ماهی لال
خانه را مثل تنگ می بینم که در آن درب اضطراری نیست هرچه هم دور خویش می چرخم واقعا فرصت فراری نیست ماهی کوچکی که من باشم دوست دارم دوباره برگردم به همان تپه های مرجانی که در آن سیم خارداری...
خانه را مثل تنگ می بینم
که در آن درب اضطراری نیست
هرچه هم دور خویش می چرخم
واقعا فرصت فراری نیست
ماهی کوچکی که من باشم
دوست دارم دوباره برگردم
به همان تپه های مرجانی
که در آن سیم خارداری نیست
همه ی خانوادهام با درد
جلوی چشم های من مردند
شهر را هرچه زیر و رو بکنند
مثل من شخص سوگواری نیست
آن قدر پولکم درخشان است
آسمان هم دگر نمی بیند
از سیاهی چشم من چیزی
غیر طغیان اشک جاری نیست
خوش به حال پرندگانی که
اشتیاق بهار را دارند
ماهی لال را در این دنیا
چاره ای غیر بردباری نیست
گاه از روی درد ناچاری
با خداوند خویش می گویم
بارالها چقدر خوشبختم
که در این دخمه آبشاری نیست
کاش می شد که صبح ها من را
جلوی آفتاب بگذارند
آب و نور و غذا اگر باشد
برده را دیگرانتظاری نیست
که در آن درب اضطراری نیست
هرچه هم دور خویش می چرخم
واقعا فرصت فراری نیست
ماهی کوچکی که من باشم
دوست دارم دوباره برگردم
به همان تپه های مرجانی
که در آن سیم خارداری نیست
همه ی خانوادهام با درد
جلوی چشم های من مردند
شهر را هرچه زیر و رو بکنند
مثل من شخص سوگواری نیست
آن قدر پولکم درخشان است
آسمان هم دگر نمی بیند
از سیاهی چشم من چیزی
غیر طغیان اشک جاری نیست
خوش به حال پرندگانی که
اشتیاق بهار را دارند
ماهی لال را در این دنیا
چاره ای غیر بردباری نیست
گاه از روی درد ناچاری
با خداوند خویش می گویم
بارالها چقدر خوشبختم
که در این دخمه آبشاری نیست
کاش می شد که صبح ها من را
جلوی آفتاب بگذارند
آب و نور و غذا اگر باشد
برده را دیگرانتظاری نیست