خلاصه کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی


خلاصه کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی

رازهای شیرین کارخانه اسرارآمیز خلاصه کتاب «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» (Charlie and the Chocolate Factory) ماحصل اثر جاودانه «رولد دال» (Roald Dahl)، نویسنده برجسته بریتانیایی با اصالت ولزی-نروژی است که در...

رازهای شیرین کارخانه اسرارآمیز

خلاصه کتاب «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» (Charlie and the Chocolate Factory) ماحصل اثر جاودانه «رولد دال» (Roald Dahl)، نویسنده برجسته بریتانیایی با اصالت ولزی-نروژی است که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد.
داستان کتاب درباره پسری فقیر به نام چارلی باکت است که با خانواده‌اش در کلبه‌ای کوچک و محقر در نزدیکی کارخانه عظیم شکلات‌سازی ویلی وانکا زندگی می‌کند. ویلی وانکا، شخصیتی مرموز و نابغه است که سال‌ها کارخانه خود را به روی مردم بسته است. روزی وانکا تصمیم می‌گیرد پنج بلیط طلایی را در میان شکلات‌های خود پنهان کند و به برندگان این بلیط‌ها اجازه دهد از کارخانه‌اش بازدید کنند.
این کتاب با ترکیبی از فانتزی، طنز، و نقد اجتماعی ظریف، به مسائلی چون حرص و طمع، لوس بودن، غرور و تکبر، و اعتیاد به تماشای تلویزیون می‌پردازد، در حالی که ارزش‌هایی چون صداقت، فروتنی، و خانواده‌دوستی را ستایش می‌کند.

بخشی از کتاب چارلی و کارخانه شکلات‌سازی:
«چارلی باکت وارد سالن بزرگ شکلات شد و نفسش بند آمد. کارخانه درون خود دنیایی مخفی داشت؛ منظره‌ای که باورکردنی نبود. رودخانه‌ای عظیم از شکلات مذاب در میان دره‌ای سرسبز جاری بود و آبشاری خروشان از شکلات قهوه‌ای از صخره‌ای بلند فرو می‌ریخت. چمنزارهای سبز در دو طرف رودخانه گسترده بودند و درختانی عجیب با میوه‌های رنگارنگ که در آفتاب مصنوعی می‌درخشیدند. آنچه بیش از همه چارلی را شگفت‌زده کرد، کارگران کوچک و عجیبی بودند که همه‌جا مشغول فعالیت بودند؛ مردان کوچکی به اندازه عروسک با موهای بلند و طلایی که لباس‌های عجیبی به تن داشتند. آقای وانکا با هیجان توضیح داد: «اینها اُمپا-لومپاها هستند! از سرزمین دوردستی به نام لومپالند آمده‌اند، جایی که آنها در خطر دائمی بودند. من همه آنها را به اینجا آوردم تا در کارخانه‌ام زندگی و کار کنند.»
چهار کودک دیگر و والدینشان با چشمانی گشاد و دهان‌های باز به این منظره خیره شده بودند. اما آگوستوس گلوپ، پسر چاق و شکمو، نمی‌توانست در برابر وسوسه رودخانه شکلات مقاومت کند. درحالی‌که همه محو تماشای شگفتی‌های اطراف بودند، او به آرامی از گروه فاصله گرفت و به سمت لبه رودخانه خزید. آقای وانکا هشدار داد: «لطفاً به هیچ چیز دست نزنید! این رودخانه بسیار حساس است!» اما آگوستوس گوش نمی‌داد. او روی شکمش دراز کشید و با ولع شروع به نوشیدن شکلات مذاب کرد، انگار که سال‌ها تشنه بوده است.»



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

۱۰ فیلم برتر تاریخ سینمای ترکیه