گرفتار کسانی شده ام که چون امر کنم فرمان نمیبرند!


گرفتار کسانی شده ام که چون امر کنم فرمان نمیبرند!

ناله‌های امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج‌البلاغه از نافرمانی و موقعیت‌نشناسی کوفیان موضوعی است که در این مقاله به آن پرداخته شده است.

به گزارش مشرق، سلام؛ نام من تاریخ است؛ عمری دراز دارم و انبانی پر از تجربه. عصرها دیده‌ام و فرازها و فرودها. شما هر جا بخواهید اوج بلندی را تشبیه کنید، می‌گویید به بلندای تاریخ! آری؛ منم تاریخ به همان بلندا! آدم‌ها دیده‌ام، حکومت‌ها دیده‌ام، شاهان و گداها دیده‌ام. به راستی «کجایند امت هایی که با زر و زیور فریفته شدند؟ چه بندگانی که با آرزوها فریب خوردند، چه ملّت ها که به هلاکت افتادند، چه قدرتمندانی که تسلیم نابودی گشته، هدف انواع بلاها قرار گرفتتند بدان‌سان که نه راه پس دارند و نه راه پیش!»۱

هر که مرا خواند و در من سیر کرد، عمری پیدا کرد به درازای من! و توانست پسرش را چنین پند دهد که «پسرم! درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام، امّا در کردار آن‌ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آن جا که گویا یکی از آنان شده ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده ام!»۲

اگر بفرمایی از عمر چندین هزار ساله‌ات، در یک کلمه چه تجربه‌ای در چنته داری؟ گویمت: دَم را، فرصت را غنیمت بشمار که فرصت ها چون ابرها می گذرند؛۳ و از دست دادنشان، غصه است۴ «آنان که وقتشان پایان یافته، خواستار مهلتند و آنان که مهلت دارند، کوتاهی می‌کنند!»۵ همواره «فکر کن که به پایان زندگی رسیده ، در زیر خاک ها پنهان شده‌ای و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند؛ آن جا که ستم‌کار با حسرت فریاد می زند، و تباه‌کننده عمر و فرصت ها، آرزوی بازگشت دارد در حالی که راه فرار مسدود است».۶

گر بفرمایی آن را با دیده‌هایم شرح دهم، گویمت برای هر قومی اسوه‌ای است که بدان تأسی کنند،۷ اگر اسوه‌ات رسول خدا است؛ صلی‌الله علیه و آله، گویمت، حضرتش لحظه‌ای را برای غیر خدا وقت نمی‌گذاشت؛ زمانی خداوند پیامبر اسلام را فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره گشته و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف بود و امور مردم پراکنده. راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت، چراغ هدایت بی‌نور و کوردلی، همگان را فرا گرفته بود.

خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید، ایمان بدون یاور مانده بود و ستون های آن ویران و نشانه های آن انکار شده، راه های آن مسدود و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهلی شیطان را اطاعت کرده، به راه های او می رفتند و در آبشخورِ شیطان سیراب می شدند. با دست آن‌ها نشانه های شیطان، آشکار و پرچم او بر افراشته گردید. فتنه ها، مردم را لگد مال کرده، با سم های محکم خود نابودشان کرده و پا بر جا ایستاده بودند. امّا مردم حیران و سرگردان، بی‌خبر و فریب خورده، در کنار بهترین خانه(کعبه) و بدترین همسایگان (بت پرستان) زندگی می کردند؛... .۸

باری پیامبر(ص) با دست خالی کمر همت بست؛ اول به اطاعت خدا و بعد به هدایت خلق او؛ بدون آن که فرصتی را از دست دهد، «بدون سستی و کوتاهی، رسالتِ پروردگارش را به انجام رسانید و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشی جنگید.»۹

می‌پرسی جانشینانش چطور؟ در ابتدا بایدت بگویم که مدعیِ جانشینی پیامبر(ص) بسیارند، اما آن که درست جا پای او بنهاد جز علی(علیه السلام) و یازده فرزندش کسی نیست؛ و در این میان، «علی»(علیه السلام) قصه‌ای عجیب دارد او هم اطاعت از خدا می‌کرد، هم از رسول(ص)، و گاه در تنگناها حتی مجبور بود از امت خود نیز اطاعت کند!

در حالی که او هم چون اسوه‌اش رسول خدا(ص) جز به اطاعت از خدا و رسولش و هدایت مردم اندیشه‌ای نداشت و می‌گفت: «من برای واداشتن شما به راه های حق که در میان جادّه های گمراه کننده بود، به پاخاستم در حالی که سرگردان بودید و راهنمایی نداشتید؛ تشنه‌کام، هر چه زمین را می کندید قطره آبی نمی یافتید، امروز زبان بسته را به سخن می آورم. دور باد رأی کسی که با من مخالفت کند! از روزی که حق به من نشان داده شد، هرگز در آن تردید نکردم!»۱۰

پس از وفات پیامبر(ص) و بی‌وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرد. یاوری جز اهل بیت خود ندید؛ کسانی که چه بسا اگر او را یاری می‌کردند، کشته می‌شدند! ناگزیر به مرگ آنان رضایت نداده، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بست و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشید و خشم خویش فرو خورد و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاهِ حنظل، شکیبایی نمود! ۱۱

چه دردناک بود که برترین خلایق بعد از رسول خدا(ص) در ردیفِ ...!

نخوانده‌ای در تاریخ که چگونه او را در شورایی شش نفره جای دادند و امام(علیه السلام) مجبور به اطاعت شد و مظلومانه گفت:

«سپس (عمر) خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنانم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بوده‌ام که امروز با اعضای این شورا برابر شوم؟ چگونه مرا همانند آن‌ها پندارند؟ چگونه در صف آن‌ها قرارم دهند؟ به ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم.»۱۲

امام(علیه السلام) برای بازگرداندن خلافت، دست به سوی خواص دراز کرد اما با قدرت، دست رد بر سینه‌اش کوفتند!

جالب این جاست که وقتی کار از کار گذشت و در سقیفه، دیگری انتخاب شد، برخی از همین خواص به میدان آمدند و دست بیعت دراز کردند و امام(علیه السلام) که این نوشداروی وحدت‌شکن را پس از مرگِ آمالش می‌دید، گفت:

«ای مردم! امواج فتنه ‌ها را با کشتی ‌های نجات درهم بشکنید و از اختلاف و پراکندگی بپرهیزید و تاج های فخر و برتری‌جویی را بر زمین نهید. رستگار شد آن کس که با یاران به پاخاست، یا کناره‌گیری نمود و مردم را آسوده گذاشت. این‌گونه زمامداری ، چون آبی بدمزه و لقمه گلوگیر است و آن که میوه را کال و نارس بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگری بکارد. در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، گویند فلانی بر حکومت حریص است و اگر خاموشی گزینم، گویند: از مرگ ترسید! من و ترس از مرگ؟! هرگز! آن هم پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابی‌طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیش‌تر است! این که سکوت اختیار کردم، بدان جهت است که من از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم؛ علومی که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزش طناب، در چاه های عمیق!»۱۳

فرصت‌ها از دست رفت و دوران‌ها سپری شد؛ سرانجام وقتی مردم سرکش زمان امام(علیه السلام)، از بزرگان صحابه کرامتی ندیدند، باز به سراغ علی(علیه السلام) آمدند؛ همان امامی که یک ربع قرن، او را به کنج عزلت هُل داده بودند. باری! برای ستاندن بیعت از او به خانه‌اش هجوم آوردند، آن چنان که «فراوانی مردم چون یال های پُر پُشت کفتار بود؛ از هر طرف او را احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسینش، لگدمال گردند و ردایش از دو طرف پاره شد. مردمی که چون گلّه های انبوه گوسفند، امام را در میان گرفته بودند.»۱۴

و چنین شد که آب رفته از جوی، مسیر خود را بازیافت و امام(علیه السلام) فرمود: «اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»۱۵

باری! روز گار سخت بیست و پنج سال خانه‌نشینی اجباری امام(علیه السلام) ـ که فرصت از دست رفته پس از رحلت رسول خدا(ص) بود ـ تمام شد، اما دریغ که به محض آن که امام، نهضت را در دست گرفت، جمعی پیمان شکستند، گروهی از اطاعت سر باز زده، از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند؛ گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید: «سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است.» آری! به خداوند سوگند آن را به خوبی شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آن‌ها زیبا جلوه کرد و زیور آن، چشم هایشان را خیره کرده بود.۱۶

در گام اول، طلحه و زبیر و یارانشان بر امام(علیه السلام) خروج کردند، و همسر رسول خدا(ص) ـ عائشه ـ را چونان کنیزی که به بازار برده فروشان می برند، به همراه خود کشیدند و به بصره آوردند! عجیب آن که آن‌ها در حالی پرده‌نشین حرم پیامبر(ص) را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند که همسران خود را پشت پرده نگهداشته بودند. شگفتا که آنان لشکری را گرد آوردند که همه آن‌ها قبلا به اطاعت امام(علیه السلام) گردن نهاده، بدون اکراه و با رضایت کامل با او بیعت کرده بودند. حزب شیطان پس از ورود به بصره، به فرماندار امام(علیه السلام) و خزانه‌داران بیت‌المال مسلمین و به مردم بصره حمله کردند، گروهی از آنان را شکنجه و گروهی دیگر را با حیله کشتند. ... تا آن که به تعداد لشکریان خود از مردم بی‌دفاع بصره قتل عام کردند!۱۷

البته طلحه بن عبیدالله، برای خون‌خواهی عثمان شورش نکرد جز این که می ترسید خون عثمان از او مطالبه شود؛ زیرا او خود متّهم به قتل عثمان بود؛ چراکه در میان مردم از او حریص تر بر قتل عثمان یافت نمی‌شد. او برای این‌که مردم را دچار شک و تردید کند، به این‌گونه ادّعاهای دروغین دست زد. ... به کاری دست زد که دلیل روشنی برای انجام آن نداشت و عذرهایی آورد که مردم‌پسند نیست.۱۸

... تا آن که امام(علیه السلام) چنین نفرینشان کرد:

«خدایا! طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند و بر من ستم کرده و بیعت مرا شکستند و مردم را برای جنگ با من شوراندند. خدایا بگشا آن‌چه را بستند و پایدار مفرما آن‌چه را محکم رشته اند و بر باد ده آرزوهایی که برای آن تلاش می کنند! من پیش از جنگ از آن‌ها خواستم تا بازگردند و تا هنگام آغاز نبرد انتظارشان را می کشیدم، اما آن‌ها به نعمت پشت پا زده، دست رد بر سینه عافیت گذاردند.»۱۹

آتش جنگ جمل که فروکش کرد، در گام دوم، آتشی دیگر فرصت جهانی حکومت علی(علیه السلام) را از دستش گرفت؛ معاویه قتل عثمان را به گردن امام(علیه السلام) انداخت و ادعای خلافت کرد. امام(علیه السلام) نیز جریر بن عبد الله بجلی، را به سوی معاویه گسیل داد و برایش نوشت:

«پس از نام خدا و درود! هنگامی که نامه ام به دستت رسید، معاویه را به یکسره کردن کار وادار کرده، با او برخوردی قاطع داشته باش! سپس او را آزاد بگذار در پذیرفتن جنگی که مردم را از خانه ها بیرون می ریزد، یا تسلیم‌شدنی خوارکننده. پس اگر جنگ را برگزید، امان‌نامه او را بر زمین بکوب و اگر صلح خواست از او بیعت بگیر! با درود.»۲۰

اما معاویه پاسخی روشن نمی داد؛ یاران امام گفتند: «وسائل جنگ را مهیّا کن»، فرمود:

«مهیّا شدن من برای جنگ با شامیان، در حالی است که «جریر» را از طرف خود به طرف آنان فرستاده ام. بستن راه صلح و بازداشتن شامیان از راه خیر است، اگر آن را انتخاب کنند! من مدّت اقامت «جریر» را در شام معیّن کردم؛ اگر تأخیر کند، یا فریبش داده‌اند و یا از اطاعت من سر باز زده است. عقیده من این است که صبر نموده با آن‌ها مدارا کنید، گر چه مانع آن نیستم که خود را برای پیکار آماده سازید.»۲۱

امام(علیه السلام) بارها جنگ با معاویه را برّرسی کرده بود و پشت و روی آن را سنجیده بود؛ راهی جز پیکار، یا کافر شدن نسبت به آن‌چه پیامبر(ص) آورده بود باقی نمانده بود.۲۲ پس به این نتیجه رسید که، تن به جنگ دادن آسان‌تر از تن دادن به کیفر پروردگار است و از دست دادن دنیا، آسان تر از رها کردن آخرت است.۲۳ اما درنگ امام(علیه السلام) کار دستِ دلِ شکاکِ برخی از یاران ایشان داده بود تا آن جا که پنداشته بودند خویشتن‌داری امام(علیه السلام)، از ترس مرگ است، فرمود:

«به خدا سوگند! باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید؛ اگر تصوّر می کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند! هر روزی که جنگ را به تأخیر می اندازم برای آن است که آرزو دارم عدّه ای از آن‌ها به ما ملحق شوند و هدایت گردند. در لابلای تاریکی ها، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابند، که این برای من، از کشتار آنان در گمراهی بهتر است، گر چه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند.»۲۴

و بالاخره آتش زبانه کشید؛ آتشی که فرصت خدمت به اسلام و مسلمین و بشریت را از امام(علیه السلام) می‌سوزاند و معاویه و یارانش را به جهنم می‌فرستاد؛ باری! جنگ رو به پایان بود و معاویه در آستانه هلاکت؛ حتی عمرو بن عاص که بازوی فکری معاویه بود در آستانه مرگ با کشف عورت خود، علی را از خود دور کرد!۲۵

البته تو مپندار که عمر به معاویه اعتقادی داشت؛ او هم دَم را غنیمت شمرده بود، اما بی‌چاره سوراخ دعا را گم کرده بود که به جای کسب آخرت دنیا را کاسبی می‌‍‌کرد! او با معاویه بیعت نکرد مگر بدان شرط که به او پاداش دهد و در برابر ترک دین خویش، رشوه ای تسلیمش کند.۲۶

کار که سخت شد، به مکرِ پسر عاص، قرآن‌پاره‌هایی بر فراز نیزه رفت و فریادِ «لا حکم الا لله»ِ شامیان، پای سستِ یاران امام(علیه السلام) را لغزان کرد. همان‌ها که اصرار بر جنگ با معاویه داشتند امام(علیه السلام) را بر حَکمیت مجبور کردند؛ و در انتخاب حَکَم، شامیان، نزدیک ترین فردی را که دوست داشتند برگزیدند و یاران امام(علیه السلام)، فردی را که از همه به ناخشنودی حضرت نزدیک تر بود انتخاب کردند! در حالی که امام(علیه السلام) اصرار داشت «برای داوری، عبد اللّه بن عباس را رودرروی عمرو بن عاص قرار دهید، و از فرصت مناسب استفاده کرده، مرزهای دوردست کشور اسلامی را در دست خود نگه دارید، آیا نمی بینید که شهرهای شما میدان نبرد شده؟ و خانه های شما هدف تیرهای دشمنان شده است؟!»۲۷

به هر صورت باز فرصت استفاده از ابن عباس هم از دست رفت و حسرت آن برجای ماند، امام(علیه السلام) خطبه‌ای خواند و فرمود: «پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت‌کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است. من رأی و فرمان خود را نسبت به حکمیّت به شما گفتم و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم. ... ولی شما همانند مخالفانی ستم‌کار، و پیمان‌شکنانی نافرمان، از پذیرش آن سر باز زدید، تا آن جا که نصیحت‌کننده در پنددادن به تردید افتاد و از پنددادن خودداری کرد»۲۸ «رأی جمعیّت شما در صفّین یکی شد که دو مرد را به داوری برگزینند (ابوموسی اشعری، عمروعاص) و از آن دو پیمان گرفتیم که در برابر قرآن تسلیم بوده، از آن تجاوز نکرده، زبان آن دو با قرآن و قلب هایشان پیرو کتاب خدا باشد.

امّا آن‌ها از قرآن روی‌گردان شدند، حق را آشکارا می‌دیدند و ترک گفتند که جور و ستم، خواسته دلشان، و کجی و انحراف در روش فکریشان بود. در صورتی که پیش از صدور رأی زشت و حکم جائرانه، با آن‌ها شرط کرده بودیم که به عدل حکم کرده و به حق عمل کنند. ما به حقّانیت خود ایمان داریم در حالی که آن دو از راه حق بیرون رفتند و حکمی بر خلاف حکم خدا صادر کردند!»۲۹

و وقتی امام(علیه السلام) پیروزی قطعی را از دست داده بود، در اوج حسرت فرمود:

«ای مردم عراق! همانا شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای بارداری جنین خود را سقط کند و سرپرستش بمیرد و زمانی طولانی بی‌شوهر ماند و میراث او را خویشاوندانِ دور، غارت کنند! آگاه باشید! من با اختیار خود به سوی شما نیامدم بلکه به طرف دیار شما کشانده شدم! به من خبر دادند که می گویید علی دروغ می گوید! خدا شما را بکشد! بر چه کسی دروغ روا داشته ام؟ آیا به خدا دروغ روا داشتم؟ در حالی که من نخستین کسی هستم که به خدا ایمان آوردم، یا بر پیامبرش؟ در حالی که من اول کسی بودم که او را تصدیق کردم! نه به خدا، هرگز! آن‌چه گفتم واقعیّتی است که شما از دانستن آن دورید، و شایستگی درک آن را ندارید، مادرتان در سوگ شما زاری کرده، وای وای سر دهد! پیمانه علم را به شما به رایگان بخشیدم اگر ظرفیّت داشته باشید، و به زودی خبر آن را خواهید فهمید.»۳۰

و در گام سوم اما، همین قوم که اصرار بر حکمیت ابوموسی داشت پس از شکست، حکم به تکفیر امام(علیه السلام) کردند و دیگر بار تکفیری‌ها جنگی دیگر برافروختند؛ امام(علیه السلام) برای سومین بار به دفع حریق پرداخت؛ فتنه‌ای که جز علی(علیه السلام)، از عهده کورکردن چشم آن برنمی‌آمد؛۳۱ به هر روی امام(علیه السلام) در نهروان هم پیروز شد.

اما پس از سه جنگ بزرگ و دشمنی غدّار چون معاویه که بر طبل جنگ می‌کوفت، امام(علیه السلام) مانده بود و یارانی خسته و نالان که هر بار حضرت فریادِ «هل من ناصر ینصرنی» سر می‌داد، جز بهانه‌های واهی چیزی نمی‌شنید، تا آن جا که فریاد زد:

«نفرین بر شما کوفیان! از فراوانی سرزنش شما خسته شده‌ام! آیا به جای زندگی جاویدان قیامت، به زندگی زودگذر دنیا رضایت دادید و به جای عزّت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را انتخاب کردید؟ هر گاه شما را به جهاد با دشمنتان دعوت می کنم، چشمانتان از ترس در کاسه می گردد! گویا ترس از مرگ، عقل شما را ربوده و چون انسان های مست از خود بیگانه شده، حیران و سرگردانید. گویا عقل های خود را از دست داده‌اید و درک نمی کنید. من دیگر هیچ گاه به شما اطمینان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمی پندارم، شما یاران شرافتمندی نیستید که کسی به سوی شما دست دراز کند. به شتران بی‌ساربان می مانید که هر گاه از یک طرف جمع گردید، از سوی دیگر پراکنده می‌شوید.

به خدا سوگند، شما بد وسیله ‌ای برای افروختن آتش جنگ هستید! شما را فریب می دهند امّا فریب‌دادن نمی‌دانید، سرزمین شما را پیاپی می‌گیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن برای حمله شما خواب ندارد ولی شما در غفلت به سر می برید. به خدا سوگند! شکست برای کسانی است که دست از یاری یکدیگر می کشند. سوگند به خدا، اگر جنگ سخت درگیر شود و حرارت و سوزش مرگ شما را دربرگیرد، از اطراف فرزند ابوطالب، همانند جداشدن سر از تن، جدا و پراکنده می‌شوید! به خدا سوگند! آن که دشمن را بر جان خویش مسلط گرداند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانی‌اش بسیار بزرگ و قلب او بسیار کوچک و ضعیف است.

تو اگر می‌خواهی این‌گونه باش، امّا من، به خدا سوگند از پای ننشینم و قبل از آن که دشمن فرصت یابد، با شمشیر آب‌دیده چنان ضربه ای بر پیکر او وارد سازم که ریزه های استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدم هایش جدا گردد و از آن پس، خدا هر چه خواهد انجام دهد. ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقّی است، حق شما بر من، آن است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم، شما را آموزش دهم تا بی‌سواد و نادان نباشید، شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید. و اما حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید، و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید، هر گاه شما را فراخواندم اجابت نمایید و فرمان مرا اطاعت کنید.»۳۲

بله! حق هر امامی بر مأمومش آن است که وقتی او را بخواند اجابت شود، اما این امیرالمؤمنین بود که مجبور بود از مردمش اطاعت کند! «در حالی که از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشتند، من صبح می کنم در حالی که از ستم‌گری پیروان خود وحشت دارم! شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم، امّا کوچ نکردید، حق را به گوش شما خواندم ولی نشنیدید! در آشکار و نهان شما را دعوت کردم، اجابت نکردید! پند و اندرزتان دادم، قبول نکردید! آیا حاضرانِ غائب می باشید؟ و یا بردگانی در شکل مالک؟! فرمان خدا را بر شما می خوانم از آن فرار می کنید! با اندرزهای رسا و گویا شما را پند می‌دهم از آن پراکنده می‌شوید!

شما را به مبارزه با سرکشان ترغیب می‌کنم، هنوز سخنانم به آخر نرسیده، چون مردم سبا، متفرّق شده، به جلسات خود بازمی‌گردید و در لباس پند و اندرز، یکدیگر را فریب می‌دهید تا أثر تذکّرات مرا از بین ببرید! صبحگاهان کجی‌های شما را راست می‌کنم، شامگاهان به حالت اوّل برمی‌گردید، چونان کمان سختی که نه کسی قدرت راست‌کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت راست‌شدن را داراست! ای مردم! بدن های شما حاضر و عقل های شما پنهان و افکار و آرای شما گوناگون است و زمامداران شما دچار مشکلات شمایند! رهبر شما از خدا اطاعت می کند، شما با او مخالفت می کنید! امّا رهبر شامیان خدای را معصیت می کند، ولی مردمش از او فرمانبردارند! به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند؛ ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آن‌ها را به من بدهد!

ای اهل کوفه! گرفتار شما شده ام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید: کرهایی با گوش های شنوا، گنگ هایی با زبان گویا، کورانی با چشم‌های بینا. نه در روز جنگ از آزادگانید و نه به‌ هنگام بلا و سختی برادران یک‌رنگ می باشید! تهی‌دست مانید ای مردم! شما چونان شتران دورمانده از ساربان می باشید که اگر از سویی جمع‌آوری شوند از دیگر سو، پراکنده می گردند! به خدا سوگند! می بینم که اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گیرد و گرمی آن سوزان، پسر ابوطالب را رها می کنید و مانند جداشدن زن حامله پس از زایمان از فرزندش، هر یک به سویی می گریزید! و من در پی آن نشانه ها روانم که پروردگارم مرا رهنمون شده و آن راه را می روم که رسول خدا صلّی‌اللّه علیه و آله و سلّم گشوده، و همانا من به راه روشن حق، گام به گام ره می سپارم.

مردم! به اهل‌بیت پیامبرتان بنگرید، از آن سو که گام برمی دارند بروید، قدم جای قدمشان بگذارید، آن‌ها شما را هرگز از راه هدایت بیرون نمی برند، و به پستی و هلاکت بازنمی گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید، و اگر قیام کردند قیام کنید، از آن‌ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید، و از آنان عقب نمانید که نابود می گردید.»۳۳

خبرهای تلخ، پی در پی به گوش امام می‌رسید؛ ازجمله آن که یکی از افسران معاویه، نعمان بن بشیر به عین‌التّمر، به سرزمین آبادِ قسمتِ غربی فرات هجوم آورده بود و کوتاهی کوفیان، فرصت بهره‌برداری را در اختیار نعمان داده بود؛ امام(علیه السلام) فرمود:

«گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم فرمان نمی برند، و چون آن‌ها را فرا می خوانم اجابت نمی کنند! ای مردم بی اصل و ریشه! در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتی که شما را به خشم وا دارد؟ در میان شما به پاخاسته فریاد می کشم و عاجزانه از شما یاری می خواهم، امّا به سخنان من گوش نمی سپارید و فرمان مرا اطاعت نمی کنید، تا آن را که پیامدهای ناگوار آشکار شد، نه با شما می توان انتقام خونی را گرفت و نه با کمک شما می توان به هدف رسید!

شما را به یاری برادرانتان می خوانم، مانند شتری که از درد بنالد، ناله و فریاد سر می دهید و یا همانند حیوانی که پشت آن زخم باشد، حرکتی نمی کنید. تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آن‌ها نیز ناتوان و مضطرب بودند، «گویا آن‌ها را به سوی مرگ می کشانند، و مرگ را با چشمانشان می نگرند!»۳۴

و یا وقتی خبر تهاجم سربازان معاویه به شهر انبار در سال ۳۸ هجری، و سستی مردم به امام(علیه السلام) ابلاغ شد، فرمود:

«آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آن‌ها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید! به خدا سوگند! هر ملّتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. امّا شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلّت را پذیرفتید. تا آن جا که دشمن، پی‌درپی به شما حمله کرد و سر زمین های شما را تصرّف نمود. و اینک، فرمانده معاویه، (مرد غامدی) با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بکری» را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است.

به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، خلخال و دستبند و گردن‌بند و گوشواره های آن‌ها را به غارت برده، در حالی که آنان هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس‌کردن، نداشته اند! لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این‌که حتّی یک نفر آنان زخمی بردارد، و یا قطره خونی از او ریخته شود! اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است!

شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیّت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما، در حق خود متفرّقید! زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید! به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید؟! با شما می جنگند، شما نمی جنگید؟! این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آن‌گاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سوز سرما برود. همه این بهانه ها برای فرار از سرما و گرما بود؟! وقتی شما از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیش‌تر گریزانید!

ای مردنمایان نامرد! ای کودک‌صفتان بی‌خرد که عقل های شما به عروسان پرده‌نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم! شناسایی شما-‌سوگند به خدا- جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم‌بار سر انجام آن شد.

خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینه ام از خشم شما مالامال است! کاسه ‌های غم و اندوه را، جرعه‌جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلّت‌پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید، تا آن‌جا که قریش در حق من گفت:

«بی‌تردید پسر ابی‌طالب مردی دلیر است ولی دانش جنگیدن ندارد.» خدا پدرشان را مزد دهد، آیا یکی از آن‌ها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست سال نداشتم، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته ام. امّا دریغ! آن کس که فرمانش را اجرا نکنند، رأیی نخواهد داشت.»۳۵

و یا گزارش های پیاپی از شکست یاران امام(علیه السلام) به کوفه می رسید؛ این که عبیداللّه بن عباس و سعیدبن نمران، فرمانداران امام(علیه السلام) در یمن از بسر بن‌ابی ارطاه، شکست خورده به کوفه برگشته‌اند. امام(علیه السلام) بر فراز منبر رفت و از سوز دل فرمود:

«اکنون جز شهر کوفه در دست من باقی نمانده است، که آن را بگشایم یا ببندم! ای کوفه! اگر فقط تو برای من باشی، آن هم برابر این همه مصیبت ها و طوفان ها چهره ات زشت باد!

...به من خبر رسیده که بسر بن‌ارطاه بر یمن تسلّط یافته، سوگند به خدا می دانستم که مردم شام به زودی بر شما غلبه خواهند کرد؛ زیرا آن‌ها در یاری‌کردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقید! شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آن‌ها امام خود را در باطل فرمان‌بردارند! آن‌ها نسبت به رهبر خود امانت‌دار و شما خیانت‌کارید، آن‌ها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغولند و شما به فساد و خرابی! (آن قدر فرومایه اید) اگر من کاسه چوبی آب را به یکی از شماها امانت دهم، می ترسم که بند آن را بدزدید!

خدایا! من این مردم را با پند و تذکّرهای مداوم خسته کردم و آن‌ها نیز مرا خسته نمودند! آن‌ها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمده، دل‌شکسته ام، به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من بر آن‌ها مسلّط کن. خدایا! دل های آنان را، آن‌چنان‌که نمک در آب حل می شود، آب کن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جای شما کوفیان، هزار سوار از بنی‌فراس بن‌غنم می داشتم ... آن گاه امام(علیه السلام) از منبر فرود آمد.۳۶و۳۷

باری! آخرین سخنرانی‌اش را ایراد فرمود و اندک‌زمانی بعد به تیغ یکی از خوارج، به فوز شهادت رسید تا بشریت برای همیشه، فرصت داشتن امیرالمؤمنینj را از دست بدهد. والسلام

پی‌نوشت‌ها

۱. أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ! فَهَاهُمْ رَهَائِنُ الْقُبُوْرِ، وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ! وَاللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً، وَ قَالَباً حِسِّیّاً، لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُوْدَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِی، وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی، وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ، وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاَءِ، إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ! (نامه ۴۵)

۲. أَیْ بُنَیَّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَی إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ. (نامه ۳۱)

۳. الْفُرْصَه تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر. (حکمت ۲۱)

۴. إِضَاعَه الْفُرْصَه غُصَّه. (حکمت ۱۱۸)

۵. کُلُّ مُعَ اجَلٍیَسْأَ لُالْإِنْظَارَوَکُلُّمُؤَجَّلٍیَتَعَلَّلُبِ التَّسْوِیف . (حکمت ۲۸۵)

۶. فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی، وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالَْمحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَه، وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَه، وَلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ! (نامه ۴۱)

۷. أَلاَ وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِی ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ (نامه ۴۵)

۸. أَرْسَلَهُ... وَ النَّاسُ فی فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِیها حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِی الْیَقِینِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ، وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِیَ الْمَصْدَرُ فالهُدَی خَامِلٌ، وَ الْعَمَی شَامِلٌ. عُصِیَ الرَّحْمنُ، وَ نُصِرَ الشَّیْطَانُ، وَ خُذِلَ الْإِیمانُ فَانْهارَتْ دَعَائِمُهُ، وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ. أَطَاعُوا الشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا مَسَالِکَهُ، وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَت أَعْلامُهُ وَ قامَ لِوَاؤُهُ، فی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِها، وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلافِها وَ قَامَتْ عَلَی سَنَابِکِها، فَهُمْ فِیها تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ، فی خَیْرِ دارٍ، وَ شَرِّ جِیرانٍ... .(خطبه ۲)

۹. فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ غَیْرَ وَانٍ وَ لاَ مُقَصِّرٍ، وَ جَاهَدَ فِی اللَّهِ أَعْدَاءَهُ غَیْرَ وَاهِنٍ وَ لاَ مُعَذِّرٍ.. (خطبه ۱۱۵)

۱۰. أَقَمْتُ لَکُمْ عَلَی سَنَنِ الْحقِّ فِی جَوَادِّ الْمَضَلَّه حَیْثُ تَلْتَقُونَ وَ لادَلِیلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لاَ تُمِیهُونَ الْیَوْمَ أُنْطِقُ لَکُمُ الْعَجْمَاءَ ذَاتَ الْبَیَانِ عَزَبَ رَأْیُ امْرِیٍ تَخَلَّفَ عَنِّی مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِّ مُذْأُرِیتُهُ. (خطبه ۴)

۱۱. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتی، فَضَنِنْتُ بِهِم عَنِ الْمَوْتِ، وَ أَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی، وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَی، وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ.(خطبه ۲۶)

۱۲. جَعَلَهَا فِی [سِتَّه] جَمَاعَه زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ، فَیَاللَّهِ وَ لِلشُّورَی! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هذِهِ النَّظَائِرِ!! لکِنِّی أَسْفَفْتُ إذْ أسَفُّوا وَ طِرْتُ إذْ طَارُوا (خطبه ۳)

۱۳. وَ مِنْ خُطبَه له علیه السلام لما قبض رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم و خاطبه العباس و أبوسفیان ابن حرب فی ان یبایعها له بالخلافه (و ذلک بعد ان تمت البیعه لأبی بکر فی السقیفه و فیها ینهی عن الفتنه و یبین عن خلقه و علمه) النهی عن الفتنه أَیُّها النَّاسُ، شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاه، وَ عَرَجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنَافَرَه، وَضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَه أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ، أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ. هذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَه یَغَصُّ بِهَا آکِلُها. وَ مُجْتَنی الَّثمَرَه لِغَیْرِ وَقْتِ إینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ. خلقه و علمه فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ، وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی وَ اللَّهِ لاَبْنُ أَبی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطَّفْلِ بِثَدْیِ أُمه، بَل انْدَمَجْتُ عَلَی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضطِراب الْأَرْشِیَه فی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَه. (خطبه ۵)

۱۴. فَمَا رَاعَنی إِلاَّ وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِیَ الْحَسَنَانِ، وَ شُقَّ عِطْفایَ، مُجْتَمِعِینَ حَوْلی کَرَبِیضَه الْغَنَمِ (خطبه ۳)

۱۵. الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَی أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَی مُنْتَقَلِه . (خطبه ۲)

۱۶. فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَه، وَ مَرَقَتْ أُخْرَی، وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ‌یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: »تَلْکَ الدَّارُ الْآخِرَه نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لایُرِیدُونَ عُلُوَّا فی الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً وَ الْعَاقِبَه لِلْمُتَّقِینَ« بَلَی! وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لکِنَّهُمْ حَلِیَتْ الدُّنْیَا فی أَعْیُنِهِمْ وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُها. (خطبه ۳)

۱۷. فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَه رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم کَمَا تُجَرَّ الْأَمَه عِنْدَ شِرَائِهَا، مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَی الْبَصْرَه، فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا، وَ أَبْرَزَا حَبِسَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا، فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَه، وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَه، طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ، فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا، فَقَتَلُوا طَائِفَه صَبْراً، وَ طَائِفَه غَدْراً. فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ، بِلاَ جُرْمٍ جَرَّهُ، لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذلِکَ الْجَیْشِ، کُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا، وَ لَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لاَ بِیَدٍ. دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّه الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیْهِمْ! (خطبه ۱۷۲)

۱۸. مَا اسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثَْمانَ إِلاَّ خَوْفاً مِنْ أَنْ یُطَالَبَ بِدَمِهِ، لَأَنَّهُ مَظِنِّتُهُ، وَ لَمْ یَکُنْ فِی الْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَیْهِ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ یُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِیهِ لِیُلْبِسَ الْأَمْرَ وَ یَقَعَ الشَّکُّ.... وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ یُعْرَفْ بَابُهُ، وَ لَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِیرُهُ. (خطبه ۱۷۴)

۱۹. اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی، وَ نَکَثَا بَیْعَتِی، وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَیَّ؛ فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَ لَا تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَه فِیَما أَمَّلَا وَ عَمِلاَ. وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ، وَ اسْتَأْنَیْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَه، وَرَدَّا الْعَافِیَه. (خطبه ۱۳۶)

۲۰. وَ مِنْ کِتَابٍ لَهُ علیه السلام الی جریر بن عبداللَّه البجلی لما أرسله الی معاویه أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَ أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَه عَلَی الْفَصْلِ، وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَه، أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَه، فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَیْهِ، وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ، وَالسَّلاَمُ. (نامه ۸)

۲۱. وَ مِنْ کَلامٍ لهُ علیه السلام، و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد للحرب بعد إرساله جریرا بن عبداللَّه البجلی إلی معاویه و لم ینزل معاویه علی بیعته، إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاقٌ لِلشَّامِ، وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ. وَ لکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لاَ یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً. وَ الرَّأْیُ عِنْدِی مَعَ الْأَنَاه فَأَرْوِدُوا، وَلاَ أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَیْنَهُ، وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِما جَاءَ مُحَمَّدٌصلی الله علیه وآله وسلم. إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلی الْأُمَّه وَ الٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً، وَ أَوْجَدَ لِلنَّاسِ مَقَالاً، فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا. (خطبه ۴۳)

۲۲. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَیْنَهُ، وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِما جَاءَ مُحَمَّدٌصلی الله علیه وآله وسلم. (خطبه ۴۳)

۲۳. فَکانَتْ مُعَالَجَه الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مُعَالَجَه الْعِقَابِ، وَ مَوْتَاتُ الدُّنْیَا أَهْوَنَ عَلَیَّ مِنْ مَوْتاتِ الآخِرَه.(خطبه ۵۴)

۲۴. أَمَّا قَوْلُکُمْ: أَکُلَّ ذلِکَ کَرَاهِیَه الْمَوْتِ؟ فَواللَّهِ مَا أُبالِی؛ دَخَلْتُ إِلَی الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ! فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلاَّ وَ أَنا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَه فَتَهْتَدِیَ بِی، وَ تَعْشُوَ إِلَی ضَوْئِی، وَ ذلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضَلالِها، وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثامِهَا. (خطبه ۵۵)

۲۵. ر. ک: خطبه ۸۴.

۲۶. وَ إِنَّهُ لَیَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْیَانُ الآخِرَه، إِنهُ لَمْ یُبَایِعْ مُعَاوِیَه حَتَّی شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ أَتِیَّه، وَ یَرْضَخَ لَهُ عَلَی تَرْکِ الدِّینِ رَضِیخَه.(خطبه ۸۴)

۲۷. أَلاَ وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ، وَ إِنَّکُمْ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَکْرَهُونَ. وَ إِنَّما عَهْدُکُمْ بَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ بِالْأَمْسِ یَقُولُ: »إِنَّهَا فِتْنَه فَقَطِّعُوا أَوْتَارَکُمْ، وَ شِیمُوا سُیُوفَکُمْ« فَإِنْ کانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِیرِهِ غَیْرَ مُسْتَکْرَهٍ، وَ إِنْ کانَ کاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهْمَه. فَادْفَعُوا فِی صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَیَّامِ، وَ حُوطُوا قَوَاصِیَ الْإِسْلاَمِ. أَلاَ تَرَوْنَ إِلَی بِلاَدِکُمْ تُغْزَی، وَ إِلَی صَفَاتِکُمْ تُرْمَی.(خطبه ۲۳۸)

۲۸. أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ مَعْصِیَه النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الُْمجَرَّبِ تُورِثُ الْحَسرَه، وَ تُعْقِبُ النَّدَامَه. وَ قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هذِهِ الْحُکُومَه أَمْرِی، وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی... أَمَرْتُکُمُ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَی فَلَمْ تَسْتَبینُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَی الْغَدِ (خطبه ۳۵)

۲۹. فَأَجْمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ عَلَی أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَیْنِ، فَأَخَذْنَا عَلَیْهِمَا أَنْ یُجَعْجِعَا عِنْدَ الْقُرْآنِ، وَ لاَ یُجَاوِزَاهُ، وَ تَکُونَ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ. فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکَا الْحَقَّ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ. وَ کانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا، وَ الاِعْوِجَاجُ رَأْیَهُما. وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَیْهِمَا فِی الْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِمَا وَ جَوْرَ حُکْمِهِمَا، وَ الثِّقَه فِی أَیْدِینَا لِأَنْفُسِنَا، حِینَ خَالَفَا سَبِیلَ الْحَقِّ، وَ أَتَیابِمَا لاَ یُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ الْحُکْمِ.(خطبه ۱۷۷)

۳۰. أَمَّا بَعْدُ یا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّما أَنْتُمْ کَالْمَرْأَه الْحَامِلِ! حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قِیِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَیُّمُهَا، وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَیْتُکُمُ اخْتِیَاراً؛ وَ لکِنْ جِئْتُ إِلَیْکُمُ سَوْقاً. وَ لَقَدْ بَلَغَنی أَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِیٌّ یَکْذِبُ، قَاتَلَکُمُ اللَّهُ تَعَالَی! فَعَلَی مَنْ أَکْذِبُ؟ أَعَلَی اللَّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَی نَبِیِّهِ؟ فَأَنا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! کَلاَّ وَ اللَّهِ، لکِنَّهَا لَهْجَه غِبْتُمْ عَنْهَا، وَ لَمْ تَکُونُوا مِنْ اَهْلِهَا. وَیْلُ امِّهِ کیْلاً بِغَیْرِ ثَمَنٍ! لو کانَ لَهُ وِعاءٌ. وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِین.(خطبه ۷۰)

۳۱. ر. ک: خطبه ۹۳.

۳۲. أُفِّ لَکُمْ! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ! أَرَضِیتُمْ بِالحَیْاه الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَه عوَضاً؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً! إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أُعْیُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَه، وَ مِنَ الذُّهُولِ فِی سَکْرَه. یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوَارِی فَتَعْمَهُونَ وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَه فَأَنْتُمْ لاَ تَعْقِلُونَ. مَا أَنْتُمْ لِی بِثِقَه سَجِیسَ اللَّیَالِی وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُمَالُ بِکُمْ، وَ لاَ زَوَافِرُ عِزٍّ یُفْتَقَرُ إِلَیْکُمْ. مَا أَنْتُمْ إِلاَّ کَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُها، فَکُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ، لَبِئْسَ - لَعَمْرُ اللَّهِ - سَعْرُ نارِ الْحَرَبِ أَنْتُمْ! تُکادُونَ وَ لاَ تَکِیدُونَ، وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلا تَمْتَعِضُونَ لاَ یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَه سَاهُونَ، غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخاذِلُونَ! وَایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَی، وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ؛ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ. و اللَّهِ إِنَّ امْرَءًا یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ یَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ یَفْرِی جِلْدَهُ؛ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ. أَنْتَ فَکُنْ ذَاکَ إِنْ شِئْتَ؛ فَأَمَّا اَنَا فَواللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِی ذلِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّه تَطِیرُ مِنْهُ فَراشُ الْهامِ، وَ تَطِیْحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ، وَ یَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا یَشَاءُ. أَیُّهَا النَّاسُ، إِنّ لِی عَلَیْکُمْ حَقًّا، وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ: فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَه لَکُمْ، وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ، وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْ ماتَعْلمُوا. وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَه، وَ النَّصِیْحَه فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ، وَ الْإِجَابَه حِینَ أَدْعُوکُمْ، وَ الطَّاعَه حِینَ آمُرُکُم. (خطبه ۳۴)

۳۳. وَلَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِها، وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتی. اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ أَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرًّا وَجَهْرَا فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، أَشُهُودٌ کَغُیَّابٍ، وَ عَبِیدٌ کَأَرْبابٍ! أَتْلُو عَلَیْکُمُ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ أَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَه الْبَالِغَه فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّکُمْ عَلَی جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْیِ فَمَا آتِی عَلَی آخِرِ قَوْلی حَتَّی أَرَاکُمْ مُتَفَرِّقِینَ أَیَادِی سَبَا. تَرْجُِونَ إِلَی مَجَالِسِکُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِکُمْ، أُقَوِّمُکُمْ غُدْوَه، وَ تَرْجِعُونَ إِلَیَّ عَشِیَّه، کَظَهْرِ الْحَنِیَّه عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ. أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَه أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَه عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الُْمخْتَلِفَه أَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلَی بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ. صَاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ. لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنّ مُعَاوِیَه صَارَفَنی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَه مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ. یَا أَهْلَ الْکُوفَه، مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَیْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُکمٌ ذَوُو کَلامٍ، وَ عُمْیٌ ذَوُو أَبْصَارٍ، لاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَه عِنْدَ البَلاءِ! تَرِبَتْ أَیْدِیکُمْ! یَا أَشْبَاهَ الْأبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا! کُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ، وَ اللَّهِ لَکَأَنِّی بِکُمْ فِیَما إِخَالُکُمْ: أَلَّوْحَمِسَ الْوَغَی، وَ حَمِیَ الضِّرَابُ، وَ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَه عَنْ قُبُلِهَا. وَ إِنِّی لَعَلَی بَیِّنَه مِنْ رَبِّی، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِیِّی، وَ إِنِّی لَعَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً. اُنْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ، فَلَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدًی، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدًی، فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا. وَ لاَ تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لاَ تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا. (خطبه ۹۶)

۳۴. وَ مِنْ خُطبَه لهُ علیه السلام خطبها عند علمه بغزوه النعمان بن بشیر صاحب معاویه لعین التمر و فیها یبدی عذره و یستنهض الناس لنصرته مُنیتُ بِمَنْ لاَ یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لاَ یُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ، لا أبالَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟ أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ، وَ لاَ حَمِیَّه تُحْمِشُکُمْ! أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً، وَ أُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلاَ تَسْمَعُونَ لِی قَوْلاً، وَ لاَ تُطِیعُونَ لِی أَمْراً، حَتَّی تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَه؟ فَمَا یُدْرَکُ بِکُمْ ثارٌ، وَ لاَ یُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَه الْجَمَلِ الْأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ الْنِّضْوِ الْأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ (کَأَنَّما یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ). (خطبه ۳۹)

۳۵. أَلاَ وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَی قِتالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَیْلاً وَ نَهَاراً، وَ سِرًّا وَ إِعْلاناً، وَ قُلْتُ لَکُمْ: اغْزُوْهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ، فَوَ اللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّی شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغارَاتُ، وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمْ الْأَوْطانُ. وَ هذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانِ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کانَ یَدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَه الْمُسْلِمَه، وَ الْأُخْرَی الْمُعَاهَدَه، فَیَنْتَزِعُ حِجْلَها وَ قُلُبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَرُعُثَهَا ما تَمْتَنِع مِنْهُ إِلاَّ بالْاسْتِرْجَاعِ وَ الْاسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَ لا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ؛ فَلَوْ أَنَّ امْرَءاً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا کانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کانَ بِه عِنْدِی جَدِیراً؛ فَیَا عَجَباً: عَجَباً - وَ اللَّهِ - یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتَِماعِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ، وَ تَفَرقُکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ! فَقُبْحاً لَکُمْ وَتَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَی: یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ تُغِیرُونَ،وَ تُغْزَوْنَ، وَ لاَ تَغْزُونَ، ؤَ یُعْصَی اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّه الْقَیْظِ، أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ، وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّه الْقُرِّ، أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذَا فِراراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السّیْفِ أفَرّ! البرم بالناس یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَه - وَ اللَّهِ - جَرَّتْ نَدَماً، وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَکُمُ اللَّهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبی قَیْحاً، وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً، وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفاساً، وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالعِصْیَانِ وَ الخِذْلانِ؛ حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَ لکِنْ لا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَها مِرَاساً، وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنّی! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیها وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ، وَ هأنذا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ! وَ لکِنْ لا رَأْیَ لِمَنْ لا یُطَاعُ! (خطبه ۲۷)

۳۶. وَ مِنْ خُطبَه لهُ علیه السلام و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویه علی البلاد و قدم علیه عاملاه علی الیمن، و هما عبید اللَّه بن عباس و سعید بن نَمْرَان لما غلب علیهما بُسْرُ بن أبی أرْطَاه فقام علیه السلام علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد، و مخالفتهم له فی الرأی، فقال: مَا هِیَ إِلاَّ الْکُوفَه، أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ تَکُونی إِلاَّ أَنْتِ، تَهُبُّ أَعَاصِیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللَّهُ! و تمثل بقول الشاعر:

لَعَمْرُ أَبِیکَ اَلْخَیْرِ یَا عَمْرُو إِنَّنی عَلَی وَضَرٍ - مِنْ ذا الْإِنَاءِ – قَلِیلِ ثم قال علیه السلام: أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الَْیمَنَ، وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالوُنَ مِنْکُمْ بِاجْتَِماعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فی الْبَاطِلِ، وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَه إِلَی صَاحِبِهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ، وَ بِصَلاحِهِمْ فِی بِلادِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ. فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَی قَعْبٍ لَخَشِیتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاقَتِهِ! اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی، فَأَبْدِلْنی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شرًّا مِنِّی، اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُماثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ، أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لی بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنی فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ ... ثُمَّ نَزَلَ عمِنَ الْمِنْبَر (خطبه ۲۵)

۳۷. آدرس‌های ذکر شده از نهج‌البلاغه بر اساس نسخه صبحی‌صالح بوده، ترجمه احادیث نهج‌البلاغه از استاد محمد دشتی است که با اندکی تصرف به‌منظور روانی نوشتار آورده شده است.

منبع: فارس

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

متن زیبا برای شب یلدا با جملات بسیار زیبا و دلنشین