گزیده بهاری ترین اشعار در وصف سفر


گزیده بهاری ترین اشعار در وصف سفر

شعر در مورد سفر - شعر سفر - شعر سفر نوروزی - شعر در مورد سفر عید - درباره سفر به طبیعت - شعر سفر تعطیلات

زیباترین شعر سفر

به باغ آینه‌ها بین، صفای کوهستان
شکوه خاطره دارد نمای کوهستان

به کنج خانه نشستن مرام خوبی نیست
برون بیا ز خود ای آشنای کوهستان

نسیم صبح دل انگیز عاشقی دارد
قدم اگر که نهی هر کجای کوهستان

نشاط و شور جوانی اگر که می خواهی
شمیم خلوت خود کن هوای کوهستان

اگرچه می گذرد سخت زندگی ای دوست
خوشا کسی که نهد سر به پای کوهستان

همیشه مدّ نظر بوده قلّه‌ی شادی
که یافت می شود آن در سرای کوهستان

تو را به کوی صلابت همیشه می خواند
به گوش جان شنوی گر صدای کوهستان

نفس نفس به سلامت رساندت ، آری
قدم قدم چو رسی انتهای کوهستان

جواب می شنوی واسع از دل نرمش
غزل اگر که بخوانی برای کوهستان

شاعر سید علی کهنگی(واسع)

separator line

قَسم بر قِسم قِسم قشم
چه زیبا جان و جسم قشم
نگینی در خلیج فارس
به دل زد نقش اسم قشم

شاعر سیاوش ترونتن

شعر در مورد سفر از مولانا - شعر سفر هوشنگ ابتهاج - شعر سفر سهراب - شعر در مورد سفر از شاملو - شعر در مورد سفر از حافظ - شعر درباره سفر به طبیعت - شعر سفر از فروغ فرخزاد- شعر سفر خیام

سفر کن

نخوان کتاب
نه بر پردهٔ سینما چشم بدوز
نه بر صفحهٔ سردی که تنها سایهٔ زندگی را نشان می‌دهد
جهان را با گام‌هایت بخوان
که هر سنگ، خطی از حکمت است
و هر جاده، کتابی بی‌پایان
سفر، شکستنِ مرزهاست
در عبور از خطوطِ ناپیدای نقشه‌ها،
در لمسِ حقیقتِ باد
که خود هیچ نقشه‌ای ندارد
قدم بزن
بی‌آنکه بدانی آغاز از کجاست،
بی‌آنکه پایان را بخواهی
زیرا راه، معنای خود را در عبورِ تو پیدا می‌کند
سفر، سرشار از سؤال است
چرا کوه ایستاده است؟
چرا رود می‌دود؟
چرا باد، بی‌قرارِ عبور است؟
و تو، پاسخ را در هر گام می‌جویی
نه جیب می‌خواهد
نه توشه
تنها کافی‌ست که نگاهت آزادتر از قفسِ دیروز باشد
سفر، رهاییِ خویشتن است
در میان جهانی که با هر قدم
راز تازه‌ای در دل دارد
سفر کن که جاده آئینه‌ای است
برای تو
و هر انعکاس، چیزی از خودت را به تو بازمی‌گرداند.

شاعر مازیار ارجمند

separator line

ایران سلام، خاطره ها، جاده ها، سلام
سمنان سلام، جاده ی دلداده ها، سلام

سمنان تو پایتختِ کتابی به خود ببال
یک آسمان ستاره به سویت گشوده بال

بر کاروانِ جاده ی ابریشمت سلام
بر کوچه های مسیحادمت سلام

ابدال کوه بر غزلِ آسمان سلام
برلام و سام بقعه ی پیغمبران سلام

می پرسم از دو آدمِ سنگیِ شاوران
سر کج کنان نشان بدهند آن دو راهمان

از سام و لام، اسفنجان ماند و جنبدان
ناسار ماند و کوشمغان و زاوغان

بی درد شو ، بِشُوی تو در آبگرم تن
اعجاز آن دهن به دهن گشته در وطن

از خاطراتِ گم شده در قلب این بهشت
باید هزار شعر از این قصه ها نوشت

افسانه ی درختِ کهن سالِ ماندگار
ای همنشینِ برجُم و همسایه ی بهار

برگرد باغِ خاطره هایم به این دیار
برگرد وخاطرات مرا با خودت بیار

از تپّه های میرک و از کاروانسرا
از غول تپّه سمتِ چهل دختران بیا

سمنان تو در مسیر خراسان زبانزدی
بابُ الرّضای ضامنِ آهوی مشهدی

گاهی سری به شهر سمرقند می زنی
گُل می بری سمت بخارا دامنی

در دوستی محبت و پیوند شهره ای
در ابتکار راه کمربند شهره ای

از گرگهای خفته ی این راه ، بی خبر
هرگز نباش تا نشود باغ بی ثمر

وقتی رسیده دسته گلِ نرگست به چین
در راههای خاطره آمیز، گل بچین

شعر برای سفر نوروزی

هر کاروانسرا غزلی عاشقانه است
راهش نشانِ دوستیِ جاودانه است

سمنان، جیانگ شی، سخن از عقدِخواهری
یادش به خیر نامه بری با کبوتری

هرچند باغِ خاطره خوابش گرفته است
آن روزهای خوب که یادت نرفته است

کو آن شکوه و گرمیِ بازار و دلبری
این را نمی شود که به خاطر نیاوری

امروز از همیشه ی تاریخ تا هنوز
باید غزل غزل بنویسم تو را هنوز

از قلّه ها و پرچم ایران بگو کمی
شد در مسیر صلح کمر بند محکمی

دریا و از زمین و هوا متّصل به چین
شمشِ طلاست هر وجب از خاکِ این زمین

از جویبارهای بهشتی سخن بگو
از ارگ و پِهنه، باغ و چلشها به من بگو

دریا، شب و ستاره و جنگل، کویر و کوه
شد جلوه گر ، وجب به وجب یک جهان شکوه

ای پایتختِ جاده ی ابریشمِ وطن
جاوید، نام و لهجه ی سمنانی ات سِمَن

آوازه ات چو نام تو پیچیده در جهان
با این زبانِ چون شِکرت جاودان بمان

علی دولتیان

separator line

می کند درمان سفــر، هر درد را
با سفـر هم، درد ما، درمان نشد
...
سلیمان بوکانی حیق

separator line

جادوی کوه
چنگ در سنگ زدیم
پنجه در پنجه ی کوه
تا غنیمت ببریم
برفها راارزان
کوه هم یادش بود
باربر دوش عمری
پیرمردی لرزان
برفها را می برد
و چنین می دزدید
چشمه های جوشان
کاسه ای شیر ، کمی نان و نمک
رزق او بود از این برف کشان
خبری از رد پای کبکی
که سر از برف برون آورده
خبر از هوبره های عاشق
خبراز آهوی مشکین چشمی
کوه هم یادش بود
قصه ی دخمه ی آن راهزنان
که دودمَن‌،برف به آتش دادند
و کمی آب برای قلیان
چای گرمی می شد
پیر مرد قصه ،تک و تنها
در امان بود آنجا
برف می برد زمستان و بهار
از دل کوهستان
برفها تا بودند
پیرمرد ما بود
پیرمرد ما مرد
برفها آب شدند
چشمه هایی جوشان
مردمانی سرمست
غافل از حرکت و این چرخ زمان
جای پیران خالی ، جای آن جادوگر
یاد جادویی برف ،
در دل دره و کوه
سوز و سرما باقیست
جای برف و بوران

شاعر محمود رضا کاظمی

separator line

روستای کندلوس
می درخشد سیریوس
آسمانِ گرگ ومیش
سایه های برگاموس

کورسوی یک چراغ
کومه ای در کنج باغ
می‌رود بالا از آن
دوده های یک اجاق

باد رقصان صبا
یک افق چون کهربا
میپرد در آسمان
چندتا سبزه قبا

بوی نان تازه ای
از تنور خانه ای
در کنارش آمده
شیر عسل با خامه ای

خنده ی شاد ثنا
دختر گیسو طلا
لچکی پر گل سرش
لپّ سرخش بر ملا

مادری پر جنب وجوش
رودخانه پر خروش
هی بشوید، آب یخ
گه بریزد آب جوش

آن طرف خاله پسر
مرد کوچک، با تبر
آمد از کوه وکمر
پشته ای هیزم به سر

عشق را آنجا ببین
زندگی بس دلنشین
بی‌خبر از اضطراب
روستای خوش نشین

شاعر میترا کریمیان

separator line

همچنین بخوانید:
50 شعر کوتاه عاشقانه در وصف زلف یار و گیسوی پریشان

۵۰ شعر کوتاه عاشقانه در وصف زلف یار و گیسوی پریشان

زلف در شعر سعدی - شعر زلف یار حافظ - شعر در مورد زلف خودم - شعر در مورد زلف سیاه - شعر در مورد زلف و گیسو - زلف در شعر حافظ - شعر نو درباره زلف یار -…


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

اولین عکس دلخراش از صحنه مرگ ۲ کودک خردسال و مادرشان در تهرانپارس