سهیلا شهشهانی از آمیختگی نوع پوشش و انسانشناسی در دوره قاجار میگوید/ خلعت فراموشی
شفقنا- ناصرالدینشاه به امیرکبیر؛ صدراعظمش دستور داد تا صبح زود به دیدارش برود. امیرکبیر هنگامی که به محل دیدار رسید، دید که شاه با لباس راحتی در باغ قدم میزند. بلافاصله بعد از دیدن شاه در آن پوشش قصد خروج از باغ کرد. شاه او را فراخواند و علت رفتنش را جویا شد. امیرکبیر گفت […]
شفقنا- ناصرالدینشاه به امیرکبیر؛ صدراعظمش دستور داد تا صبح زود به دیدارش برود. امیرکبیر هنگامی که به محل دیدار رسید، دید که شاه با لباس راحتی در باغ قدم میزند. بلافاصله بعد از دیدن شاه در آن پوشش قصد خروج از باغ کرد. شاه او را فراخواند و علت رفتنش را جویا شد. امیرکبیر گفت آمده است تا اعلیحضرت را ببیند. شاه با شنیدن این سخن با تندی و اندکی خشم از او پرسید پس من که هستم؟ صدراعظم در جواب گفت شما اکنون شاه نیستید چون شاه باید تاج بر سر بگذارد. ردای سلطنتی بپوشد؛ حمایل بر خود ببندد؛ چکمههایش را به پا کند و شمشیر بر کمر بسته دارد و با عظمت و طمأنینه بسیار جلوهگر شود. میگویند پس از این رویداد شاه هرگز در این هیبت ظاهر نشد و از آن به بعد دیگر هیچکس او را در چنین لباس راحتی در انظار ندید.
روزنامه شهروند نوشت، اهمیت لباس آنچنان که باید و شاید در این خاطره امیرکبیر مشخص است. او شاه را با لباس راحتی، شاه نمیداند و همین هم باعث میشود تا شاه دیگر از چنین لباسی برای قدمزدن در باغ استفاده نکند. همچنان ردای سلطنتی بپوشد، چکمه به پا کند و با شمشیر بسته بر کمر در انظار حاضر شود. عکسها هم همین را میگویند. عکسهای سیاه و سفید باقی مانده از زمان قاجار با حضور مردمی با تنبانهای بلند و شلیتههای رنگی؛ کلاههای نمدی و پوستی؛ ردا و جبهها و شلوارهای گشاد. عکسها تصویر زندهای است از لباس زنان و مردان و کودکان در سالهای قاجار. آن سالها که لباس امری بود برای نشان دادن طبقه، جایگاه اجتماعی و قدرت اقتصادی- سیاسی افراد و همین هم عاملی شد تا سهیلا شهشهانی؛ انسانشناس با نوشتن کتاب «پوشاک دوره قاجار» لباس را از منظر انسانشناسانه مورد بررسی قرار دهد. کتابی که محصول مدتها مطالعه در آرشیو و کمک گرفتن از بازماندگان دوره قاجار است «با بهمن بیانی؛ نوه اعتضادالسلطنه آشنا شدم. ایشان اشیای بسیار جالب و همچنین لباسهای قدیمی بسیاری داشتند و من به مدت یکسال هر پنجشنبه به دیدن ایشان میرفتم و از اشیایی که داشتند عکس میگرفتم. عکس را چاپ میکردم. دوباره نزد ایشان برمیگشتم و با هم تصحیح میکردیم. این عکسها ازجمله منابع اصلی کار من شدند.»
شهشهانی بعد از مدتها زیر و رو کردن آرشیو و عکسها به کار اصلی خود یعنی انسانشناسی بازگشت. به جایی که با استفاده از روش استقرایی و استفاده از عنصر کوچکی چون تصویر لباسها، به اطلاعات گسترده درباره زندگی مردمان آن دوره دست یابد. «میدانید نگارش و خواندن درباره لباس بسیار خستهکننده است و به همین دلیل من کار بسیار دشواری داشتم. کار من فقط به زیباشناسی و دوخت محدود نمیشد. من باید میفهمیدم که لباس چگونه در دوره قاجار زندگی میشود و زمینههای تاریخی و اقتصاد سیاسی لباس چیست؟»
امیرکبیر به کاتبان و مولفان دستور داده بود که همواره لباس فاخر پوشیده و بر روی آن جبه بپوشند. روزی او در فضای سبز خارج از شهر قدم میزد که کاتبی را بدون جبه دید؛ آن شخص تصورش را هم نمیکرد که نخستوزیر را در این مکان ببیند. نخستوزیر از او پرسید چرا جبه نپوشیدی؟
او خطای بزرگتر مرتکب شد و پاسخ داد اینجا بیابان است. امیرکبیر گفت مگر تو انسان نیستی که به خود احترام نمیگذاری؟
حال که تو حرمت خویشتن نگه نمیداری ما از این فراتر میرویم و به تو احترام نمیگذاریم. بعد از آن دستور میدهد کلاه نمدی بر سرش بگذارند و گیوه به پایش کنند.
شهشانی میگوید یکی از ابتداییترین احساسات انسانی با لباس آموزش داده میشده و آن هم احساس شرم بوده است. زمانیکه افراد لباس نامناسب میپوشیدند دچار شرم میشدند و این حس از دیگران هم به آنها منتقل میشد. لباس برای مردم عادی معنا داشته و آنها هویتشان را با لباس نشان میدادند. «سنین مختلف؛ اقلیتها و مشاغل مختلف هرکدام لباسهای مختلف دارند و اینجا جالب است بدانید ضدمشاغل هم وجود دارد. یعنی درویشان؛ زندانیان؛ انقلابیها و کسانی که به لباسهایشان توجهی ندارند. همه اینها لباس مشخص دارند.»
فرمانِ پوشش
هم زنان و هم مردان از ابتدا سرشان پوشیده میشد و پوشاندن سر از کودکی وجود داشت. راه رفتن زیر آفتاب؛ باد و باران پوشاندن سر را الزامی میکرد. این اصل درباره دختران و پسران یکسان بود و برداشتن کلاه نزد میهمان بیادبی تلقی میشد و پوشش سر باید اقلا قسمتی از سر و گوش فرد را میپوشاند.
در بخشی دیگر از نوشتههای باقی مانده از آن دوران میبینیم که امیرکبیر دستور به بریدن آستین لباس کسانی را داده که دستانشان را درون جبههایشان نمیگذاشتند: او دستور داد آستین کسانی را که جبههایشان را روی شانههایشان میانداختند، ببرند. انداختن جبه بر روی شانه نشان تکبر بود.
فرمان ملوکانهای در سال ۱۸۵۹ برای نوع پوشش نوشته میشود. فرمانی که در کمتر کشوری وجود داشته. شاه برای پوشش قانون وضع کرد. هرچند ما بعدها شاهد انعطافپذیری در لباسها بودیم و ویژگیهای مختلف لباس غربی به راحتی وارد سبک و سیاق لباس ایرانی شد. مثال بارز آن تنبانهای کوتاه؛ کوتاه و تنگکردن شلوارها؛ کمکردن حجم لباسها و کوتاهکردن کلاه بود که همه اینها بر جنبه بیرونی لباس ایرانی اثر گذاشت.
اما در این فرمان دستنویس میخوانیم که تجار از سایر طبقات متمایزترند و میتوانند کلاههای کشمیر؛ حاشیهدار و با نخ ساده بر سر بگذارند. روستاییان باید از کلاههای نمدی قلمکار یا کتانی استفاده کنند. کدخداها میتوانند کلاه پوست با ارزش چهار تا پنجهزار بر سر بگذارند. واحد پول مشخص نیست.
در استانهای آذربایجان، خراسان و فارس کشاورزان و روستاییان حومه شهر میتوانند کلاه پوستی که از پوست حیوانات محلی تهیه شده باشد، بر سر بگذارند. این کار ارزانتر است و مشکلی به وجود نمیآید.
کفش تجار باید دمپایی یا ساغری باشد و دیگران باید دمپایی؛ گیوه یا کفشهای چرمی سادهتر بپوشند.
پارچه باید از سمنان، یزد و کاشان بیاید و قلمکار باید از بروجرد یا اصفهان باشد. همین به ما نشان میدهد چه مقدار تولید پارچه در این شهرها داشتهایم.
سجاف لباس یا باید از همان پارچه یا پارچه دیگری باشد. استفاده از ترمه کرمان و مشهد برای سجاف اکیدا ممنوع است. این نکته اقتصادی بوده، اما همین مورد هم بهعنوان دستوری بیان میشده است.
این فرمان ملوکانه بندهای گستردهای دارد که بخشی از آن گفته شد. شاه در تمام بخشهای پوشش با این فرمان حضور دارد و همین هم نشاندهنده گستردگی معنای لباس است.
علاوه بر این لباس؛ پارچه و جواهرات، ثروت خانواده محسوب میشدند. هر خانه انباری داشت که صندوقچهها در آن قرار میگرفتند. برای خانههای اشراف گنجه کافی نبود و با توجه به آبوهوا، سردابههای زیرزمینی برای نگهداری ثروت خانواده در نظر گرفته میشد. شالها، پارچهها، دستبافهایی با منگولههایی از نخهای طلا و نقره ثروت یک خانواده محسوب میشد که اگر کسی این داراییها را میفروخت، فاجعه بود.
تاجالسلطنه در کتابش در مورد رقابت در زمینه لباس مینویسد که زنان هر شب چند ساعتی را وقف لباس کرده و با لباسهایشان با یکدیگر رقابت میکردند تا توجه مقام سلطنت را به خود جلب کنند. وی خود هم محل توجه شاه و مادرش بود. مادرش هزینه زیادی صرف لباس او و برادرش میکرد. آنها هر روز یک لباس نو میپوشیدند که تزیینات متفاوتی داشت و هر روز به دنبال پارچه مخصوص بودند. این درحالی است که پارچه ایرانی دوام بسیار داشت و گفتهاند تا پنجاهسال هم عمر میکرد.
تاجالسطنه در بخشی دیگر درباره یک بازی در دربار مینویسد به نام بازی چراغخاموشکن. مبدع این بازی ناصرالدینشاه بود. «اعلیحضرت روی مبل مینشست و زنان در اطراف او مینشستند و با یکدیگر مشغول صحبت میشدند. ناگهان شاهچراغها را خاموش میکرد. زنان مشغول حمله و پارهکردن لباسهای یکدیگر میشدند و پس از چند بار که این بازی انجام میشد، زنها زخمی و لباسهایشان پاره بود و بعد شاه پولی را بهعنوان خسارت به آنها میداد تا برای خود لباس نو بخرند.» شهشهانی میگوید نابودکردن داراییها ما را به یاد مراسم جشن و سرور بومیان آمریکا میاندازد. جشنی برای تخریب داراییها، یعنی ابتدا دارایی را جمع میکنید، بعد تخریب میکنید و دوباره جمع میکنید.
لباس هنگام سفر هم بااهمیت بود. ایرانیها هنگام سفر لباسهای بسیار با خود میبردند و وقتی به مکان دیگر میرفتند، سعی میکردند اصول را رعایت کنند. «عدهای دانشجو در پاریس اعتصاب میکنند، چراکه مسئولان آنجا اجازه نمیدادند تا خودشان لباسشان را بشورند. آنها درنهایت موفق میشوند لباسشان را بگیرند و خودشان بشورند و بعد در نامهای مینویسند ما دارای کشوری مستقل و پادشاه هستیم. مستعمره نیستیم و اگر لباسهایمان را به خودمان ندهید به شاه تلگراف میزنیم. دو روز بعد مقامات دانشکده تسلیم خواستار آنها میشوند و جوانان ایرانی دو ماه بعد از ورود به پاریس به حق خود یعنی داشتن لباس پاکیزه میرسند.»
مثال دیگر از احمدشاه است که در نیس فرانسه زندگی میکرد. سال نو بود و چند تن از اشرافزادگان برای یک دیدار رسمی به نزد او رفته بودند. شاه لباس مشکی سادهای پوشیده بود. یکی از شاهزادگان لباس سنتی ایران را بر تن داشت. احمدشاه به او اشاره کرد و شاهزاده گفت من به لباس ملی خود افتخار میکنم و اگر آن را در سال نو و برای ملاقات اعلیحضرت نپوشم کجا و در چه موقعیت دیگری بر تن کنم. شاه در جواب گفت کلاه و لباس ایرانی در نظر مردم اینجا عجیب جلوه میکند و شاهزاده هم پاسخ داد درست همانطور که لباس و کلاه آنها عجیب جلوه میکند.
شهشهانی میگوید در این مورد میتوان به این نتیجه رسید که ایرانی به خودش حق میدهد که بگوید اگر من به نظر خارجیها عجیب میآیم؛ آنها هم به نظر من عجیبند. گاهی در متون با چنین حقی مواجه میشویم، این موضوعی بسیار اساسی در مسائل فرهنگی است. در ادبیات هم این را بهکرات میبینیم چیزی که بعدها کمتر دیده میشود. نکتهای که در مورد امیرکبیر صادق است. او به ارضروم رفته بود و میخواست مسائلی را با امپراتوری عثمانی مطرح کند. تعدادی از افراد به دلیل حفظ جان خود لباس ایرانیشان را تغییر میدادند تا شناخته نشوند. با وجود آنکه زندگی امیر در خطر بود، او گفت: بدون لباس ایرانی به بهشت جاودان هم نخواهم رفت.
سیاست و لباس پادشاه
شهشهانی به نظریهای درباره خلعت در کتابش دست یافت و آن نظریه هم اهمیت خلعت برای دولت در حفظ ارتباط با اقصی نقاط کشور بود و سیاسیون از لباسشان برای کارشان استفاده میکنند. وقتی خلعتی برای فردی فرستاده میشد، مثل این بود که افتخاری نصیب او شده است. البته این فقط هدیهای معنوی نبود، بلکه آغاز یک رابطه معتبر و تعهدآور بود. وفاداری سطوح مختلفی داشت. در مقابل هدیه دریافتی شاه از او هم میخواهد تحفهای را بفرستد که اعلام وفاداری نسبت به فرستنده آن است.
در تبریز، رشت، اراک و گلپایگان شاهد ساختمان مشخصی برای خلعت هستیم. خلعت توسط پیک از دفتر دربار به استانها و افراد ذیربط در پایتخت فرستاده میشد و عدهای شغلشان بود که هدیه مقام سلطنت را به اقصی نقاط کشور برسانند. در شهرهای خاصی مثل تبریز که ولیعهد در آن زندکی میکرد، ساختمانی برای خلعت احداث شد و محلی که مراسم اعطای خلعت در آن انجام میگرفت، خلعتخانه نام داشت. در مکان اهدا جشن خعلت برگزار میشد. حکام بسیاری از شهرها لباس یکسان داشتند، درحالیکه لباس مناطق متفاوت است، اما لباس حاکم که با شاه ارتباط دارد و فرستنده شاه است، فرق دارد. بنابراین خلعت یعنی لباسی که از طرف شاه میآید و وسیلهای است که میتواند بگوید شاه ایران تا کجا حکومت میکند. بنابراین لباس و خلعتدادن و گرفتن وسیلهای است برای حکومت ایران و از اینرو نظریهای در حوزه تحقیق درباره لباس است. دادن خلعت یکشکل به حکمرانان موجبات یگانگی نمایندگان دولت را فراهم میکرد و نشان وابستگی به دولت مرکزی بود، بنابراین خود شی هم ارزش سیاسی داشت. حفظ آن مستلزم فرمانبرداری و روابط حسنه با مرکز بود. مد یا تغییر مد از تغییر ارسال خلعت به اقصی نقاط کشور هم برده میشد. هرچند در پایان قرن استفاده از خلعت کاهش یافت تا در سال ۱۹۲۸ منسوخ شد.
در این میان زیباترین لباس موجود؛ لباس فتحعلیشاه است که تصویر آن هم باقی است و در تعریفش نوشته شده: جبه درخشانی از جواهرات بود که در نخستین نگاه چشم را خیره میکرد. جزییات لباس وی اینگونه بود: تاج بزرگی که سه گوشه نوکتیز داشت. چنین شکلی برای تاج پادشاهی به عظمت او عجیب جلوه میکرد. تمام تاج را الماس یاقوت و مروارید پوشانده بود. این جواهرات چنان با سلیقه و مهارت روی تاج کار شده بودند که آمیزهای از خیرهکنندهترین رنگها را با نور خیرهکنندهای به سطح تاج منعکس میکردند. چند پر سیاهرنگ از پرهای حواصیل این تاج بسیار باشکوه درآمیخته بود و تنپوش او از پارچه زربفتی بود که تقریبا تمام سطحش با همان جواهرات تزیین شده بود. از این جهت تنپوش نامیدم که از کمر به پایین چسبان و از اینجا به بعد مثل لباسهای متداول ایرانی گشاد و چیندار بود و قسمت پایین لباس هم از همان لباسهای پرزرقوبرق بالاتنه بود. وقتی نور خورشید به آنها میتابید، مانند شعلهای آتش میپاشید.
شهشهانی میگوید شاه باید میدرخشید، چراکه نور چراغها محدود بود و فقط نور خورشید وجود داشت و از طرفی شاه در هر جمعی از دور پیدا بود. او و دربارش منشأ مد بودند و دیگران در زمان مراسم آخرین مدها را میدیدند و آخرین مد را به میان مردم میآوردند. به این ترتیب گرایشی که در ایران به مد وجود دارد از قدیم بوده، اینکه مارک لباسها دارای اهمیت است. هرچند راحتی وجه مسلم لباسها بود. برای درباریان قاجار و مردم آن دوره لباسهای نرم و گشاد مهم بودند. لباسهایی که هنگام وضو گرفتن و غذا خوردن آستینشان به راحتی بالا برود و بتوان با آنها روی زمین نشست.
لباسها و اعتمادبهنفسی در پوشش که حالا فقط میتوان سراغشان را در میان عکسهای سیاه و سفید گذشتگان گرفت و دیگر نه میتوان آن پارچهها را یافت و نه دیگر خبری از آن دوخت و دوز و اعتماد در پوشیدن لباس ایرانی است. «هرچند شاید بتوان گفت در سالهای اخیر کمی این حس و اعتمادبهنفس بازگشته، اما تا رسیدن به جایی که بار دیگر پارچه و دوخت ایرانی ارزش یابد، راهی طولانی باقی است.»