این دل تنگ من و این دود عود؟
امروز سالروز تولد فروغ فرخزاد، یکی از مهمترین چهرههای ادبی تاریخ ادبیات معاصر ایران است. درباره شعر او مقالهها و کتابهای بسیاری نوشته شده است. فروغ اگرچه از پیشتازان شعر بعد از نیما به حساب میآید اما شعرهای کلاسیک مهم و قابلتوجهی در کارنامهاش به یادگار مانده است. فروغ فرخزاد متولد ۸ دی سال ۱۳۱۳ بود و اگر زنده میماند امروز تولد ۹۰سالگیاش را جشن میگرفت اما او در ۳۲سالگی در سانحه تصادف درگذشت. مثنوی مشهور فروغ را به بهانه سالروز تولدش بخوانید.
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنه بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب
آه، آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازهتر سیرابتر
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با «من» زیستم
ای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه... میخواهم که بشکافم ز هم
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لای لای سحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزههای اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی