سنگ قبر گمنام شهید
هیچ تاریخ تولد روی ان چشمت ندید
جای آن مادر که چشمانش به راه
برسر ساجده شب را تا پگاه
جای آن مادر که بودش ارزو
نوجوانش را کند داماد او
جای آن مادر که فرزندش جوان
رفت سوی جبه ها حمدی بخوان
هیچ پرسیدی شهیدان ارزوها شان چه بود
از چه میرفتند زیر حجم اتش بین دود
بی گمان رفتند تا میهن بماند پایدار
تا رسد از نسل ما بر نسل دیگر یادگار
بیگمان رفتند تا میهن بماندسرفراز
حال بر خیز و برای یادگار ت چاره ساز
جبهه ی امروز ما سعی است و کار
کار دل سوزانه کردن بی شعار
جبهه ی امروز ما در خانه هاست
گوشی همراه و تبلت های ماست
گوشی همراه ما خود سنگر است
دشمنت هم بی گمان در سنگر است
دشمن اینجا در کمین نسل ماست
در گلویش عقده این سالهاست
دشمن اینجا در کمین نسل ماست
با تمام ضعف انها آشناست
در نقاب دوست دشمن صف به صف
کرده نسل نو جوانان را هدف
قصه ام از جبهه ها آمد کجا
خوب شد یا بد قضاوت با شما
قصه باقی ماند و من عرض م تمام
السلام ای کشته گان با مقام
احمد صحرایی کاش