من قایقم نشسته به خشکی
نیما یوشیج هم مثل بسیاری از بزرگان عمر زیادی نکرد و در ۶۲سالگی جهان را ترک کرد. او در یوش و تهران زندگی میکرد. دیماه ۱۳۳۸ در یوش بود که به علت سرمای شدید، به ذاتالریه مبتلا شد و برای معالجه به تهران برگشت ولی درمان تاثیری نداشت و درست در چنین روزی، ۱۳دیماه، درگذشت. درباره او بارها در همین صفحه مطلب نوشتهایم. دو شعر مهم او را بخوانید.
۱
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گر چه میگویند: «میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد
ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
۲
من چهرهام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی.
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد میزنم
«وامانده در عذابم انداختهست»
در راه پرمخافت این ساحل خراب
و فاصلهست آب
امدادی ای رفیقان با من
گل کردهست پوزخندشان اما
بر من
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم درچه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
در التهابم از حد بیرون
فریاد برمیآید از من
«در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستی و خطر نیست
هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهوست و جزبه پاس ضرر نیست»
با سهوشان
من سهو میخرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد میبرم
خون از درون دردم سرریز میکند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد میزنم
من چهرهام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست
یکدست بیصداست
من، دست من کمک ز دست شما میکند طلب.
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم
فریاد میزنم!