کودک در سرزمین وحش
با همکاری: علیرضا سیاوشان یک داستان حقیقی از خداشناسی، پیش از آن در خلال آن و پس از آن بخشی از معرفی کتاب: این کتاب درباره خداشناسی و داستانهایی است که مردم در خصوص این...
با همکاری: علیرضا سیاوشان
یک داستان حقیقی از خداشناسی، پیش از آن در خلال آن و پس از آن
بخشی از معرفی کتاب:
این کتاب درباره خداشناسی و داستانهایی است که مردم در خصوص این وضعیت می گویند. یعنی بالاترین درجه ای از کمال معنوی که تاکنون توسط بشر شناخته شده است. نخستین و بزرگترین توهمی که در این خصوص وجود دارد این است که به محض اینکه شخصی به درجه خداشناسی رسید، جنگ او نیز در برابر آگاهی برتر برای همیشه تمام شده است که البته یک چنین دیدگاهی سهل انگاریست.
من اغلب گیج و مبهوت می شدم از اینکه در کتاب دندان ببر اثر پال توئیچل می خواندم که او به درجه خداشناسی رسیده بود ولی پس از آن برای سالهای سال هنوز به طرز دردناکی از عدم کمال عقل دنیوی رنج می برد. سپس به فضل و رحمت خداوند که ما آن را در اکنکار به نام سوگماد می شناسیم، پذیرش به حلقه خداشناسی به من اعطا شد. در اینجا با تجربه ای شخصی، از رنج و عذابی که در واقع همان عشق خداست آگاهی پیدا کردم. داستان این آشنایی در فصل چهاردهم کتاب با عنوان «تجربه خدا» به تصویر کشیده شده است.
بخش مشکل تجربه پس از خداشناسی حاصل شد. اینک می بایستی به سراغ مشکلات زندگی بر می گشتم و با آنها مواجه می شدم. عشق تسخیر کننده خدا همیشه همراهم بود اما دریافتم که این وضعیتی بسیار بسیار شخصی از «بودن» است که هیچکس دیگری نمی توانست در آن با من سهیم باشد. در حقیقت راز اعصار بر من فاش شده بود اما راهی وجود نداشت تا آن را با کسی در میان بگذارم. این راز مرا به فراسوی مرهم خوشایند عقیده و ایمان می برد، به درون دنیای درخشانی از نور؛ دنیایی عاری از هرگونه توهم. روشنترین آگاهی ای که به دست آوردم این بود که فهمیدم هیچکس نمی تواند مرا از هیچ چیز نجات دهد. در حالی که گم نشده بودم، چگونه می توانستم نجات داده شوم؟! دیگر نمی توانستم خود را با این امید گول بزنم که شخصی بار گناهان مرا از طریق شفاعت و توبه کاهش خواهد داد. دلیلش هم بود. روح از قماش خدا ساخته شده و نمی تواند تا ابد گم باقی بماند...
یک داستان حقیقی از خداشناسی، پیش از آن در خلال آن و پس از آن
بخشی از معرفی کتاب:
این کتاب درباره خداشناسی و داستانهایی است که مردم در خصوص این وضعیت می گویند. یعنی بالاترین درجه ای از کمال معنوی که تاکنون توسط بشر شناخته شده است. نخستین و بزرگترین توهمی که در این خصوص وجود دارد این است که به محض اینکه شخصی به درجه خداشناسی رسید، جنگ او نیز در برابر آگاهی برتر برای همیشه تمام شده است که البته یک چنین دیدگاهی سهل انگاریست.
من اغلب گیج و مبهوت می شدم از اینکه در کتاب دندان ببر اثر پال توئیچل می خواندم که او به درجه خداشناسی رسیده بود ولی پس از آن برای سالهای سال هنوز به طرز دردناکی از عدم کمال عقل دنیوی رنج می برد. سپس به فضل و رحمت خداوند که ما آن را در اکنکار به نام سوگماد می شناسیم، پذیرش به حلقه خداشناسی به من اعطا شد. در اینجا با تجربه ای شخصی، از رنج و عذابی که در واقع همان عشق خداست آگاهی پیدا کردم. داستان این آشنایی در فصل چهاردهم کتاب با عنوان «تجربه خدا» به تصویر کشیده شده است.
بخش مشکل تجربه پس از خداشناسی حاصل شد. اینک می بایستی به سراغ مشکلات زندگی بر می گشتم و با آنها مواجه می شدم. عشق تسخیر کننده خدا همیشه همراهم بود اما دریافتم که این وضعیتی بسیار بسیار شخصی از «بودن» است که هیچکس دیگری نمی توانست در آن با من سهیم باشد. در حقیقت راز اعصار بر من فاش شده بود اما راهی وجود نداشت تا آن را با کسی در میان بگذارم. این راز مرا به فراسوی مرهم خوشایند عقیده و ایمان می برد، به درون دنیای درخشانی از نور؛ دنیایی عاری از هرگونه توهم. روشنترین آگاهی ای که به دست آوردم این بود که فهمیدم هیچکس نمی تواند مرا از هیچ چیز نجات دهد. در حالی که گم نشده بودم، چگونه می توانستم نجات داده شوم؟! دیگر نمی توانستم خود را با این امید گول بزنم که شخصی بار گناهان مرا از طریق شفاعت و توبه کاهش خواهد داد. دلیلش هم بود. روح از قماش خدا ساخته شده و نمی تواند تا ابد گم باقی بماند...