تنهایی در اتوبوس چهل‌وچهار نفر است


تنهایی در اتوبوس چهل‌وچهار نفر است

غلامرضا بروسان، شاعر جوان مشهدی ۲۲ آذر ۱۳۵۲ به دنیا آمد و ۱۵ آذر ۱۳۹۰ نیز درگذشت. اگر زنده مانده بود تازه امروز ۵۰ ساله می‌شد، اما در جاده قوچان به همراه همسر و دختر خردسالش در تصادف جان باخت و ایران یک شاعر خوش‌آتیه را از دست داد. غلامرضا بروسان یکی از پدیده‌های شعر ایران در دهه ۸۰ به حساب می‌آمد که با انتشار نخستین کتاب «یک بسته سیگار در تبعید» برنده جایزه شعر خبرنگاران شد و توانست توجه علاقه‌مندان ادبیات را جلب کند.

تنهایی در اتوبوس چهل‌وچهار نفر است

از او کتاب‌های «احتمال پرنده را گیج می‌‌‌کند»، «یک بسته سیگار در تبعید»، «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است»، «در آب‌ها دری باز شد»، «سکته سوم» و... به یادگار مانده است. چند شعر از او را در سالروز تولدش بخوانید.

۱

بگو چکار کنم؟

با فلفلی که طعم فراق می‌دهد

با دردی که فصل را نمی‌شناسد

با خونی که بند نمی‌آید

بگو چکار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند

دلم شاخه توتی

که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است.

۲

بی تو

خودم را بیابان غریبی احساس می‌‌‌کنم

که باد را به وحشت می‌‌‌اندازد

جویبار نازکی

که تنها یک‌پنجم ماه را دیده ‌‌‌است

زیباترین درختان کاج را حتا

زنان غمگینی احساس می‌‌‌کنم

که بر گوری گمنام مویه می‌‌‌کنند

آه

غربت با من همان کار را می‌‌‌کند

که موریانه با سقف

که ماه با کتان

که سکته قلبی با ناظم حکمت

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌‌‌کنم

که مرگ در آن رخ می‌دهد

پیراهنم بی‌تو آه

سرم بی‌تو آه

دستم بی‌تو آه

دستم در اندیشه دست تو از هوش می‌‌‌رود

ساعت ده است

و عقربه‌ها با دو انگشت

هفتی را نشان می‌دهند

که به سمت چپ قلب فرو می‌‌‌افتد.

۳

حرف که می‌‌‌زنی انگار

سوسنی در صدایت راه می‌‌‌رود

حرف بزن

می‌خواهم صدایت را بشنوم

تو باغبان صدایت بودی

و خنده‌ات دسته کبوتران سفیدی

که به یکباره پرواز می‌‌‌کنند .

تو را دوست دارم

چون صدای اذان در سپیده‌دم

چون راهی که به خواب منتهی می‌شود

تو را دوست دارم

چون آخرین بسته سیگار در تبعید .

تو نیستی

و هنوز مورچه‌ها

شیار گندم را دوست دارند

و چراغ هواپیما

در شب دیده می‌شود

عزیزم

هیچ قطاری

وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد

از ریل خارج نمی‌شود

و من

گوزنی که می‌خواست

با شاخ‌هایش

قطاری را نگه دارد

۴

برای تو چه بگویم؟

ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺯخمم آن‌قدر عمیق ﺷﺪﻩ

ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﺎﺷﺖ؟

ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻏمگینم

ﻭ ﻣﺮﮒ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ...؟

۵

تنهایی در اتوبوس چهل‌وچهار نفر است

تنهایی در قطار

هزار نفر.

به تو فکر می‌کنم

در چشم‌های بسته آفتاب بیشتری هست

به تو فکر می‌کنم

و هر روز

به تعداد تمام دندان‌هایم سیگار می‌کشم.

ما چون بارانی هستیم

که همدیگر را خیس می‌کنیم


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

آداب و رسوم شب یلدا در استان مازندران