وقتی یک نوجوان جنوب شهری قهرمان یک فیلم میشود
تراز: یک ملودرام اجتماعی که از دریچه دنیای نوجوانی به تصویر کشیده میشود. دنیایی که سختیها و محرومیتها، آن را با مسائل و پیچیدگیهای دنیای بزرگسالان عجین کرده، اما از تلخی و گزندگی آن بیبهره است.
به گزارش تراز ،یک ملودرام اجتماعی که از دریچه دنیای نوجوانی به تصویر کشیده میشود. دنیایی که سختیها و محرومیتها، آن را با مسائل و پیچیدگیهای دنیای بزرگسالان عجین کرده، اما از تلخی و گزندگی آن بیبهره است. دوستیهای ناب و صادقانه این جهان بی ریای نوجوانی و دشمنیهایی که با یک تلنگر میشکنند و دلآزاری و رنجش دنیای بزرگسالان را ندارد. نشانی همه این ویژگیها را میتوان در فیلمی به نام «بیست و یک روز بعد» دید. فیلمی ساخته محمدرضا خردمندان که در اولین تجربه فیلمسازی فیلم بلند خود هم جزو نامزدان منتخب بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شده و هم در جشنواره سینمای کودک و نوجوان از جانب یونیسف مورد تقدیر قرار گرفته است. در ادامه این یادداشت را به نقل از مهرخانه بخوانید.
نوجوانی به نام «مرتضی» قهرمان این فیلم است که به مانند بسیاری از نوجوانان دیگر، در جهان رؤیایی خود غوطهور است. دوست دارد فیلمساز شود و در این مسیر به خود مطمئن است؛ آنچنان که مخاطب نیز میتواند با حس اعتماد به نفس او همراه شود و جاهطلبیهای خاص دوران نوجوانیاش بیننده را آزار نمیدهد. بهخصوص در سکانسی که مرتضی فیلم خود را در دفتر یکی از مؤسسات فیلمسازی نمایش میدهد و با غرور از فیلمنامه یک خطی خود تعریف میکند، فضا بهگونهای است که حس همذاتپنداری با او در مخاطب پدید میآید.
در ادامه نیز فیلم خط داستانی خود را در مسیر تحقق خواسته و آرزوی مرتضی طی میکند و درواقع او دست در دست رؤیاهایش ابتدای فیلم را رقم میزند و بیننده را با ایدههای نابالغش همراه میکند؛ تا جاییکه عنصر خیال در پوششی غیرواقعی جماعتی از بچههای مدرسه را به تماشا فرا میخواند و ببیننده نشسته بر صندلی سینما بر این باور اعتماد میکند که «به راستی قدرت ذهن چه کارها میتواند انجام دهد!» قطار از حرکت باز میایستد، اما با وجود تمام تلاشهای مرتضی، آن لحظه به ثبت نمیرسد. گویی نیرویی پنهانی در فیلم حضور دارد که قهرمان نوجوان را از پیله غیرواقعی خود بیرون بکشد و او را با جغرافیای انسانی جدیدی آشنا کند.
سرانجام واقعیت، قدرت خود را به مرتضی نشان میدهد و او را با مختصات حقیقی دنیای آدم بزرگها آشنا میکند. سیلی واقعیت بر گونههای مرتضی زمانیکه از بیماری مادرش با خبر میشود، باعث میشود که رؤیای فیلمساز شدن را به فراموشی بسپارد و این بار برای زندهماندن مادر تلاش کند.
فیلم «بیست و یک روز بعد» از شعار تهی است و انگار قرار نیست قهرمانپروری کند. در ابتدا از مرتضی انتظار داریم که برای تهیه هزینه داروهای مادرش به راههای قابل قبول رو آورد، اما او به کارهایی دست میزند که این انتظار را برآورده نمیکند و سرانجام وقتی میفهمد که قرار است هر بیست و یک روز با این مشکلات مواجه شود، ناامید نمیشود. او نشسته بر کاپوت ماشینی مستهلک و قدیمی و تنها در بیابان به ارادهای که باید از نو متولد شود میاندیشد و درست در همین لحظه است که میتواند قطار را متوقف کند.
در کنار ایرادات ریز و درشتی که میتوان برای این فیلم بیان کرد از جمله اینکه ریتم داستان در اواسط فیلم دچار کندی میشود و آنطور که باید بیننده را با جریان قصه همراه نمیکند؛ اما به هر حال «بیست و یک روز بعد» را میتوان یک فیلم اجتماعی دانست که به مسائل و مشکلات خانوادههای جنوب شهر میپردازد و ذرهبینی بر حال و روز و زندگی نوجوانانی میاندازد که مجبورند از سنین پایین کار کنند. میتوان گفت که کارگردان توانسته است در کنار پرداختن به این مسائل تلخ، حس ناامیدی و بیسرانجامی را به مخاطب القا نکند و در عین انتقادیبودن، دلپذیر نیز باشد.
همچنین نوع پرداخت شخصیت اصلی این فیلم بهگونهای است که مخاطب با هر محدوده سنی با آن ارتباط بر قرار میکند و بدش نمیآید که برای ساعتی در این دنیای نوجوانی که پر است از سرمستیهای سادهدلانه محو شود و شاید به همین دلیل است که کارگردان، این فیلم را یک فیلم خانوادگی میداند، نه صرفاً فیلمی برای نوجوانان.
اما به هر حال شاید سکانس آخر نقطه طلایی فیلم باشد که با اینکه با عناصر فانتزی و خیالی در هم آمیخته است، اما مخاطب را به وجد میآورد، چون این بار باور دارد که قطار را خود مرتضی متوقف کرده و سختیها و مشکلاتی که دنیای واقعی بزرگسالان بر او تحمیل کردهاند، از او یک مرد واقعی ساخته است.