در آیینه ایرانی: تصویر غرب و غربی ها در داستان ایرانی
مقدمه: محمدرضا تاجیک از مقدمه کتاب: در دوران معاصر معمای «هویت» بیش از هر عصری، آدمی را به خود مشغول داشته است. انسان عصر جدید، نه تنها در هیبت یک «سوبژه» (فاعل شناسا) بلکه در هیئت یک «ابژه»...
مقدمه: محمدرضا تاجیک
از مقدمه کتاب:
در دوران معاصر معمای «هویت» بیش از هر عصری، آدمی را به خود مشغول داشته است. انسان عصر جدید، نه تنها در هیبت یک «سوبژه» (فاعل شناسا) بلکه در هیئت یک «ابژه» (موضوع شناسا) تولدی دیگر یافته است. انسان مدرن به عنوان «من اندیشنده» رسالت خلق و تغییر «خود» را خود بر دوش می کشد و گرانیگاه عصر جدید را عرصه پویاییها و خلاقیت های این خود باز تعریف شده (بازآفریده شده) قرار می دهد. اما، این «خود» جدید، همزادی نیز داشت و آن بر ساختهای (مصنوعی) بود به رنگ و جنس گفتمان که «دگر» نامش نهادند.
بدینسان انسان مدرن با کوله باری از دانش و قدرت گام در راه شناخت «چیستی» و «کیستی» خود نهاد. اگرچه، این شناسنده جدید، هم ترسیم کننده «راه» و هم تصویر کننده «افق» و هم تنها رهرو» این راه بود، لکن هویت خود را نیز وام دار «راه» بود و در «رفتن» به «بودن» و «شدن» (چیستی و کیستی) خود معنا می بخشید. بدین گونه «راه» و «رهرو» در هم تنیده شدند و روابط پیچیده دانش و قدرت هم «هویت ساز» شدند و هم «هویت برانداز»، هم «چیستی» انسان مدرن را تصویر کردند و هم «کیستی» دگر واپس مانده او را شالوده شکنی کردند و بدین سان انسان خالق خود شد و فراروایتی دیگر پیرامون «معمای هویت» شکل گرفت که در بستر آن، هویت به چیزی جز آنچه بدان هر آدمی خویش را از دیگری باز می شناسد و «کیستی» و «چیستی» خود را در پرتو آن تعریف می کند، دلالت نمی دهد...
از مقدمه کتاب:
در دوران معاصر معمای «هویت» بیش از هر عصری، آدمی را به خود مشغول داشته است. انسان عصر جدید، نه تنها در هیبت یک «سوبژه» (فاعل شناسا) بلکه در هیئت یک «ابژه» (موضوع شناسا) تولدی دیگر یافته است. انسان مدرن به عنوان «من اندیشنده» رسالت خلق و تغییر «خود» را خود بر دوش می کشد و گرانیگاه عصر جدید را عرصه پویاییها و خلاقیت های این خود باز تعریف شده (بازآفریده شده) قرار می دهد. اما، این «خود» جدید، همزادی نیز داشت و آن بر ساختهای (مصنوعی) بود به رنگ و جنس گفتمان که «دگر» نامش نهادند.
بدینسان انسان مدرن با کوله باری از دانش و قدرت گام در راه شناخت «چیستی» و «کیستی» خود نهاد. اگرچه، این شناسنده جدید، هم ترسیم کننده «راه» و هم تصویر کننده «افق» و هم تنها رهرو» این راه بود، لکن هویت خود را نیز وام دار «راه» بود و در «رفتن» به «بودن» و «شدن» (چیستی و کیستی) خود معنا می بخشید. بدین گونه «راه» و «رهرو» در هم تنیده شدند و روابط پیچیده دانش و قدرت هم «هویت ساز» شدند و هم «هویت برانداز»، هم «چیستی» انسان مدرن را تصویر کردند و هم «کیستی» دگر واپس مانده او را شالوده شکنی کردند و بدین سان انسان خالق خود شد و فراروایتی دیگر پیرامون «معمای هویت» شکل گرفت که در بستر آن، هویت به چیزی جز آنچه بدان هر آدمی خویش را از دیگری باز می شناسد و «کیستی» و «چیستی» خود را در پرتو آن تعریف می کند، دلالت نمی دهد...