یک نوکر و دو ارباب

این یک ترجمه ی خواندنی از یک نوکر و دو ارباب اثر «کارلو گولدونی» است که از برگردان انگلیسی ادوارد. جی. دنت Erward J. Dent به فارسی درآمده. این جزوه یک ماده ی درسی است و خاص دانشجویان نمایش شناسی در تعدادی محدود...
این یک ترجمه ی خواندنی از یک نوکر و دو ارباب اثر «کارلو گولدونی» است که از برگردان انگلیسی ادوارد. جی. دنت Erward J. Dent به فارسی درآمده. این جزوه یک ماده ی درسی است و خاص دانشجویان نمایش شناسی در تعدادی محدود به قیمت دانشجوئی و در توزیعی داخلی انتشار می یابد.
گروه آموزش هنرهای نمایشی دانشکده ی هنرهای زیبا (دانشگاه تهران)
زمستان ۳۵۳۶
از متن کتاب:
پرده اول، صحنه یک؛
اطاقی در خانه پانتالونه: پانتالونه، دکتر، کلاریس، سیلویو، بریگلا، اسمرالدینا.
سیلویو: (دست خود را به کلاریس می دهد) این دستم، و با دستم قلبم برای همیشه.
پانتالوند: (به کلاریس) بیا، انقدر خجالتی نباش، تو هم دستت را بده. اول نامزدی، بعدش هم عروسی.
کلاریس: سیلویوی عزیز، اینهم دست من. سوگند می خورم به همسریت درآیم.
سیلویو: منهم سوگند میخورم شوهر تو باشم.
دست یکدیگر را می گیرند.
دکتر لومباردی: احسنت. تمام شد و برگشت هم ندارد.
اسمرالدینا: (زیر لب) این را میگویند بخت و اقبال! آن وقت من از بی شوهری دارم تلف می شوم!
یانتالونه: (به بریگلا و اسمرالدینا) شما دونفر هم شهود نامزدی دخترم کلاریس با آقای سیلویو، پسر ارجمند دکتر لومباردی نیک ما خواهید بود!
بریگلا: (به پانتالونه) بی تردید خواهیم بود، قربان، این نهایت افتخار ماست...
گروه آموزش هنرهای نمایشی دانشکده ی هنرهای زیبا (دانشگاه تهران)
زمستان ۳۵۳۶
از متن کتاب:
پرده اول، صحنه یک؛
اطاقی در خانه پانتالونه: پانتالونه، دکتر، کلاریس، سیلویو، بریگلا، اسمرالدینا.
سیلویو: (دست خود را به کلاریس می دهد) این دستم، و با دستم قلبم برای همیشه.
پانتالوند: (به کلاریس) بیا، انقدر خجالتی نباش، تو هم دستت را بده. اول نامزدی، بعدش هم عروسی.
کلاریس: سیلویوی عزیز، اینهم دست من. سوگند می خورم به همسریت درآیم.
سیلویو: منهم سوگند میخورم شوهر تو باشم.
دست یکدیگر را می گیرند.
دکتر لومباردی: احسنت. تمام شد و برگشت هم ندارد.
اسمرالدینا: (زیر لب) این را میگویند بخت و اقبال! آن وقت من از بی شوهری دارم تلف می شوم!
یانتالونه: (به بریگلا و اسمرالدینا) شما دونفر هم شهود نامزدی دخترم کلاریس با آقای سیلویو، پسر ارجمند دکتر لومباردی نیک ما خواهید بود!
بریگلا: (به پانتالونه) بی تردید خواهیم بود، قربان، این نهایت افتخار ماست...