در زندگی زمانهایی وجود دارد که انسانها باید از جایی معشوقیابی را شروع کنند؛ هنگامی که نوجوانی خجالتی وارد دانشگاه میشود، زمانی که یک زوج جوان جدا میشوند یا یک زوج میانسال طلاق میگیرند یا اینکه همسری میمیرد…
معشوقیابی تنها مشکل جوانها نیست. حق طبیعی همه انسانهای مجرد است. در هر سنی «چنان که افتد و دانی» ممکن است پیش آید. باید برایش آماده بود. در اینجا انسانها با دو پرسش روبرو میشوند؛ معیارهای من برای انتخاب یک عشق راستین چیست؟ چگونه باید با او آشنا شوم؟
ما بدون اینکه آگاه باشیم در انتخاب همسر تا حد زیادی دنبالهرو معیارهای فرهنگیمان هستیم. فرهنگ ما آنقدر در رگ و پی ما ریشه دوانده است که حتی اگر به آن انتقاد هم داشته باشیم، نمیتوانیم تاثیر آن را در انتخابهایمان نادیده بگیریم. بیشتر ما در جستجوی معشوقی هستیم که سنش به ما نزدیک باشد؛ از نظر زیبایی، تحصیلات، سطح اقتصادی- اجتماعی و مذهبی شبیه خودمان باشد و در ضمن خیلی هم کوتاهتر یا بلندتر از ما نباشد!
همین معیارهای اولیه تعداد زیادی از افراد را از دایره انتخاب ما خارج میکند. هر چند بیشتر ما انتظاری بیش از این داریم؛ میخواهیم طرفمان در عین حال زیبا، گرم و اجتماعی و باهوش هم باشد، شبیه ما فکر کند و گاهی هم بیشتر از اینها.
این آرزوها و خیالپردازیها هرچه که باشد، سرانجام قسمت ما آنهایی میشوند که بیشتر شبیه ما هستند و در عمل جذب آنهایی میشویم که در بیشتر ویژگیها از ما نه کمترند، نه بیشتر.
ما درواقع در جستجوی شباهتها هستیم. این شباهتجویی حتی در اختلالهای روانی و جسمی هم نمود دارد.
مثلا افسردهها گرایش بیشتری به افسردهها دارند. یکی از بیمارانم که افسردگی داشت، عاشق دختری شده بود و میگفت علت اینکه عاشق او شدم این است که بیشتر از هر کسی مرا میفهمد، تمام حالتهای من برایش آشنا و قابل درک است.
در جلسهای که با معشوقش آمده بود متوجه شدم که هر دو از افسردگی رنج میبرند. این اتفاق در مورد بیماریهای جسمی هم پیش میآید. بیشترین مطالعه روی عشق ناشنوایان انجام شده که بیشتر عاشق ناشنوایان میشوند. این شباهتجویی همیشه یک فرایند اصیل ذهنی نیست. دو عامل مخدوشکننده مهم روی آن تاثیر دارند؛ اولی محدودیت اجتماعی است.
ما چه بخواهیم چه نخواهیم، در جامعه محدود به معاشرت با افرادی هستیم که از نظر سطح اقتصادی- اجتماعی، تحصیلات، محل زندگی و شغل شبیه ما هستند. عامل دوم ترس از برقراری ارتباط با افرادی است که با ما تفاوت دارند. خیلی وقتها علت گرایشمان به افراد شبیه خود، نه برآمده از یک میل اصیل درونی بلکه ترسمان از ناشناختههاست.
آنهایی که امنیت روانی خوبی دارند و این اعتماد به نفس را دارند که در هر حال دوستداشتنی هستند، بیشتر توانایی شروع رابطه با فردی متفاوت را دارند. اگر احترام متقابل باشد، این تفاوتها جذابیت بیشتری به معشوق میدهد. باید یاد بگیریم علاقههای طرف مقابل برایمان مهم بشوند، در موردشان بیشتر بدانیم و به او نشان دهیم علاقهها و دغدغههای ذهنیاش برایمان مهم است. این رفتار رابطه را رشد میدهد. رابطه عاشقانه باید به اندازه همنوازی دو ساز، هارمونیک و هماهنگ باشد، نه اینکه هر دو طرف دقیقا یک قطعه را بنوازند.
آنها باید پابهپای هم پیش بروند و یک سوال و جواب موسیقایی هارمونیک و کاملکننده را خلق کنند.