
شادی یکی از ۵ هیجان اصلی است که نقش مهمی در احساس رضایت از زندگی دارد. اما این هیجان مهم و تاثیر گذار مدتهاست که قطعه گمشده ی پازل زندگی ما شدهاست. گمشدهای که هرچه بیشتر آن را میجوییم، کمتر میابیمش. افراد فاقد شادی، در به کارگیری استعدادهای بالقوه خود با مشکلات زیادی مواجه میشوند و این عدم رشد نیز میتواند چرخه ناراحتی و عدم رضایت را در آنها تداوم بخشد، تا جایی که فرد احساس میکند در باتلاقی اسیر شده که هر لحظه بیشتر در اعماق آن فرو میرود. با این اوصاف یافتن و لمس شادی یکی از ضروریات رشد و پویایی افراد است.
برای درک معنای شادی، بهتر است که ابتدا مشخص کنیم شادی چه چیزی نیست؟
باید دانست که شادی به معنای نبود مشکل یا غم نیست. چراکه وجود مشکلات در زندگی هرکسی گریزناپذیر است؛ براساس نظریه تعادل حیاتی، همیشه سطحی از مشکلات باید در زندگی وجود داشته باشد تا با برهم زدن تعادل، فرد را وادار کند دست به عمل زده و در جهت رفع آن اقدام کند؛ اقدامی که در نهایت سبب پویایی و رشد میشود. پس شادی مساوی نبود مشکل نیست. از طرف دیگر شاد بودن به این معنا نیست که فرد هیچگونه ناراحتی و غمی را تجربه نکند. غم نیز در کنار شادی از ۵ هیجان اصلی هر انسانی به حساب میآید که فقدان آن به نوعی نقص محسوب میشود.
پس شادی واقعی چیست؟
این سوالی است که هکتور روانشناس با آن درگیر میشود و برای یافتن پاسخ آن دست به سفر میزند! سفری که بدون هیچ برنامهریزی قبلی شروع میشود و پایان آن نامعلوم است. او میخواهد در مناطق مختلف و با افراد گوناگون درباره راز شاد بودن صحبت کند. این یک ماموریت کاری است! تحقیق برای یافتن شادی.
تا پیش از این سفر هکتور درگیر زندگی روتین و منظم خود بود که نیازی به تغییر در آن نمیدید تا اینکه متوجه میشود نمیتواند موجب شادی مراجعانش شود. همین احساس سبب میشود به طور جدی با مسئله شادی روبرو شده و نیاز به کشف آن، چنان در او پررنگ شود که نامزد خود را به مقصد سفری نامعلوم رها کند.
اولین مقصد او در این سفر اکتشافی چین است. وقتی سوار هواپیما میشود در کیف خود دفترچهای مییابد که از طرف نامزد اوست و در صفحه اول آن از هکتور خواسته تا آن را پر کند.
هکتور در هواپیما با شخصی مواجه میشود که وقتی از هدفش مطلع میشود به او پیشنهاد میکند همراهیاش کند تا شادی را به او نشان دهد. تمام شادیها و لذتهایی که در چین به هکتور نشان میدهد جنبه مادی دارند و با پول کسب میشوند : «گور بابای هرکسی گفته پول خوشبختی نمیاره، دانش تو یا افرادی که میشناسی مهم نیست! مهم اینه به شخص مورد نظرت چقدر پول میدی!» اینکه این فرد و سایر افرادی که هکتور با آنها صحبت میکند چقدر تعریف درست یا اشتباهی از شادی دارند مهم نیست، مهم این است که میفهمیم ممکن است چیزی که عمیقا باعث احساس شادی کسی شود در شخص دیگری شادی ایجاد نکند.
هکتور در این سفر به یک صومعه نیز میرود و با شخصی آشنا میشود که تعریف کاملا متفاوتی از شادی دارد؛ وقتی هکتور با یادآوری رنجهای او راز خوشحالیش را جویا شد او پاسخ داد: «چون مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتم خوشحالم.»
تعاریف هکتور از شادی طی این سفر این موارد بود: ۱- مقایسه کردن میتواند شادی شما را خراب کند. ۲- افراد زیادی فکر میکنن که شادی به این معنیه که آدم ثروتمندتر و مهمتری باشند. ۳- دوری از ناراحتی مسیری برای رسیدن به شادی نیست. ۴- بعضی وقتها شادی اینه که تمام داستان رو ندونی!
در اینجا سفرش به چین پایان مییابد و عازم مقصد بعدی خود یعنی آفریقا میشود.
در همان اول راه با مثبتاندیشی جالبی روبرو میشود! وقتی هکتور از لرزشهای شدید هواپیما نگران میشود مسافری که در مجاورت او نشسته است با خوشرویی میگوید: «اگه به این هواپیما نگاه کنی متوجه میشی که خیلی قدیمیه و این یعنی قبلا سقوط نکرده! پس جای نگرانی نداره»
خوشبینی از جمله موضوعاتی است که در رابطه با مفید بودن یا نبودن آن میان روانشناسان نظرات متفاوتی وجود دارد اما اگر تمام آنها را جمعبندی کنیم به این نتیجه میرسیم که در شرایطی که فرد هیچ راه چاره ای ندارد خوشبینی یک موضوع کمککننده است اما در موقعیتهایی که احتمال خطر وجود دارد خوشبینی عاملی میشود که فرد در جهت رفع آن خطر اقدامی نکند و دچار مشکلاتی شود که میتوانست از آنها پیشگیری کند.
هکتور در آفریقا با کسی آشنا میشود که سردسته قاچاقچیان منطقه است و از او میپرسد: «اگر شادی شما باعث ناراحتی دیگران شود چطور میشود اسم آن را شادی گذاشت؟!»
سوال بسیار قابل تاملیاست! خصوصا در این روزها که شادی گم شده در زندگی را با هر قیمتی جستجو میکنیم. بدون اینکه بدانیم اگر در راه رسیدن به شادیهایمان برای دیگران ناراحتی ایجاد کنیم خود نیز نمیتوانیم شادی را لمس کنیم. شاید شادی چیزی فراتر از محدوده زندگی شخصی باشد!
سفر پر دردسر هکتور در آفریقا نیز به پایان میرسد و او در دفترچه خود این موارد را وارد میکند: ۱- شادی یعنی بخاطر کسی که هستی تورو دوست داشته باشن. ۲- ترس یک مانع برای شادی است. ۳- شادی یعنی کاملا احساس سرزندگی کنی. ۴- گوش کردن یعنی عشق ورزیدن.
مقصد بعدی یا به عبارتی آخرین مقصد او لسآنجلس است جایی که اگنس، عشق سالیان پیش او در آنجا زندگی میکند. هکتور از اگنس درمورد خوشبختی میپرسد و او میگوید: «عاشق کارم هستم، عاشق مردی که باهاش زندگی میکنم و بچههام که عاشقشونم! تنها عاملی که روی احساس شادی من سایه انداخته اینه که انقدر این چیزها خوبه که تا ابد نمیتونه ادامه داشتهباشه!»
ترس از دست دادن دلخوشیها یکی از آن مسائل مهمی است که زمان شادیها را کوتاه میکند. انقدر کوتاه که تبدیل به مانعی میشود برای لذت تمام و کمال از خوشیها. شاید فلسفه مهم و اساسی تکنیکهای ذهنآگاهی همین موضوع باشد که هیچ رویداد احتمالی در آینده نتواند باعث از دست رفتن تجربه اینجا و اکنون شود.
آنها در لسآنجلس به دیدار یک پروفسور معروف در زمینه شادی میروند که کتاب شادی او طرفداران زیادی دارد او در حال انجام تحقیق درمورد نواحی مختلف مغزی است که در زمان تجربه شادی، ترس یا غم فعال میشوند. از اگنس و هکتور میخواهد در آزمایش او شرکت کنند. وقتی نوبت به هکتور میرسد تلفن همراهش زنگ میخورد و مجبور میشود با نامزد خود که بسیار دلتنگش شده صحبت کند. در این حین پروفسور کرمن و اگنس شاهد فعال شدن همزمان نواحی شادی، ترس و غم در مغز هکتور میشوند شاید این خاصیت عشق باشد که غم، شادی و ترس را در فرد ایجاد میکند. به هرحال این تماس هکتور را متوجه این موضوع میکند که زمان سفرش تمام شده و بهتر است هرچه زودتر بازگردد.
از آن زمان دنیای هکتور پیچیده و حتی گاهی آشفته بود ولی زندگیش را دوست داشت و در این زندگی اتفاقی و غنیاش بسیار راحت بود: «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست…!»
منبع : سپیده دانایی
بیشتر بخوانید