خلاصه کتاب دل تاریکی


خلاصه کتاب دل تاریکی

معرفی کتاب دل تاریکی: خلاصه کتاب «دل تاریکی» (Heart of Darkness) نمای کلی اثر «جوزف کنراد» (Joseph Conrad)، نویسنده لهستانی-انگلیسی، در سال ۱۸۹۹ به صورت سریال در مجله بلک‌وود و سپس در سال ۱۹۰۲ به شکل کتاب...

معرفی کتاب دل تاریکی:
خلاصه کتاب «دل تاریکی» (Heart of Darkness) نمای کلی اثر «جوزف کنراد» (Joseph Conrad)، نویسنده لهستانی-انگلیسی، در سال ۱۸۹۹ به صورت سریال در مجله بلک‌وود و سپس در سال ۱۹۰۲ به شکل کتاب منتشر شد. کنراد که در اصل نام خانوادگی‌اش کورژنیوفسکی بود، این رمان تاثیرگذار را بر اساس تجربیات شخصی خود از سفر به کنگو بلژیک نوشت. این کتاب روایتگر سفر چارلز مارلو، یک ناخدای کشتی بخار است که برای یک شرکت تجاری بلژیکی در آفریقا کار می‌کند. در طول سفر به اعماق آفریقا برای یافتن کورتز، یکی از ماموران شرکت، مارلو با واقعیت‌های تلخ استعمار اروپایی و تاریکی درون روح انسان روبرو می‌شود. این اثر که از شاهکارهای ادبیات مدرن به شمار می‌رود، تاثیر عمیقی بر ادبیات و فرهنگ قرن بیستم گذاشت و الهام‌بخش آثار هنری متعددی از جمله فیلم مشهور «اینک آخرالزمان» ساخته فرانسیس فورد کاپولا شد.

بخشی از کتاب دل تاریکی:
«رود مانند مار عظیمی که سر خود را در دریا فرو برده و دمش در اعماق سرزمین گم شده، می‌پیچید و می‌خزید. نقشه آن با رنگ‌های درخشانش شبیه ماری بود که مرا افسون کرده بود. و ناگهان به خود آمدم که در آنجا، در یکی از این نقاط تاریک و پرپیچ‌وخم، من قرار بود به کورتز برسم. آن نام که مثل صدای ناقوس در سراسر هوای خاکستری طنین‌انداز بود - کورتز... کورتز - دقیقاً مانند یک زمزمه که از عمق خود تاریکی برمی‌خاست. شما نمی‌توانید بفهمید چقدر این فکر مرا به خود مشغول کرده بود. آن احمق مدیر ایستگاه، آن طوطی‌های تکرارکننده حرف‌های دیگران، همه آن‌ها درباره او صحبت می‌کردند، درباره او بحث می‌کردند و به نظر می‌رسید که هیچ‌کدام حتی تصور نمی‌کردند که من می‌توانم او را ببینم. آری، دقیقاً مثل این بود که من می‌خواستم به یک سایه سفر کنم.
آن منظره باشکوه و وحشی در سکوت مطلق حرکت می‌کرد و به آرامی از کنار کشتی بخار کهنه ما می‌گذشت. آیا می‌شد باور کرد که این همان سرزمینی است که در نقشه‌های ما با رنگ‌های زیبا نشان داده شده بود؟ جنگل، جنگل بی‌انتها، با هوای سنگینش، با تنهایی عظیمش، با رازهای درونی‌اش، در امتداد ساحل، در پرتو آفتاب درخشان در می‌آمد؛ و در میان سایه‌های متراکم آن، در میان موج‌های عظیم نور و سکوت، می‌شد روح شیطانی و وحشی این سرزمین را حس کرد. و آنجا بود که آن مرد تنها زندگی می‌کرد - در جایی در آن خط ساحلی که اکنون از نظر محو شده بود، و حالا در این لحظه، خدا می‌داند چه می‌کرد، چه می‌اندیشید، چه نوع وحشتی را تجربه می‌کرد.»


شعر غمگین شب یلدا + مجموعه اشعار زیبای غم و ناراحتی شب یلدا