امیلی دختر دره های سبز - جلد 1
از متن کتاب: خانه درون دره «با هر جا» یک مایل فاصله داشت - این چیزی بود که مردم می وود (Maywood) می گفتند. این خانه در دره سرسبز و کوچکی واقع شده بود و انگار آن را مانند خانه های دیگر، در زمانی خاص نساخته بودند بلکه خودش همچون قارچی بزرگ و قهوه...
از متن کتاب:
خانه درون دره «با هر جا» یک مایل فاصله داشت - این چیزی بود که مردم می وود (Maywood) می گفتند. این خانه در دره سرسبز و کوچکی واقع شده بود و انگار آن را مانند خانه های دیگر، در زمانی خاص نساخته بودند بلکه خودش همچون قارچی بزرگ و قهوه ای روییده بود. مسیر آن، جاده ای باریک و طولانی و پوشیده از چمن بود. درختان غان جوانی که دایره وار روییده بودند، این خانه را تقریباً از نظرها پنهان می کردند. از آن جا هیچ خانه دیگری را نمی شد دید با آن که دهکده، بالای تپه واقع شده بود. الن گرین (Ellen Greene) می گفت که این محل ملال آورترین و دور افتاده ترین جای دنیا است و قسم می خورد اگر دلش برای بچه نمی سوخت حتی یک روز هم آن جا نمی ماند. امیلی نمی دانست دلِ الن برایش می سوزد و نمی دانست که ملال آور و دور افتاده یعنی چه او از مصاحبت دوستان زیادی لذت می برد. پدر را داشت و مایک و سائوسی سال (Saucy Sal) را. خانم باد هم همیشه آن اطراف بود؛ درختها هم بودند - درخت های آدم و حوا؛ کاج خروسی و همه خانم غانهای مهربان. «نور الهام» هم بود. امیلی هیچ نمی دانست چه زمانی ممکن است بیاید، و امکان سر رسیدن آن او را مالامال از امید و هیجان می ساخت...
خانه درون دره «با هر جا» یک مایل فاصله داشت - این چیزی بود که مردم می وود (Maywood) می گفتند. این خانه در دره سرسبز و کوچکی واقع شده بود و انگار آن را مانند خانه های دیگر، در زمانی خاص نساخته بودند بلکه خودش همچون قارچی بزرگ و قهوه ای روییده بود. مسیر آن، جاده ای باریک و طولانی و پوشیده از چمن بود. درختان غان جوانی که دایره وار روییده بودند، این خانه را تقریباً از نظرها پنهان می کردند. از آن جا هیچ خانه دیگری را نمی شد دید با آن که دهکده، بالای تپه واقع شده بود. الن گرین (Ellen Greene) می گفت که این محل ملال آورترین و دور افتاده ترین جای دنیا است و قسم می خورد اگر دلش برای بچه نمی سوخت حتی یک روز هم آن جا نمی ماند. امیلی نمی دانست دلِ الن برایش می سوزد و نمی دانست که ملال آور و دور افتاده یعنی چه او از مصاحبت دوستان زیادی لذت می برد. پدر را داشت و مایک و سائوسی سال (Saucy Sal) را. خانم باد هم همیشه آن اطراف بود؛ درختها هم بودند - درخت های آدم و حوا؛ کاج خروسی و همه خانم غانهای مهربان. «نور الهام» هم بود. امیلی هیچ نمی دانست چه زمانی ممکن است بیاید، و امکان سر رسیدن آن او را مالامال از امید و هیجان می ساخت...