اس ام اس غمگین فوت پدر | متن زیبا برای تسلیت فوت پدر | دلنوشته فوت پدر
اس ام اس غمگین فوت پدر متن های تسلیت فوت پدر و نوشته و متن و شعر تسلیت فوت پدر و تبریک غمگین عید به کسیکه پدرش فوت کرده و دلنوشته فوت پدر و پیامک های غمگین فوت پدر را در سایت تالاب بخوانید. جناب آقای…/ سرکار خانم… رحلت جانکاه پدر عزیزتان، واقعهای تلخ و باورنکردنی است. از پیشگاه حضرت باری تعالی برای شما...
اس ام اس غمگین فوت پدر
متن های تسلیت فوت پدر و نوشته و متن و شعر تسلیت فوت پدر و تبریک غمگین عید به کسیکه پدرش فوت کرده و دلنوشته فوت پدر و پیامک های غمگین فوت پدر را در سایت تالاب بخوانید.
از طرف…
فقدان پدر بزرگوارتان ما را سخت اندوهگین ساخت
غفران و رحمت الهی برای آن عزیز از دست رفته
و سلامتی و طول عمر با عزت برای جناب عالی از پروردگار متعال خواهانیم
پیام تسلیت پدر
درگذشت پدر گرامی تان را
بشما و خانواده ارجمند تسلیت عرض نموده
و آرزوی صبر و سلامتی برای شما و بازماندگان آن عزیز از دست رفته دارم
همکار گرامی
اینجانب درگذشت پدر بزرگوارتان را تسلیت میگویم و از پروردگار مهربان برای ایشان، رحمت واسعه و برای خانواده آن مرحوم، شکیبایی و اجر در تحمل مصیبت میخواهیم.
جناب آقای…/ سرکار خانم…
درود و احترام
پدر گوهر بینظیر و تابنده زندگی است، عروج پدر عزیزتان راکه صبورانه زیست، صادقانه آموخت، صمیمانه روشنی بخشید و سبک بال از افق ناسوت پر کشید بشما و خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنیم و از خداوند متعال خواستاریم به لطف خویش، روح آن پدر بزرگوار را شاد و مقامش را در جوار قدسی درگاهش بلندمرتبه فرماید.
از طرف…
مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتم زده بـه انتظار بنشیند
و این بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـت
درگذشت پدر گرامیتان رابه شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده
برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم
پیام ادبی تسلیت به مناسبت وفات پدر
خبردرگذشت پدر چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور مینشیند، ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چارهای جز تسلیم و رضا نیست خداوند قرین رحمتش فرماید
همکار گرامی…
بزرگی غم از دست دادن پدر را تنها کسانی که این پشتوانه بزرگ را از دست دادهاند به درستی درک میکنند. دراین مصیبت از پروردگار بزرگ برای شما و خانواده ارجمند صبر و برای روح آن مرحوم آرامش و غفران مسئلت دارم.
مصیبت وارده رابه شما و خانواده گرامی تسلیت عرض نموده و از خداوند بزرگ صبر و شکیبایی برای شما و علو درجات را برای پدر مرحومتان خواهانیم.
ضایعه در گذشت پدر گرامیتان را خدمت شما و خانواده ارجمند تسلیت عرض نموده برای آن عزیز علو درجات الهی را مسئلت داریم.
پیام تسلیت درگذشت پدر به دوست
انالله و انا الیه راجعون
خبردار شدیم که پدر بزرگوارتان به رحمت خدا پیوست
آرزو می کنیم که وسعت صبر خانواده ی این دوستان عزیز به اندازه ی دریای غمشان باشد
باهم دعا کنیم تا خداوند بزرگ روح عزیز از دست رفته را قرین رحمت کند و خوب از این میهمان جدید پذیرایی کند
اس ام اس تسلیت وفات پدر
و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی
جرس کاروان از رحیل مسافری خبر میدهد
که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید
درگذشت پدر گرامیتان رابه شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده
برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت
برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانم
از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم رحمت و مغفرت واسعه
و برای جنابعالی و خانواده ارجمند صبوری و شکیبایی مسئلت می نمایم
خداوند قرین رحمتش فرماید
پیام تسلیت فوت پدر
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام
ضایعه درگذشت پدر مهربان و مومنتان را از صمیم قلب تسلیت عرض می کنم
خداوند متعال روح پاکش رابا مولایش علی « ع » محشور نماید
و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید
متن پیام تسلیت پدر
تسلیت قطره ایست در برابر غم دریا گونه ی شما
از خداوند صبری عظیم برای شما و خانواده محترمتان خواستارم
امیدوارم غم آخرتان باشد
پیام تسلیت پدر صمیمانه و خودمانی
شعر پیام تسلیت پدر
پدر پشتم شکست از رفتن تو
پدر شادی تموم شد تو غم تو
پدر اون همه ی حرفات کجا رفت
همه ی رفتن بعد از رفتن تو
بعد رفتنت پدر زندگی مرد
نور قلب من به خاموشی سپرد
بعد رفتنت پدر هستی من
سر به جاده های بی کسی سپرد
پیام ادبی تسلیت فوت پدر
حتماً بخوانید: اس ام اس تسلیت فوت پدر
شعر درگذشت پدر
ماتمی سختتر از مرگ پدر نیست که نیست
ای که قدرت را ندانستیم ایام وصال
خوش بخواب این جا که این دنیای دون
چون تو گوهر کم دهد از خود برون
یک زمان در خواب غفلت زیستیم
درکنار ما پدر بیدار بود
تا که از خواب گران برخاستیم
ناگهان دیدیم پدر در خواب بود
میان نا امیدیها چراغ جاودان بودی
برایت زندگی کردن اگر چه رنج وسختی بود
بنازم همتت بابا صبور و مهربان بودی
هم بال و پرم بودو همی تاج سرم بود
هرجا که ز من نام و نشانی طلبیدند
هم نام بلندش سند معتبرم بود
کاش گم میشد در راه پیک بد خبر
تا پدر رفت آن سحر از پیش رو
بی نشان را خاک تیره شد به سر
سراسر همچو شمعی بی نفس آهسته می گرید
تویی در خاطر ناشاد ما، تا آخرین لحظه
به یادت چشم ما، چون ساغر بشکسته می گرید
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
بابا جان!
قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کردهام و آن چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری برای من چه معنی می تواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا باغچه ها را آب بدهی؟ تو نیستی تا در رابه روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی بچهها را نگاه کنی.
خانه خالی است، قلب ما خالی است و تکتک سلولهای بودن ما درد می کند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ بچگیهایم را بگیرم؟ خاطره نخستین کفشهایی راکه برایم خریدی، چقدر دوست داشتم. یکبار دیگر تعریفش کن. فقط من بودم و تو. خودمان دو تا رفتیم. چقدر خوب بود.
یک خاطرهای هم داشتی که همیشه از بچگی من تعریف می کردی و به من میخندیدی. چقدر خشمگین میشدم از دستت. حالا بیا و آن خاطره از کارهای بچگانه مرا هزار بار بگو. دیگر نه از عصبانیت سرخ می شوم و نه خجالت می کشم، لبخند می زنم و به موزیک صدای تو گوش می دهم و ذوق می کنم.
دوست دارم بگویم: بابا و تو بگویی: جان بابا؟ آنوقت بدانم که سر حال و خوشحال هستی. آن وقت خودم را برایت لوس کنم.
بابای خوبم! دیشب توی خواب گریه کردم. بیدار که شدم، گفتند اسم تو را صدا میزدم. دلم می خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری. وقتی می خوابم تو را می بینم. چقدر خوابیدن را دوست دارم.
پدر از دست رفته ام!
به تو فکر میکنم و آرام می شوم. دلم میـــخواهد برایت بنویسم، بدهم فرشتهها تا برایت بیاورند. می نویسم و می آیم سر آرامگاهت میخوانم. تو کجایی؟ آیا در مقبره هستی؟ یا دراین قاب عکس که هرگاه دلم برایت تنگ میشود؛ آنرا غرق بوسه می کنم.
دوست دارم برای تو بنویسم و با تو حرف بزنم تا شاید دلتنگیام کم شود اما پدر از دست رفتهام، تو رابه جان مادر با من حرف بزن. صدای تو را می خواهم تا آرام شوم. می خواهم از من چیزی بخواهی تا بگویم: چشم! میخواهم سراغم را بگیری. اما نمی گیری. باورم نمیشود که دیگر نتوانم صدای تو را بشنوم.
هر وقت پیرمردهای تسبیح به دست را میبینم، یاد تو میافتم، میگرداندی و میگردانی. میگفتم: بابا! تسبیحت رابه من بده تا ذکر بگویم. میگفتی: تو با انگشتهایت ذکر بگو. دستانت رابه من بده، می خواهم با انگشتهای تو ذکر بگویم.
گاهی هراسناک از جا برمیخیزم و بهانهات را میگیرم. به اتاق خالی تو میروم. روی کتابهایت خاک نشسته است و من به اندازه هر ذره گرد و غبار هزار هزار بار غصه میخورم.
دلم می خواهد این جا بودی و برایم کتاب میخواندی. آنجا که لقمان به پسرش میگوید که پدر و مادر را شکرگزاری کن و من به خاطر تو شکرگزاری کنم و از تو به خاطر همه یچیز تشکر کنم.
درود پدر!
بالاخره آمدم سر مزار تو. بالاخره وقت کردم که با تو خلوت کنم. اشکهایم را نیاوردهام. فقط حرفهایم را آوردهام و درد دلهایم را. آمدهام درود کنم و با تو حرف بزنم.
یادت هست چقدر به ما سفارش میکردی مهربان باشیم؟ چه سوال مسخرهای! معلوم است که یادت هست. بابا جان! ما دیگر مهربان نیستیم. تو نیستی که هر از گاهی یادمان بیاوری که چه چیزهایی را یادمان داده بودی. تو نیستی و ما هرکدام یک گوشه شهر، یک طرف این دنیا توی لاک خودمان فرو رفتهایم. انگار دیگر دلیلی برای دور هم جمع شدن نداریم.
حالا نگو که آمدهام گلایه کنم.
دستهایم را نگاه کن. چشمهایم را ببین. در غصه دوری تو تکیده شدهاند و من از این ناراحت نیستم. حاضرم از این تکیدهتر و لاغرتر شوم اما تو رابه من برگردانند.
دلم میـــخواهد صبح از خواب بیدار شوم و ببینم کودکی شدهام و تو با صدای بلند می گویی: نان سنگک خریدم؛ بیایید تا گرم است. تا ما یکی یکی بیاییم و… تو نیستی و دیگر نه نانها طعم زندگی میدهند و نه قلقل سماورها صدای خوشبختی میدهند.
حتی کوچه پس کوچه شهر پر از تنهایی است. احساس می کنم غریب و بیکس هستم. امشب از کوچه دلتنگیِ من بگذر تا صدای قدمهایت را عدد کنم. تا دنبال قدمهایت بدوم، خاک پایت را بر چشمهایم بکشم و پای تو را ببوسم. تا تو دست بر سرم بکشی و دلداری بدهی. با آن صدای گرم بگویی:«بلند شو و محکم باش فرزند!» و من به خاطر قوت این صدا هم که شده، سر پا بایستم.
هوا تاریک شده و باید بروم. کاش تا ابد این جا مینشستم. اما برمیگردم پدر. زود برمیگردم. بدرود.
پدر عزیزتر از جانم!
قاب عکست ازآن بالا به من لبخند میزند. میگویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یکبار دیگر صدایش را بشنوم و یکبار دیگر وی را در آغوش بگیرم. فیلمهایی که از تو ضبط کردهام را میگذارم. اشک میریزم و صفحه نمایش را در آغوش میگیرم.
می ترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شدهام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کس®0; که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمی دانستم امنیت و بخشش و مردانگی همه ی با او معنا می شود. کاش میشد فرصتهای رفته را جبران کرد، کاش میآمدی و من می گفتم که دیگر قدر تو را میدانم. آنوقت بجای این همه ی خیرات برای تو هدیهای میخریدم.
حالا که جسم تو این جا نیست، سعی میکنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قدم، سنگینی سکوت و نگاههای نافذ تو رابه خاطر میآورم و ریز ریز مثل بارانهای طولانی و بیشتاب ساعتها اشک میریزم.
اگر کسی اشکهایم را دید، به من می گوید که باید صبر کنم. چه می گویند؟ در مرگ تو صبر؟ این تو بودی که به من صبر را یاد میدادی، حالا که تو نیستی، چه کسی به من از صبر بگوید تا حرفش را باور کنم؟ نیشخند می زنم. خون از چهارگوشه جگرم میچکد اما در ظاهر صبر می کنم و اشکهایم را از دیگران پنهان میدارم.