کاریکلماتور : خواب «دریا» می بینم، از وقتی چشمم آب آورده است!

منبع خبر / سرگرمی / 2 روز پیش

کاریکلماتور : خواب «دریا» می بینم، از وقتی چشمم آب آورده است!

کاریکلماتور های ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) : صدای پای دزد را، سکوت برملا می کند! آسان «صاف»، بدون «دست انداز» است! فاصلهٔ بین تولّد و مرگ، لحظه ایست که کِش آمده است! موسیقی، زبان مشترک «گلهای رنگارنگ» است! خواب...

کاریکلماتور های ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :

  1. صدای پای دزد را، سکوت برملا می کند!
  2. آسان «صاف»، بدون «دست انداز» است!
  3. فاصلهٔ بین تولّد و مرگ، لحظه ایست که کِش آمده است!
  4. موسیقی، زبان مشترک «گلهای رنگارنگ» است!
  5. خواب «دریا» می بینم، از وقتی چشمم آب آورده است!
  6. از ترس تبر، درخت پشتِ خودش پنهان شد!
  7. باد کویری در پِیِ یافتن آب، شن ها را جابجا می کند!
  8. خورشید، خمیازه ای به درازای شب می کشد!
  9. بی «هوا» پرید، در خلاء فرود آمد!
  10. تا نگاهش را از من گرفت، به چشمش تحویل داد!
  11. می دَوَم، تا ازخودم عقب نیُفتم!
  12. با تو زندگی می کنم، در خودم!
  13. برای آنکه داغش را نبینم، چشمانم را بستم!
  14. آبیار، واژهٔ‌ آب را برای کویر تدریس می کرد!
  15. با «پِیک» آمد، ماست و خیار!
  16. دردم را بسویش پرتاب کردم، تا شاید به دردش بخورد!
  17. «سیر» شد، تا بازی «خورد»!
  18. شهرِ بازی دلش، تاب نداشت!
  19. زبان خارجی ام به اتّهام جاسوسی، دیپورت شد!
  20. مغزش را شخم زدم، تا برایش فکر بکارم!
  21. مالیّات تن فروشی گرفتند، وقتِ فروش کلیه اش!
  22. بدون دخالت دست، زبان می ریخت!
  23. دختر بد «پیله»ای بود، «پروانه»ام نشد!
  24. سرِ خانهٔ اوّل که برگشتم، مجتمع ساخته بودند!
  25. پایش را خوردم، که نتوانست برود!
  26. نوار «پیروزی» را، «استقلال» پاره کرد!
  27. کشاورز در خشکسالی، خیط می کارد!
  28. بازی «خورده» بود، سیر بود!
  29. سکوتِ موریانه، فریاد فروپاشی است!
  30. توی نَخم رفته بود، دو سرش را گره زدم!
  31. وقتی کیف ام را «زدند»، جیبم گریه می کرد!
  32. وقتی با «رویا» می خوابم، خواب «شیرین» می بینم!
  33. «بی هوا» آمد، خفه شد!
  34. تا به یادت می افتم، دست و پای خیالم می شکند!
  35. به اتّهام استفادهٔ ابزاری از آچار، دستگیر شد!
  36. برای رفتن جگرش، آش پشت پا پخت!
  37. با اختیار «تام»، دنبال «جری» می کرد!
  38. برای آفتاب گرفتن، دستکش می پوشم!
  39. «بغل»اش دوای دردم است، وقتی زیر «بغل»اش می زنم!
  40. «شیرین» بود، با فرهاد زهرِ هلاهل شد!
  41. آنقدر «خاکی» بود، که درخودش زراعت می کرد!
  42. تا شکست عشقی «خورد»، جدایی «بالا آورد»!
  43. جهل مرکّب، بد خط کرده مرا!
  44. با عطسه، ری اِستارت می شوم!
  45. چون ساز خودم را می زدم، از ارکستر اخراج شدم!

امیدواریم از خواندن کاریکلماتورهای آقای صلح جو لذت برده باشید. پس اشتراک گذاری یادتون نره و در بخش نظرات زیر همین مطلب بنویسید کاریکلماتور شماره چند برای شما دلچسب تر بود.


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

جملات دلخوری و ناراحتی از رفیق + دلنوشته های دلشکستگی