با آمدن سالنو کاری که خیلی از ما انجام میدهیم، بازنگری سال قبل و هدفگذاری سال جدید است و طبعا منطقی به نظر میرسد.من هم این کار را انجام میدادم و میدهم. اما موضوعی است که مدت زمان زیادی است که ذهنم را مشغول کردهاست. هدف گذاری با این که مزیتهای بسیاری دارد اما واقعی و عملگرا نیست. جدی میگویم. این مثال معروف است که شنبهها و اول ماهها و اول سالها باشگاههای ورزشی شلوغند(از افرادی که میخواهند وزن کم یا اضافه کنند) و در انتها احتمالا تعداد زیادی از افراد در باشگاه نمیمانند(از جمله نگارنده). مثالهایش زیاد است. اگر دانشجو باشید با عهد اول ترم و اول سال جدید که باید درس بخوانم و… احتمالا آشنایید. همین الان هم احتمالا تعدادی هدف برای سال آینده داریم که هیچ تضمینی برای رسیدن به آنها نداریم. بیایید اسم آن را بگذاریم پدیده باشگاه زدگی.
با باشگاه زدگی چه کنیم؟
اینجا که میرسد خیلیها این مشکل را ربط میدهند به ارادهی ضعیف یا قوی. من حقیقتا معنای این نوع اراده را نمیفهمم. یعنی تا به حال انسانی با ارادهی قوی یا بیاراده ندیدهام. همه آنچه که در اطرافم میبینم انسانهایی هستند که شالودهی همه رفتارهایشان ترکیبی از انگیزه و عاداتشان است. احتمالا به کسانی که انگیزه بالا و عادات خوب دارند میگوییم انسان با اراده و آن طرفی ها را هم میگوییم بیاراده (واضح است که میشود یک ماتریس چهارتایی ترسیم کرد و بیشتر مثال زد که باشد برای آینده) مشکل من با واژهی اراده اینجاست که از ما سلب مسئولیت میکنند. اگر کسی بگویم ارادهام ضعیف است، عزت نفس خودرا پایین میآورد اما میتواند فشار انتظارات محیط را از خود کم کند. اما اگر کسی بگوید عادات بدی دارم، اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که خب اصلاحشان کن. که این یعنی مسئولیت و انتخاب که از آن گریزان هستیم.
بگذریم. برویم سراغ موضوع اصلی. چطور از پدیده باشگاه زدگی جلوگیری کنیم یا به اهدافمان برسیم؟ احتمالا سالانه ملیونها نفر این سوال را از خودشان میپرسند اما به پاسخ صحیحی نمیرسند(وگرنه پدیده باشگاه زدگی تکرار نمیشد) فکر میکنم برای جلوگیری از رسیدن به پاسخ غلط (چیزی انتزاعی مثل تقویت اراده) باید مسئله را دوباره تعریف کنیم.
زندگی ما تشکیل شده است از تک تک اعمال و رفتار روزانه ما. به نظرمن زندگی هر فرد یک سیستم است. سیستم تعاریف متعددی دارد که متداول ترین آنها این است: مجموعهای از اشیا(نه لزوما فیزیکی) که با هم همکاری میکنند و هدفی را دنبال میکنند. این تعریف ویکیپدیاست. به نظر در برگردان فارسی وقتی میگویم هدفی را دنبال میکند، به نوعی خودآگاهی سیستم را القا میکنیم در حالی که لزوما هر سیستمی خودآگاه نیست. به طور واضح ماشین به هدف رانده شدن ساخته شده اما نه کلیت مجموعه ماشین و نه هیچکدام از اجزای آن به این آگاهی ندارند(حداقل تا زمان نوشته شدن این مقاله). به نظر من زندگی هرفرد یک سیستم است که از مجموعه رفتارهای ارادی و غیر ارادی او تشکیل شده است و ما روی هدف آن کنترل چندانی نداریم.
من سیستم نمیفهمم اما میدانم سیستم زندگی ما هرچقدر هم پیچیده دو ویژگی کلی دارد. از قوانین سادهای پیروی میکند. غیرقابل کنترل و غیرقابل پیشبینی است اما میتوان به آن جهت داد.
مشکل هدف گذاری این است که به ما این توهم را میدهد که روی سیستم زندگیمان کنترل داریم. حال این که نداریم. برگردید به پنج سال قبل. چه چیزی در مورد آینده فکر میکردید؟ چند درصد آن برآورده شد؟ یا اصلا در آن مسیر است؟ ما نمیدانیم تعطیلات که تمام شد چند هزار اتفاق در انتظار نشستهاند که نگذارند ما به باشگاه برویم. ما کنترلی روی خلق و خویمان در روزهای بعد از تعطیلات نداریم. نتیجتا هدف کم کردن سی کیلو وزن هرچند در آغاز هیجان انگیز اما در ادامه تبدیل به باری میشود روی دوش ما که نرسیدن به آن لحظه به لحظه حس مارا دربارهی خودمان بد میکند.(نگارنده اگر بخواهد هدف بگذارد احتمالا باید سی کیلو وزن اضافه کند). در حالی که این تقصیر ما نیست.فقط این را کسی به ما نگفته است که سیستم زندگی پیچیدهتر از آن است که بتوانیم آنرا با نیروی اراده یا یک تصمیم رام خود کنیم.
پس چه کنیم؟ از چاقی بمیریم؟ این ترم هم مثل ترمهای قبل مشروط شویم؟ نه. به نظرم اولین گام این است که بیخیال اهداف شویم. هدف گذاری مثل فست فود است. در کوتاه مدت لذیذ خوشحال کننده است و در بلند مدت پدر در میآورد و احساس مارا نسبت به خودمان بد میکند. خیلی از ما خوشحال بودنمان را موکول میکنیم برای بعد از رسیدن به هدف. حال این که ممکن است به هدف نرسیم یا وقتی هم که میرسیم خوشحالی آن دوامی ندارد و تازه باید دنبال هدف جدید بگردیم و مثل یک موش در دایره به دنبال پنیر. پس مشکلات زیادی همراه با هدف گذاری هست.
بعد که بیخیال اهداف جذابمان شدیم وقت آن است که به اجزای سیستم زندگیمان توجه کنیم. یعنی تک به تک رفتارهایمان. در زمان حال. به ساختار سیستم زندگیمان. که مجموعه از رفتارو عادت های ماست. اگر به جای اهداف روی ساختار زندگی متمرکز شویم. روی چیزی تمرکز کردهایم که تاحد زیادی در دایره کنترل ماست و این میتواندبه زندگی ما جهت بدهد. آن رفتارها در بیشتر موارد ساده هستند و تغییرات کوچک در نمودار زمان منجر به تحولهای بزرگ میشود.
به عنوان یک مثال مطالعه را در نظر بگیرید. دو نفر را فرض کنید. یک نفر میگوید من میخواهم در زندگیم ساختار جدیدی وارد کنم که در آن شبی یک ربع قبل از خواب مطالعه میکنم(کمترین زمان ممکن و بسیار ساده، به جهت نزدیک بودن به زمان مهمی مثل خواب پتانسیل عادت شدن خوبی را هم دارد)، نفر دوم کسی است که میگوید هدف من در سال جدید این است که میخواهم ۲۴ کتاب بخوانم. در واقع ماهی دو عدد. فکر میکنید کدام سادهتر به مقصد میرسد؟
اگر نفر اول با یک سرعت متوسط بتواند یک صفحه را در هر دقیقه بخواند میشود شبی ۱۵ صفحه و سالانه ۵۴۷۵ صفحه. اگر متوسط هرکتاب را بگیریم ۲۵۰ صفحه نفر اول با شبی یک ربع کتابخوانی در طول یکسال حدود ۲۱ کتاب میخواند. کسی که روزانه یک ربع مطالعه کند طبق تعاریف ذهنی خیلی از ما کتابخوان به حساب نمیآید اما در طی بازههای بلند زمانی احتمالا از ۹۸ درصد انسان های روی زمین بیشتر کتاب خوانده است. این یک تغییر ساختاری خیلی خیلی ساده در سیستم زندگی است که ممکن است جهت زندگی ما را عوض کند.
و حالا حدس زدن رفتار کسی که گفته است میخواهم ۲۲ کتاب بخوانم زیاد سخت نیست. هدف در گام اول انقدر بزرگ و دور از دسترس است که خواندن هر کتاب باعث میشود به مسیر باقیمانده نگاه کنیم و بار آن را روی دوشمان سنگینی کند. حتا برفرض هم که زندگی را رام آن تصمیم کنیم. رسیدن به آن نقطه با لذت کمتر و زحمت بیشتری همراه بوده است.
من سال گذشته میخواستم زبانم را تقویت کنم. هدفم این بود که باید ۳۰۰۰ کلمه جدید یاد بگیرم.حدود شش ماه طول کشید اما این کار را انجام دادم. سخت هم بود. به هدفم رسیدم. میتوانستم تقریبا هر متن انگلیسی را بخوانم. اما مشکلی وجود داشت. بعد از رسیدن به هدف دیگر نتوانستم تقویت زبانم را ادامه دهم. در واقع هرچه کردم نگه داشتن دستاوردهای قبلی بود اما چیز جدیدی یاد نگرفتم. چرا؟ مشکل هدف گذاری این است که وقتی به آن رسیدیم انگیزه ما برای ادامه دادن تمام میشود.احتمالا شما هم افراد زیادی را دیده باشید که مدام در حال نوسان بین کم کردن و زیاد کردن وزن هستند. احتمالا ما نمیخواهیم فقط ۳۰ کیلو وزن کم کنیم. آنچه که دلخواه است این است که تا پایان عمر فیت بمانیم. یا نمیخواهیم صرفا ۲۰ کتاب بخوانیم و با آن تمام حکمت بشری را جذب کنیم.میخواهیم همیشه کتاب بخوانیم. طبعا من هم نمیخواستم متون انگلیسی را بخوانم و تمام. میخواستم انگلیسی بنویسم، بشنوم و صحبت کنم. اما هدف را گذاشتم روی در دسترسترین موضوع و وقتی به آن رسیدم انگیزهای برای ادامه نبود. حالا فرض کنید من ساختار زندگیم را تغییر میدادم که تا آخر عمرم روزی نیم ساعت زبان انگلیسی تمرین کنم. یا همان روزی بیست کلمه جدید را یاد بگیرم.احتمالا هم به هدفم رسیده بودم. هم به بیشتر از آن و هم زندگی خوشحالتری میداشتم چرا که به طور مرتب تعداد کلماتی که یاد گرفته بودم را از سه هزار کم نمیکردم که ببینم کی به مقصد میرسم.
مثال زیاد است. مثلا وزن کم کردن. منطقی تر است بگویم میخواهم برای سال جدید سی کیلو وزن کم کنم؟ یا یک ساختار جدیدی بر زندگیم حاکم کنم که در آن کمتر کربوهیدرات و روغن میخورم و بیشتر فعالیت میکنم؟ من فکر میکنم مورد دوم.
من یک بار در تفاوت افق با هدف گفتم: هدف جزییات دارد اما افق تصویری است که به سمت آن حرکت میکنیم و لزوما قرار نیست به آن برسیم. به نظرم برای سیستم زندگی میشود افق تعریف کرد و گفت در جهتی حرکت میکنم اما هدف مضرات زیادی دارد. میتوان به جای هدف از افق انگیزه بگیریم. فرض کنید میخواهیم نویسنده شویم: سال آینده دو کتاب مینویسم یک هدف است اما تصویری که در ته ذهنمان از گابریل گارسیا وجود دارد ممکن است افق ما باشد. به جای فکر کردن به این که اگر دو کتاب بنویسم چه خفن میشود، میتوان از آن تصویر انرژی گرفت و آن انرژی را ریخت در تغییر ساختاری که مثلا من هرروز نیم ساعت مینویسم.با روزی نیم ساعت احتمالا بشود در انتهای سال پنج کتاب نوشت و زحمت زیادی را هم به روح و روان خود وارد نکرد از جهت هدف گذاری.
میخواهم سال جدید پنج تا ایدهی جدید را امتحان کنم آزار دهنده است اما روزی سه ساعت کد میزنم، یک تغییر ساختار است که به راحتی میتواند اعمال شود. زندگی هرکس سیستمی است که تغییری کوچک در اجزایش میتواند به نتایج بزرگ در نهایت منجر شود.
به نظرم در سال جدیدکه پتانسیل تغییر وجود دارد بهتر است به جای اهداف روی ساختارهای زندگیمان متمرکز شویم تا نتایج بهتری بگیریم. تغییر ساختارهای کوچک به تغییر جهتهای بزرگ منجر میشوند.تاسیس یک وبلاگ، یکبار بیشتر مسواک زدن در روز، یک ربع مطالعه، تغییر کوچک ساعت خواب همه و همه میتواند فرصتهای عجیب و بزرگی روبروی ما قرار دهد.
بازنشر از وبلاگ صدرا علی آبادی