شما به چه تیپی به محل کارتان میروید؟ آیا استفاده از ست خاصی از لباس برای شما بهتر خواهد بود؟
به گزارش آلامتو به نقل از success؛ برای شش سال متمادی، ستی که من آنها را “لباس کار” مینامیدم، از یک شلوار جین، یک پیراهن معمولی که آن را روی یک تیشرت بدون یقه نقش و نگاردار میپوشیدم و کفش های کتانی تشکیل شده بود. این ست همیشه در من احساس حرفهای بودن را ایجاد میکرد، شاید به این خاطر که من قبل از اینکه کار نویسندگی آزاد را آغاز کنم، در چندین روزنامه کار کرده بودم.
البته بی شک، همه نویسندگان آزاد از چنین ستی استفاده نمیکنند. گای تالس، روزنامه نگار بخش مقالات ادبی پیشگام، در سال 2007 بیان نمود که: “یک دست لباس بینظیر با طراحی چشم نواز، روحیه و اعتماد به نفس مرا افزایش خواهد داد و من را به عنوان مردی معرفی خواهد کرد که به جزئیات توجه میکند. وی اذعان داشت که بیش از 100 دست لباس مناسب برای هر مناسبت و تعداد زیادی کلاه فدورا دارد چرا که از نظر او قانون لباس پوشیدن بر موفقیتش موثر میباشد.
در روز اول، ساعت 8 صبح در آشپزخانه، همسرم از من پرسید: «این چیست که پوشیدی؟» و این نقطه شروع خوبی بود.
یک ساعت بعد من درب کافی شاپ محبوبم را با اعتماد به نفس بالایی باز کردم، اعتماد به نفسی که هیچگاه در گذشته به هنگام رفتن به جایی نداشتم. اما تا حدی ناامید شدم چرا که به نظر نمیرسید هیچکس کوچکترین توجهی به تیپ جدیدم داشته باشد. نه باریتاها(پرسنل مسئول سرو قهوه اسپرسو) و نه دیگر افراد معمولی و نه حتی کهنه سرباز با شخصیتی که وارد کافه میشد.
خانم زیبا و جوان پشت میز گفت: “بله دارم میبینم. چقدر هم با کت و شلوار شما ست است. کوله پشتی یک کیف کوچک مدرسهای بود، بنابراین احتمالا او داشت به من توهین میکرد ولی باز هم خیلی خوب بود چون حداقل کسی به کت و شلوارم اهمیت داده بود.
در روز سوم، پس از اینکه دوباره با عجله برای همسایهام دست تکان دادم، به کافی شاپی در آن سوی شهر رفتم که موسیقی رمانتیکی را پخش میکرد و پوسترهای هنری را از در و دیوار آویزان کرده بود.. در این فضای غیر رسمی ، من حس کمتری برای نوشتن داشتم و بیشتر به دنبال انتقاد از عدم رعایت بهداشت بودم.
کمی بعد تر، پس از تمام شدن مدرسه پسرم در را برای او باز کردم در حالی که به خود میبالیدم و انتظارات بالایی داشتم. من کاملا مرتب بودم و به خودم رسیده بودم و انتظار داشتم که کارکنان و معلمان متوجه تفاوتهای من شوند، چرا که ظاهرم بسیار تغییر کرده بود. و با این حال، هیچ کس متوجه ظاهر من شد.
روز بعد من باز هم کت و شلوار خود را پوشیدم و در حالی که باز هم به خود میبالیدم، احساس کردم بیشتر افرادی که مرا میدیدند با دیده تمسخر به من مینگریستند.
در صبح روز آخر، پسر 13 ساله ام از من پرسید: “بالاخره تا کی میخواهی این لباس را بپوشی؟” شما تمام هفته همین لباس را پوشیدی.
در اینجا بود که من متوجه شدم پسر کلاس هشتمیام درست میگوید. من برای تمامی کارهای روزمرهام، بیش از حد به خود رسیده بودم.