پرنده شب
از متن کتاب: غریبه ای را که پاکشان از ساحل رود ماین بالا می آمد و به بساط کتاب فروشها نزدیک می شد، اولین بار نبود که می دید. دیروز غروب توجه اش را جلب کرده بود، زمانی که کتابها را جلوی مسافرخانه ی محل اقامت اش...
از متن کتاب:
غریبه ای را که پاکشان از ساحل رود ماین بالا می آمد و به بساط کتاب فروشها نزدیک می شد، اولین بار نبود که می دید. دیروز غروب توجه اش را جلب کرده بود، زمانی که کتابها را جلوی مسافرخانه ی محل اقامت اش خالی می کرد. برای شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت آمده بود. دید که چطور از گذرگاه لئونارد می گذرد و یک لحظه جلوی کلیسا توقف می کند تا دسته ی زائرین "سانتیگو د کومپوستلا" را که آنجا جمع شده بودند، تماشا کند. دید که چطور از لابه لای میزهای کتاب به سمت کورن مارکت می رود. سر چهارراه بعدی مکث کرد. انگار نمی دانست به کدام سو برود. سر یکی از میزهای کتاب ایستاد و با فروشنده اش حرف زد اما روشن بود که از کتاب حرف نمی زنند. کتاب فروش حرکت مبهمی کرد که می توانست مشمول تمام شهر شود و بعد علامتی وقیحانه نشان داد، انگار غریبه نشانی روسپی خانه را پرسیده باشد اما به نظر نمی رسید که پاسخ فروشنده غریبه را راضی کرده باشد کمی این پا آن پا کرد چند قدمی به سمت مرکز شهر رفت...
غریبه ای را که پاکشان از ساحل رود ماین بالا می آمد و به بساط کتاب فروشها نزدیک می شد، اولین بار نبود که می دید. دیروز غروب توجه اش را جلب کرده بود، زمانی که کتابها را جلوی مسافرخانه ی محل اقامت اش خالی می کرد. برای شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت آمده بود. دید که چطور از گذرگاه لئونارد می گذرد و یک لحظه جلوی کلیسا توقف می کند تا دسته ی زائرین "سانتیگو د کومپوستلا" را که آنجا جمع شده بودند، تماشا کند. دید که چطور از لابه لای میزهای کتاب به سمت کورن مارکت می رود. سر چهارراه بعدی مکث کرد. انگار نمی دانست به کدام سو برود. سر یکی از میزهای کتاب ایستاد و با فروشنده اش حرف زد اما روشن بود که از کتاب حرف نمی زنند. کتاب فروش حرکت مبهمی کرد که می توانست مشمول تمام شهر شود و بعد علامتی وقیحانه نشان داد، انگار غریبه نشانی روسپی خانه را پرسیده باشد اما به نظر نمی رسید که پاسخ فروشنده غریبه را راضی کرده باشد کمی این پا آن پا کرد چند قدمی به سمت مرکز شهر رفت...