زنان، پیام آوران صلح
زنان، پیامآوران صلح (مرا آزادی بنامید) مطالب کتاب حاوی نامههایی است که پدری برای پسرش مینویسد پدر، مردی مسلمان است که با زنی یهودی ازدواج میکند و کشیشی مسیحی آن دو را به عقد یک دیگر درمیآورد....
زنان، پیامآوران صلح (مرا آزادی بنامید)
مطالب کتاب حاوی نامههایی است که پدری برای پسرش مینویسد پدر، مردی مسلمان است که با زنی یهودی ازدواج میکند و کشیشی مسیحی آن دو را به عقد یک دیگر درمیآورد. زن به دلیل این ازدواج آزارهای فراوان میبیند و در این راه جان خود را از دست میدهد. مرد آزرده خاطر از این وضع در نامههایی که برای پسرش مینویسد، ضمن پندهایی به او سفارش میکند که برای زنان، میتوان صلح و دوستی را شناخت.
از مقدمه:
این داستان زندگی شماست. این داستان زندگی من و زندگی توست... ما همه به نحوی جوهره آن را درک کرده ایم. روح و روان ما را قضاوتها و ترسهایمان مورد تهاجم قرار داده و به شدت ترسانده است. ما را فرمانبردار آنانی ساخته است که در موضع قدرت هستند. من پیش روی شما می ایستم در حالی که آرزوی خدمت به وجودی بالاتر از خودم مرا فروتن کرده است و در این حال این حقیقت را پیش چشم دارم که من تو هستم... داستان تو داستان من است...
اغلب گفته ام که دانایی توانایی است؛ زیرا از هرچه آگاه شوید، دیگر نمی توانید پنهانش کنید و بسته به درک خود، خویشتن و جهان پیرامون خود را متحول می سازید. این فرآیند هفت سال پیش هنگامی آغاز شد که زندگی زناشویی من پس از سه سال به پایان رسید. زنی که در این مدت با او به سر برده بودم، سوالی ساده و در عین حال مهم از من پرسید: «وحید، غایت آرزوی تو چیست؟» در آن حال من متوجه واقعیت این پرسش نشدم؛ هر چند در وجودم غوغایی به پا کرد که درصدد تحقیق برآیم. پرسش را آغاز کردم؛ از خودم؛ از انگیزه هایم و از انگیزه های آنانی که در اطرافم زندگی می کردند...
مطالب کتاب حاوی نامههایی است که پدری برای پسرش مینویسد پدر، مردی مسلمان است که با زنی یهودی ازدواج میکند و کشیشی مسیحی آن دو را به عقد یک دیگر درمیآورد. زن به دلیل این ازدواج آزارهای فراوان میبیند و در این راه جان خود را از دست میدهد. مرد آزرده خاطر از این وضع در نامههایی که برای پسرش مینویسد، ضمن پندهایی به او سفارش میکند که برای زنان، میتوان صلح و دوستی را شناخت.
از مقدمه:
این داستان زندگی شماست. این داستان زندگی من و زندگی توست... ما همه به نحوی جوهره آن را درک کرده ایم. روح و روان ما را قضاوتها و ترسهایمان مورد تهاجم قرار داده و به شدت ترسانده است. ما را فرمانبردار آنانی ساخته است که در موضع قدرت هستند. من پیش روی شما می ایستم در حالی که آرزوی خدمت به وجودی بالاتر از خودم مرا فروتن کرده است و در این حال این حقیقت را پیش چشم دارم که من تو هستم... داستان تو داستان من است...
اغلب گفته ام که دانایی توانایی است؛ زیرا از هرچه آگاه شوید، دیگر نمی توانید پنهانش کنید و بسته به درک خود، خویشتن و جهان پیرامون خود را متحول می سازید. این فرآیند هفت سال پیش هنگامی آغاز شد که زندگی زناشویی من پس از سه سال به پایان رسید. زنی که در این مدت با او به سر برده بودم، سوالی ساده و در عین حال مهم از من پرسید: «وحید، غایت آرزوی تو چیست؟» در آن حال من متوجه واقعیت این پرسش نشدم؛ هر چند در وجودم غوغایی به پا کرد که درصدد تحقیق برآیم. پرسش را آغاز کردم؛ از خودم؛ از انگیزه هایم و از انگیزه های آنانی که در اطرافم زندگی می کردند...