در پایان: نمایشنامه در سه پرده
از متن کتاب: صحنه اول؛ شب است. پیرمرد و پیرزن، در سمت راست صحنه، چسبیده به آتش بخاری، ساکت و بی حرکت نشسته اند. گهگاه خود را به آتش نزدیکتر می کنند و پس از چند لحظه دوباره پس می نشینند. آتش آهسته آهسته رو...
از متن کتاب:
صحنه اول؛
شب است. پیرمرد و پیرزن، در سمت راست صحنه، چسبیده به آتش بخاری، ساکت و بی حرکت نشسته اند. گهگاه خود را به آتش نزدیکتر می کنند و پس از چند لحظه دوباره پس می نشینند.
آتش آهسته آهسته رو بخاموشی می رود.
پیرمرد: چه خبر شده بود؟... هان؟ باز هم بگومگوشان شده بود یا صلح و صفا برقرار بوده و زنه آبستن شده و افتاده به عق زدن؟ ... دخترش اسهال گرفته؟ کلفت جدیدش پررو و ددری است؟
پیززن: مزخرف چرا میگویی پیرمرد؟
پیرمرد: دلش لک زده بود برای یک وعده غذای گرم؟ بس که ساندویچ سق زده دل و روده اش بهم خورده؟
پیززن: من حوصله چک و چانه زدن با تو را ندارم پیرمرد.
پیرمرد: همیشه که داشتی. ورورورورور تا کله ام میرفت.
پیرزن: بیخود بخدا. هیچ فایده ای نداشت...
صحنه اول؛
شب است. پیرمرد و پیرزن، در سمت راست صحنه، چسبیده به آتش بخاری، ساکت و بی حرکت نشسته اند. گهگاه خود را به آتش نزدیکتر می کنند و پس از چند لحظه دوباره پس می نشینند.
آتش آهسته آهسته رو بخاموشی می رود.
پیرمرد: چه خبر شده بود؟... هان؟ باز هم بگومگوشان شده بود یا صلح و صفا برقرار بوده و زنه آبستن شده و افتاده به عق زدن؟ ... دخترش اسهال گرفته؟ کلفت جدیدش پررو و ددری است؟
پیززن: مزخرف چرا میگویی پیرمرد؟
پیرمرد: دلش لک زده بود برای یک وعده غذای گرم؟ بس که ساندویچ سق زده دل و روده اش بهم خورده؟
پیززن: من حوصله چک و چانه زدن با تو را ندارم پیرمرد.
پیرمرد: همیشه که داشتی. ورورورورور تا کله ام میرفت.
پیرزن: بیخود بخدا. هیچ فایده ای نداشت...