نقد معیار و معیار نقد
نقد امری طبیعی و انسانی است و از میل انسان به آزادی نشئت میگیرد. فکر همان حرکت ذهنی از مبدأ کاری به سوی نتیجه و برعکس آن است و خود همین سبب میشود که راه رفته و یا عمل انجام شده مورد ارزیابی قرار گیرد. در ادوار گذشته همه متفکران به نقد پرداختهاند و همین موجب پیشرفت و رشد دانش شده است. خودانتقادی در حوزه های دینی و عرفانی هم جایگاه برجستهای...
در عین حال تفکر انتقادی پدیدهای جدید است که به دنبال جزمگرایی در غرب و به طور ویژه پس از مارکسیسم رخ داد. آنچه در نقد مهم است این است که باید منتقد به مبانی تفکر نویسنده واقف باشد و نیز زمینههای فکری جامعهای را که نویسنده در آن زندگی میکند بشناسد تا بتواند نقاد خوبی باشد. مکتب فرانکفورت در زمینه تفکر انتقادی مبتکر و صاحبنظر است و نویسندگان مشهور در این حوزه، صاحبنظران در این مکتب بودهاند. تفکر انتقادی بیشتر به نقادی درونی بر اساس اهدافی که متن و یا موسسه دارد تکیه میکند. پیشفرض در نقادی هم بسیار مهم است. در مجموع نقد معیار و معیار نقد دو شاخص عمده برای نقادی درست است.
کلید واژهها: نقد درونی. مکتب فرانکفورت. محاسبه. نظریه انتقادی. نقد معیار. معیار نقد
مقدمه
نقد ذاتی و طبیعی بشر است و از میل انسان به آزادی نشئت می گیرد. انسان می خواهد آزاد باشد و بزرگ ترین نماد آزادی، آزادی در فکر است. وقتی به او می گویند چنین و چنان بیندیش بی گمان از خود می پرسد که چرا باید چنین باشد. در صدر تاریخ از سقراط باید یاد کرد که خود به نقد و انتقاد اقرار داشت و همه اندیشمندانی که بعد از او آمده اند و مکتبی و نحله ای را آغاز کرده اند همه به نقد و نقد پذیری واقف بوده اند. وقتی مطلبی بیش از پیش مورد تأکید قرار می گیرد این پرسشگری بیشتر می شود و اندیشمندان جامعه دقیقتر به چرائی ها می اندیشند.
ادیان الهی که مستقیما از جانب خدا آمده اند اگر با عقلانیت و آزادی توأم نباشند ایمان مردم به آن دیر نمی پاید و حتی مومنان راستین را به تردید وامی دارد. نبی خدا ابراهیم که در ایمان او شک نیست باز برای استکمال ایمان و یقین خود از خدایش تقاضای رویت چگونگی زنده شدن مردگان را می کند تا دراندیشه اش خللی ایجاد نشود (قرآن، بقره ). در دوران اسلامی هم مسئله نقد به جد مطرح بود. تحقیق و وارسی جزو اساس دین ماست. خدا به مخالفان می گوید «قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقین»(نمل، 64) و این بعد از آنی است که خداشناسی را امری ثبوتی تلقی کرده که هیچکس عقلا نمی تواند با آن به مخالفت برخیزد که افی الله شک فاطر السماوات و الارض (ابراهیم، 10): آیا در پدید آورنده آسمانها و زمین تردید دارید؟
آیه «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» (بقره، 44) هم به تفکر و تذکر درونی اشعار دارد و اینکه اگر چیزی را از کسی طلب می کنید آیا خود به آن پای بندید؟ و در محاجه ای که بین شیطان و انسان در می گیرد شیطان به خطا کاران می گوید مرا سرزنش نکنید بلکه خود را سر زنش کنید که تصمیم گیرنده شما بودید. «فلا تلومونی و لوموا انفسکم» (ابراهیم، 22). آیه «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (زمر، 18) جز با نقادی و رویکرد انتقادی امکان پذیر نیست. میزان و توجه به آن در قرآن حائز اهمیت است (الرحمن ، 8). و گاه خود حق میزان واقع می شود ( والوزن یومئذ الحق اعراف، 8). (جوادی آملی، تسنیم، ج. 10)
تأکید به بررسی درونی در متون روایات هم فراوان است. تقدم درایت بر روایت (صدوق، 1403 ، ص.2) در گزینش روایات از این مقوله است. حاسبوا قبل ان تحاسبوا (مجلسی، ج.1) از نمونه های روشن آن است که هر کس باید به درون خود بنگرد و قبل از اینکه محاسِبِ بیرونی به حساب برسد هر فرد خود باید به این کار اقدام کند. این محاسبه مربوط به همه مسائل زندگی است و فقط انزوا و کناره گیری از دنیا از آن بر نمی آید. البته عرفا مراحلی به آن افزوده اند که عبارت است از مرابطه، مراقبه و محاسبه ومواخذه و ...
دو مکتب اشاعره و معتزله حاصل برخورد نقد آمیز در جامعه آن زمان بود و باآنکه ایراداتی به آن ها وارد بود ولی نشانگر روحیه نقد در جامعه بود که گاه به افراط و خشونت از جانب پیروان آنها هم انجامید (حسنی، 1379، 142-143).
مکتب مشاء که برگرفته و متأثر از افکار ارسطوئی بود دائر مدار فکری مسلمانان اندیشمند شد. اما در همین حال افرادی به انتقاد و ایراد پرداختند. امام فخر رازی به امام المشککین لقب یافت؛ زیرا او به هر چیزی ایراد می گرفت. این ایراد ها نه تنها او را از جامعه مسلمانی حذف نکرد بلکه بر شکوفائی فکر و اندیشه مسلمانان افزود وافرادی چون خواجه نصیر الدین طوسی به پاسخ و رد شبهات او پرداختند (حسنی، 1373).
وقتی در دنیای اسلام افکار فلسفی ارسطوئی و افلاطونی وارد شد و اندیشمندان مسلمان تحت تأثیر آن قرار گرفتند، به تأویل آموزه های قرآنی در جهت همسازی با آن فلسفه ها پرداختند. این جا بود که باز نقد و نقادی از جهت دیگر شروع شد.
امام محمد غزالی دانشمندی است که با داشتن روحیه نقد پذیری چند دوره در زندگانی او می توان مشاهده کرد. او اگر چه در اواخر عمر خویش با فلسفه در می افتد ولی منطق را بسیار قبول دارد (ابراهیمی دینانی، 1375).
ظهور مکتب اشراق هم خود یکی دیگر از نشان وجود چنین روحیه ها است و سر انجام ملاصدرا با تأسیس حکمت متعالیه خواست بین دو نحله مشاء و اشراق جمع کند. همانگونه که فارابی با رساله خود به نام «الجمع بین الرأی الحکیمین» تلاش داشت تا بین دو نظر افلاطون و ارسطو موازنه ای بر قرار نماید.
از جمله انتقادات شیخ اشراق این بود که چه کسی گفته است که ارسطو خاتم الحکماء است و نمی توان بعد از او چیزی گفت و یا اظهار نظری کرد (ژیلسون، 1375، 105؛ فدائی، 1395، 19). در ادبیات هم عده ای قائل بودند که نمی توان بعد از متقدمین حرفی زد. عبد الغفور العطار (1377، یازده) از قول ابن قُتَیبَه نقل می کند:من به گفتار متقدمان، تنها با نظر جلالت و بزرگی نگاه نکردم و یا به متأخران به چشم حقارت ننگریستم به این دلیل که اولی متقدم است و دومی متأخر، بلکه با چشم عدالت به هر دو نگریستم تا حق هر دو را ادا کرده باشم. ابن عبد ربه می گوید: بدان؛ زمانی که با چشم انصاف نگریستی و با حجت عقل برخورد نمودی، خواهی دانست که هر صاحب فضلی، فضلی دارد و تقدم تنها ملاک اعتبار نیست و تأخر نیز ضرری به گفتار خوب نمی زند.
در اروپا و پس از دوران نوزایی فکری، انسانگرایی حاکم شد که بر اساس آن می خواستند بین آنچه مسیحیت می گوید و آنچه بشر آن روز با عقل و خرد خود درک می کند، و به ویژه با مشاهده و تجربه آن را به دست می آورد، تلفیقی برقرارکنند. اما مرور زمان وسرعت پیشرفت های مادی و تعصب نابجای اربابان کلیسا کار نقد را به رویاورویی کشاند؛ به گونه ای که نحله ها یکی پس از دیگری ظهور کردند تا مسائل پیش آمده را حل کنند و هر یک به فراخور زمان نظراتی را ابراز داشتند که در باروری افکار و سهل کردن مسیر نقد برای دیگران سهمی داشت.
یثربی می گوید (یثربی، 1388، 26): مسأله چگونه پدید می آید؟ مسأله فرزند نقد است. با نقد است که کاستی نظریه های موجود آشکار می شود. با نقد معلوم می گردد که فلان نظریه در فلان جا و فلان قسمت به بن بست می رسد و مشکل را حل نکرده و به مجهول پاسخ نمی گوید. همین بن بست و مشکل حل نشده و مجهول بی پاسخ، مسأله جدی ما می گردد. این جاست که محققان دست به کار می شوند تا آن نظریه را اصلاح و تکمیل کرده و یا نظریه دیگری به جای آن سامان بخشند، تا این بن بست باز شده و مشکل و مجهول ما حل شده و پاسخ یابد.
تعریف و اصطلاح
نقد در لغت دارای معانی فراوانی است که از جمله به گزینی، سیم گزینی، سره گزینی، خوب را از بد جدا کردن، نظرکردن در شعر و سخن، و خوب و بد را جدا کردن است (دهخدا، 1377، ص. 22656).
معیار هم به معنای اندازه و پیمانه و ترازو و وسیله ای است که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند؛ ترازوی زرسنجه، ترازوی زرسنج، مقیاس، ملاک، و سنگ محک در معنای آن آمده است (دهخدا، 21197). با بررسی دو واژه نقد و معیار، گویی هر دو موید یک چیزند و آن سنجیدن و سنجیدن با محک و معیار. این به این معنا است که در هر سنجشی باید یک ملاک و معیاری باشد که مورد قبول عامه و یا متخصصان فن قرار داشته باشد تا بقیه موارد با آن سنجیده شود. مثلا طلا را با محک و معیار خاص می سنجند چون مورد قبول متخصصان قرار گرفته و هر طلائی مورد معامله قرار گیرد با آن سنجیده می شود. امروزه و به ویژه در ورزش، شاید رکورد جای معیار را گرفته باشد. یعنی وقتی کسی در زمینه ای بالاترین دستاورد را داشت از آن پس بقیه را با آن می سنجند. در امور ادبی و به ویژه نقد ادبی باید سخن و اشعار طراز اولی از جانب شاعران و سخنوران که مقبولیت عامه یافته است مبنا برای قضاوت های بعدی باشد. در گذشتة ادبیاتِ ما سبک های ادبی یکی از این معیار هاست. در جهان امروز با توجه به تنوع دستاوردها در زمینه های مختلف معیارها هم متفاوت و گوناگون شده است.
در زمان معاصر، نقد ادبی در بین نقد ها ویژه است و با آرزوی آگاه شدن از معنای فرهنگ و جامعه همراه بود و در آن روح رهایی بخشی وجود داشت؛ بر خلاف گذشته که نشان از تسلط بر فنون زبان و مهارت ادیب بر مباحث ادبی بود. مهم ترین هدف نقد ادبی بررسی رابطه میان متن و واقعیت تاریخی بود و در آغاز روشی برای تأویل کتاب مقدس بود. ادگار و سجویک (1388، 530-528) می گویند: مباحث همبسته با ارزش ادبی که امروزه در نسبت با مباحث همبسته با جایگاه داستان مردم پسند پیش کشیده می شود، دغدغه دیرین است که در هنگامه ای که سینما و دیگر رسانه های گروهی بیش از اَشکال فرهیخته تر هنری بر مردمان پایانه های سده بیستم تأثیر می گذارند بر جستگی ویژه ای می یابد. این مباحث در نقد ادبی روشن می سازد که تلاش برای توضیح معنای ادبیات آوردگاهی مهم برای مبارزه ایدئولوژیک است.
مباحث انتقادی در دنیای امروز بیشتر ناظر به امر به رهائی بخشی است؛ رهائی از اسارت فکر و جزمیت. البته اگر چه جزمیت در همه مسائل ممکن است باشد ولی تنوع آن در امور طبیعی نسبت به امور اجتماعی کمتر رخ می دهد. وستفال (1387، 10) میگوید: انقلاب علمی، فقط باز سازی مقولات اندیشه در باره طبیعت نبود؛ انقلاب علمی پدیده های اجتماعی نیز بود- هم دست اندرکاران پژوهش های علمی بیشتر شدند و هم نهادهای جدیدی پدید آمدند که نقشی هر چه مهم تر در زندگی جدید بازی کرده اند... و همین عامل اصلی در تکوین علم جدید است.
در امور طبیعی و علمی اگر نقد باشد نقد بر سر ابزار و یا روشهائی است که دانشمندان به کار می برند و خیلی زود می توانند با هم تفاهم کنند و علاوه بر تفاهم با هم متحد شوند و به کار علمی خود ادامه دهند. آنجا که بیشتر اختلاف پیش می آید مباحث اجتماعی است که آنهم به نوع خود بر دیدگاه فکری و فلسفی متکی است. نمونه های آن را می توان در نوشته های رولان بارت که مرگ مولف را مطرح می کند دید. رولان بارت نویسنده فرانسوی می گوید که مولف دیگر مولف نیست بلکه او یک بافنده است. او به جای اصطلاح اتور author اسکریپتور scriptor را به کار می برد. scriptor یعنی کسی که صرفاً می بافد، مثل یک تایپیست، حروف چین، یا کاتب، که فقط مینویسد و با آنچه مینویسد پیوند فکری ندارد.
به این ترتیب، خواننده باید نوشتهٔ ادبی را از خالق آن جدا در نظر بگیرد تا بتواند نوشته را از استبدادِ تفسیری (interpretive tyranny) آزاد سازد. هر نوشته حاوی چندین لایه و معنا است. در لاتین، text (نوشته، متن) و textile (پارچه) هم ریشه هستند. بارت نوشته و پارچه را به هم تشبیه میکند و میگوید نوشته نوعی پارچه است که از نخهایی به نام گفتهها بافته شده است. این گفتهها از تعداد بسیار زیاد یا غیرقابل شمارشی از مراکز فرهنگ (centers of culture) گرفته شدهاند و نه از یک تجربهٔ منفرد که فقط یک بار اتفاق افتاده است. معنای اصلی یک کارِ ادبی (نوشته) به برداشتی که خواننده از آن دارد وابسته است نه به احساسات یا سلیقههای نویسنده. وحدت (یکپارچگیِ) نوشته در ریشههای آن (یعنی، نویسنده، خالق) نیست، بلکه در مقصد آن (خواننده) است (ویکی پدیا).
همین اظهار نظر بارت بر اثر انتقادی است که او به وضع موجود دارد و خود همین اظهار نظر باعث می شود تا دیگران نسبت به نظر او اظهار نظر و نقادی کنند. نظر او از یک جهت درست است که هر مولفی فکر خود را از جمع بندی افکار دیگران به دست آورده است ولی حتی اگر بر اساس نظر بارت بپذیریم که نویسنده هیچ مطلب جدیدی به متن اضافه نکرده و فقط ساختاری جدیدی را ارائه کرده باز هم همین ساختار جدید او را به نحوی صاحب اثر می کند. البته اینکه اسکریپتر فقط باید بنویسد و نباید نوشته خود را توضیح دهد به نوعی توهین به نویسنده است. البته اگر نویسنده نسبت به نوشته خود حق اظهار نظر نداشته باشد خواننده به طریق اولی نباید قضاوت کند. در حالیکه به نظر نمی رسد چنین باشد. تفسیر و اظهار نظر کار هر انسانی است و از همه مهم تر خود نویسنده است که حق دارد در مورد نوشته خود اظهار نظر کند. خواننده هم می تواند نسبت به نوشته دیگری اظهار نظر کند. گاهی اظهار نظر او در راستای اهداف نویسنده و گسترش آن است و گاهی بر خلاف و مغایر. در گذشته به آن می گفتند «تفسیر ما لا یرضی صاحبه». یعنی تفسیری که نویسنده با آن موافق نیست.
دانش به همین منوال گسترش پیدا می کند؛ ضمن اینکه اگر نویسنده چیز جدیدی به دانش گذشته نیفزاید کارش پژوهش نیست و صرفا جمع آوری است. بارت می گوید با مرگ نویسنده، بافنده حیات خود را آغاز می کند. این مسئله به ویژه در ادبیات بیشتر مشهود است. اما می توان گفت که این در واقع یک جنگ لفظی است. زیرا اگر نویسنده مرده باشد شما که با هر نوع سابقه ذهنی، فرهنگی و تاریخی به تفسیر دست می زنید به جای نویسنده نشسته اید و ما به جای یک مولف اصلی با دهها نویسنده رو به رو می شویم که خود دنیایی از نسبیت را در خود دارد. این اظهار نظر بارت بی شباهت به دلالت های سلبی و یا منفی که توسط سوسور ، زبانشناس معروف مطرح شد نیست و البته همه تفکرات ساختارشکنانه پسامدرن در حوزه های مختلف به طرز قابل توجهی با هم شباهت دارند (تردینیک، 1395). و ممکن است همانگونه که ساختارشکنان می گویند به هرج و مرج هم بینجامد. تردینیک در این باره می گوید (تردینیک، 1395، 222): نظریه پسامدرن را می توان بدبینانه یا حتی نیهیلیستی دانست. با وجود این، پسامدرن نقش مهمی در فروپاشی اَشکال سنتی دانش فرهنگی مورد قبول، که غالبا همراه اومانیسم، عقل گرایی و پدر سالاری بوده است، داشته است.
و یا بحث هائی را که ادوارد سعید در مورد شرق شناسی مطرح می کند قابل توجه است. ادوارد سعید کسی است که ادعای شرق شناسی را ازطرف شرق شناسان غربی خالی از شائبه ندانست و معتقد بود که نگاه غرب به شرق با خودبرتربینی و تحقیر دیگری و به ویژه شرق همراه بوده است. آریایی نیا (1388، 13) می نویسد: به تعبیر سعید مهم ترین دلالت مفهوم «شرق شناسی« شیوه تفکری است که مبتنی بر ایجاد تمایز وجودی و معرفت شناختی میان شرق و غرب است. در این تفکیک و تمایز وقتی غربی خود را منشأ و منبع تفکر، دانش، عقلانیت، و فرهنگ غنی می شمارد در ساختن «غیر» خود همه وجوه و صفات مخالف، معارض و تاریک را به آن یعنی به شرق و شرقی منتقل می سازد. در این رابطه قدرتی که در شرق شناسی میان غرب و شرق ایجاد می شود غرب به عنوان سوژه شناسا در فرایند شناختن شرق به عنوان ابژه، به آن هویت می بخشد.
پیش فرض چه از طرف نویسنده و یا تحلیلگر و چه از جانب منتقد حائز اهمیت است؛ و نیز در بررسی های امور طبیعی و یا پدیده های اجتماعی. اینکه آیا پیش فرض ها واقعی است و یا فرضی و ذهنی و قرار دادی بسیار مهم است. در هر مبحث انتقادی پیش فرض ها چه از طرف نویسنده و چه از جانب تحلیلگر و مفسر باید معلوم باشد و در مقام نقد و به ویژه نقد درونی مورد ملاحظه قرار گیرد. در دوران معاصر در غرب مکتب فرانکفورت و مدعیان درون آن داعیه دار تحلیل انتقادی بودند و لذا باید مورد توجه و دقت باشند.
تفکر انتقادی و مکتب فرانکفورت
چند تعریف در مورد تفکر انتقادی به این شرح است (پایا، 1396، 60-62): ادوار گلیزر در سال 1941 می گوید تفکر انتقادی در بر دارنده سه امر است:1- رویکردی ناظر به آمادگی برای بررسی مسائل و موضوعاتی که در قلمرو تجربه شخص قرار می گیرند به نحو حساب شده، 2-دارا بودن دانش روش های تحقیق و استدلال منطقی، 3-برخی مهارت ها در کاربرد آن روشها. دو نویسنده انگلیسی به نام های مایکل اسکریون و ریچارد بل در سال 1987 در باره تفکر انتقادی و اصلاحات در آموزش و پرورش می گویند: تفکر انتقادی یک فرایند منضبط فکری ناظر به مفهوم سازی، کاربرد، تحلیل، تجزیه، و یا ارزیابی فعالانه و ماهرانه اطلاعاتی است که از رهگذر مشاهده، تجربه، تأمل، استدلال یا ارتباط و گفتگو به منزله راهنمایی برای باور یا عمل، جمع آوری یا تولید شده است. و سومین تعریف از خانم لیندا الدر در سال 2007 است که می گوید تفکر انتقادی یک شیوه اندیشیدن خودهدایتگر و خودمنضبط است که می کوشد به عالی ترین کیفیت و به نحوی منصفانه استدلال کند.
نکته مهم در تفکر و یا نظریه انتقادی این بود که که باید چرائی ها را از درون جستجو کرد. اغلب صاحبنظران این مکتب (چون کانت، هگل، نیچه و فروید) بر فلسفه باستان مسلط بودند. در هر حال باید پذیرفت که ظهور روشنگری بود که بنای نظریه انتقادی را پایه گذاری کرد (شرت، 254-252). اگر چه تاریخچه نقد در غرب را به زمانهای قبل می توان برگرداند (شرت،251) ولی نظریه انتقادی در معنای صحیحش از مکتب فرانکفورت نشئت می گیرد که آن را با مسامحه می توان از تأثیر مکتب مارکسیسم دانست که ذهن دانشجویان و روشنفکران دهه 1960 و اوایل دهه 1970 را به خود مشغول کرده بود (شرت،1387، 247). سوال اصلی آنان این بود که با وجود طرفداری آنان از اومانیسم و به ویژه در آلمان چرا نازیسم سر برآورد؟ سخن اعضای اصلی مکتب فرانکفورت از جمله هورکهایمر و آدورنو این بود که مطالعات علوم اجتماعی باید برای این مسئله پاسخ پیدا کند (شرت، 248).
مکتب فرانکفورت در آلمان متأثر از افکار کانت و هگل بود. آن دو با اختلاف نظری که با هم داشتند هر دو در نگاه به تاریخ و پیوند بین مسیحیت و عقلانیت روز آن زمان متفق بودند (شرت، 295). هگل طرح خود را جامع و جهانشمول می پنداشت. او بر خلاف کانت که به فلسفه به عنوان نقطه آغاز می نگریست به تاریخ دلبسته بود. تاریخ اجتماعی از نظر او و بعد در نظر مارکس با تفاوتهایی شامل چند مرحله است. مرحله وحدت و یا همانیکه آدم و حوا در بهشت بودند؛ مرحله جدائی، بیگانگی و یا هبوط، مرحله آشتی که با آمدن عیسی مسیح انجام می شود و این دوره از نظر آنان طولانی ترین دوره است (شرت، 260-270).
بر انقلاب علمی سده 17 دو مضمون عمده حاکم بود: سنت افلاطونی-فیثاغورسی، که هندسی وار به طبیعت می نگریست و بر این باور بود که عالم بر پایه اصول ریاضیات ساخته شده است؛ و فلسفه مکانیکی که طبیعت را ماشینی عظیم می پنداشت و در پی آن بود تا ساز و کارهای پنهان در پس پدیده ها را بیابد (وستفال،1387، 9).
البته مکتب فرانکفورت به اندیشه مارکسیسم به دیده انتقاد و بدگمانی می نگریست؛ به ویژه آنجا که دیدگاه سنتی مارکسیسم، پرولتاریا را با تکیه بر عقلانیت کاملا سیاسی کرده بود (ادگار و سجویک، 1388، 518).
نظریه انتقادی به کشف اهداف درونی یک پدیده مانند یک بیمارستان می پردازد. در نظریه انتقادی هدف به هیچ وجه ذهنی نیست. شرت می گوید (279):
بیمارستان آن چیزی نیست که ما فکر یا تصور کنیم. بیمارستان آن چیزی است که خودش قصد دارد باشد. بنابراین سه راه برای توصیف یک بیمارستان داریم. ابتدا توصیف بیرونی و مبتنی بر واقعیت ساختمان، کارکنان، شیوه اداره و عملکرد بیمارستان و جز این ها. دوم نگرش شخصی من یا شما نسبت به بیمارستان است که خوب یا بد است و یا اینکه چگونه کار می کند و سوم هدف درونی بیمارستان است، یعنی هدف موسسه. این هدف درونی در خود تعریف بیمارستان جای دارد. نظریه انتقادی به رویکرد سوم یعنی هدف درونی موسسه کار دارد.
بنابراین نظریه انتقادی یک پدیده را بر اساس معیار و تعریف درونی و ذاتی آن پدیده از خودش نقد می کند. اخیرا در دانشگاهها هم ارزیابی درونی باب شده است که به نظر می رسد ملهَم از این تفکر باشد. این کار در تقابل با نقد بیرونی است. ارزیابی درونی به این صورت است که نهادهای اجتماعی، اعمال و یا افراد را با تفاوتی که بین اهدافشان و عملکردی که در آن به سر می برند رو در رو می کنند تا اشکالات آن بروز کند (شرت، 280). به طور مثال قاضی باید عادل باشد و به عدل حکم کند حال اگر اهل رشوه شد پس با اهداف درونی اش در تقابل است. و یا به نظر مارکس کمونیسم معیار درونی تاریخ است که می توان تمام رویدادها را با آن قیاس کرد و این ها همه داعیه روشنگری و رهایی بخشی دارند (شرت، 282). انتقاد درونی علل عدم تحقق این آرمان ها را بررسی می کند.
اصولا منتقدان اجتماعی به عنصر تاریخ بهای فراوانی می دهند و آن را همواره حرکتی بین اسطوره و عقلانیت در نوسان می بینند. آنها معتقدند آنجا که عقلانیت رنگ ببازد اسطوره خود را نمایان می کند. هورکهایمر مدیر موسسه فرانکفورت اولیه و واضع اصطلاح نظریه انتقادی، و آدورنو از نظریه پردازان نظریه انتقادی در باره روشنگری و اسطوره اند. شرت می گوید (شرت، 290 -291): با این حال ما هم «اسطوره های» خودمان را داریم. اسطوره های نازیسم و «شعبده بازی های» فضائی ایالات متحده از جمله عمده ترین مثال ها هستند.اما مهم ترین مثال از اسطوره های جدید چیزی است که سنگ بنای فرهنگ غرب را تشکیل می دهد: فرهنگ علمی و دیوانی. ترس ما از طبیعت و «دیگری» خود را در قالب میل وسواس آمیز به کنترل نشان می دهد. تلاش می کنیم با استفاده از علم، طبیعت را شبیه به خودمان، شبیه به نظام ها و نظریه ها و اعمال تکنولوژیکی مان در آوریم تا بر «دیگربودگیِ» تهدید کننده آن فائق آئیم. در حالی که انسانِ اسطوره ایِ بدوی خود را شبیه به طبیعت می کرد، ما طبیعت را شبیه به خودمان می کنیم. اما نیروی محرکه هر دو یکی است: ترس از نیروی تهدید کننده بقا.
از دهه 1980 اصطلاح نظریه انتقادی با تحلیل متن پیوند خورد و نویسندگانی چون فوکو، دریدا و لیوتار آن را با ساختاگرایی، پساساختارگرایی و پسا مدرنیسم مرتبط ساختند (ادگار و سجویک، 1388، 518).
نقد واقعی
در نقد واقعی تبیین هستی شناسی و معرفت شناسی حائز اهمیت است. ذهن و عین همواره مورد توجه متفکران در نقد بوده و هست. باید دید که نقطه عزیمت کجاست؟ آیا ما همه چیز را از منظر ذهن می بینیم و آن را تفسیر می کنیم؟ آنوقت بسیار از مسائل و اگر نگوئیم همه مسائل تابع نظرات افراد گوناگون خواهد بود و به تعداد افراد ممکن است تفسیر و تأویل و اظهار نظر وجود داشته باشد. در این صورت کار نقد و نقادی بسیار دشوار خواهد بود. اما اگر نقطه عزیمت عین باشد و ما به جهان خارجی قبل از آنکه ذهن درگیر آن شود باور داشته باشیم در آن صورت، جهان خارج و از جمله خود ما از عینیت برخوردار است و واقعیت آن محرز است و نیازی به هیچگونه تفسیر و تأویلی نیست. آنگاه بحث معرفت شناسی مطرح می شود و اینکه هر کس بر اساس مقتضیات فکری، ذهنی و تاریخی-فرهنگی خود می تواند در باره مسائل و پدیده ها اظهار نظر کند. در این صورت با شناخت دیدگاه نویسنده و با بررسی متن می توان به نقادی پرداخت و نقطه نظر خود را با شناخت موقعیت نویسنده بیان داشت ویا در حوزه های اختلافی با گفتگو به نتیجه رسید. برای توضیح بیشتر به کتاب جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی از اینجانب می توان مراجعه کرد (فدائی، 1395).
بنابراین در هستی شناسی نقد نیست و یا به ندرت هست. زیرا واقعیتی را که ما با همه وجود و حواس خود ادراک می کنیم جای نقد ندارد. من، شما و همه جهان وجود دارند و کار خود را انجام می دهند. موضع ما در قبال هستی شناسی پس از اقرار به آن تفسیر و تبیین است. در این جا ممکن است تبیین و تفسیر ما با توجه به پیش فرض های ما و یا ابزاری که برای تحقیق به کار می بریم مورد قبول نباشد و یا ابزار های دقیق تری به وجود آید که نظرات قبلی را مخدوش کند و یا تغییر دهد. اما اصل واقعیت بر جا است. از این رو، در معرفت شناسی نقد فراوان است و همانطور که گفته شد به تعداد افراد ممکن است آرا و نظراتی ابراز شود که جای بررسی و نقد دارد. در این جا برای آنکه به ویژه در مسائل فرهنگی و اجتماعی بتوان با دقت بیشتری به نقادی پرداخت پیشنهاد می کنم که دو مقوله نقد معیار و معیار نقد مورد بررسی قرار گیرند. در اینجا به پاره ای از مهم ترین ویژگی های نقد معیار و معیار نقد پرداخته می شود.
۱- نقد معیار
- نقد معیار چیست؟ نقد معیار بیشتر نظری است و متکی بر آرا و نظریات پذیرفته شده توسط همه و یا جمعی است که به مکتب و نحله ای معتقدند. بررسی دیدگاهها خود کاری نظری است و در نقد و انتقاد باید با توانائی و محدودیت های معیار توجه شود. به عنوان مثال اگر در نظام دینی و عرفانی کسی به پیروی ناب از اصول اسلامی عقیده دارد و یا با رویکرد اخباری گری و یا وحدت وجود در مناسبات عرفانی مطلبی نوشته و یا در زمان حال رویکرد پوزیتویستی دارد و یا بر اساس دیدگاه پست مدرن اثرش سامان یافته است باید قابلیت ها و محدودیت های این نحله ها شناسائی شده و مد نظر باشد.
- آیا معیار درست است؟ درستی و یا نادرستی معیار بستگی به نگاه بالاتری که بر آن حاکم است دارد. به این معنا که نگاه هستی شناسانه و معرفت شناسانه به جهان است که در باره صحت و یا عدم صحت معیارها می تواند سخن بگوید. به تعبیر دیگر همچنانکه هر چیزی در نظام خاصی معنا می دهد تفسیر ها و تحلیل ها با فرض و یا پیش فرض هائی که هر مکتب و نحله ای به آن باور دارد می تواند پاسخگو باشد. در غیر این صورت ممکن است نقد، سازنده نباشد.
- آیا معیار همگانی است؟ ویژگی دیگر برای نقد معیار این است که دائره شمول آن را بدانیم و اینکه آیا آن همگانی است و جمع کثیری را در بر می گیرد و یا از آن منتفع می شوند و یا با آن موافقند؟ به عنوان مثال نظریه بارت که مرگ مولف در آن محور است آیا مورد اتفاق همه است و یا عده ای خاص با آن، آنهم با تحلیل خاص موافقند؟
- آیا معیار جهانی است؟ آیا این معیار فارغ از دین و زبان و محدوده جغرافیایی، مورد قبول افراد بسیاری است و می توان آن را در سطح جهانی طرح و از آن دفاع کرد؟
- آیا بومی است؟ به این معنا که نظریه ها در عین حالی که ممکن است از کشور های پیشرفته صنعتی باشد ولی در بسیاری از موارد با ویژگی های بومی ناسازگار باشد؛ تازه اگر از روی غرض و عمد آن را تدوین نکرده باشند. نمونه آن شرق شناسی غربیان است که امثال ادوارد سعید به شدت با آن مخالف اند. بدیهی است بکار گیری نظریه شرق شناسی جز به تحقیر ملت های در بند نمی انجامد و این بر خلاف روح رهائی بخشی است که در نظریه انتقادی موجود است.
- آیا معیارمتکی بر واقعیت است و یا ذهنی و قرار دادی است؟ آیا این مکتب و نحله ذهنی است و یا بر عین و عینیت متکی است؟ گر چه در چیستی معیار هم این مسئله به نوعی مورد توجه قرار می گیرد ولی دانستن این موضوع که آیا آن مکتب به واقعیت خارجی باور و اذعان دارد و یا همانند بارکلی و هیوم (کاپلستون، 1387) آن را محصول ذهن انسان می داند در نقادی بسیار تأثیر گذار است. نویسنده این سطور بر واقعیت منهای ذهن باور دارد و آن را در کتاب هستی شناسی و معرفت شناسی خود توضیح داده است. آنانی که به نسبیت مطلق اعتقاد دارند بعید است بتوانند به خوبی کار نقادی انجام دهند.
۲- معیار نقد
در حالی که نقد معیار بیشتر نظری است و به فلسفه و چرائی کار بر می گردد در معیار نقد مسئله بیشتر انسانی است و ناظر به فرد و یا افراد نقد کننده است و اینکه آیا نقاد و یا منتقد صلاحیت کار را دارد؟ آیا او به اندازه کافی دارای توان علمی و اخلاقی برای نقد هست؟ از این نظر چه بسا نقدهایی که وقتی شخصیت ناقد و سابقه فکری و ذهنی او بررسی شود نقد را فاقد ارزش علمی و داوری می کند و باید منتقدان دیگر خطای وی را بر ملا کنند. بعضی از ویژگی های ناقد و منتقد عبارتند از:
- آیا نقاد بیطرف است و یا پیش داوری دارد؟ در معیار نقد یکی از لوازم کار بیطرف بودن ناقد و یا منتقد است. البته همه می دانند که هیچ انسانی بدون نظر و پیش داوری نیست؛ ولی کم اند کسانی که پیش فرض های خود را در نقد دخالت ندهند. تقوای علمی و فکری که گاهی از آن سخن می رود در این جا خود را نشان می دهد. داستان عالمی که می خواست در باره احکام چاه آب نظر بدهد را شاید شنیده باشید. او قبل از فتوا چاه خانه خویش را مسدود می کند تا اینکه مبادا نظر او توأم با سو گیری و جهت دار باشد. البته اگر چه کار دشواری است ولی از انسانهای فرهیخته این امر به خوبی قابل انتظار است. کسی که نمی خواهد ارزش علمی او با سوگیری هایش مخدوش شود.
- آیا کار او عالمانه است؟ عالمانه بودن داوری منتقد هم جایگاه ویژه ای در نقد دارد. چه بسا افرادی که نسبت به موضوعی اظهار نظر می کنند که اصلا صاحبنظر نیستند. ارجاع کار نقد به این افراد ظلم است و پذیرش کار نقد از جانب آنان ظلم مضاعف است. آنکس که نمی داند باید صریحا بگوید نمی دانم و از این بابت شرم نکند (کلام 83 نهج البلاغه) و آن را افتخار بداند.گاهی اوقات، مخاطبان و طرفداران، فردی را وادار به اظهار نظر های بیجا می کند. مثلا دیده شده است که شخصی به جهتی شهرت پیدا می کند که خود این شهرت هم قابل بررسی است که آیا واقعی و یا تصنعی است، هواداران از وی می خواهند در باره هر موضوعی اظهار نظر کند. افراد کم ظرفیت و یا کم هویت و یا بی هویت اغلب به این اظهار نظر ها استناد می کنند. به طور مثال اینشتاین که در فیزیک صاحب نظر است و یا هنر پیشه و یا ورزشکاری که معروف شده است از او خواسته می شود که در باره مسائل دیگر اظهار نظر کند.
- ناقد و یا منتقد چگونه می اندیشد و چه نحله فکری مورد قبول اوست؛ و آیا مبنای فکری او واقعی و یا قرار دادی است؟ اینکه ناقد و یا منتقد خود چه مشربی دارد، اگر چه ممکن است تقوای علمی را در داوری رعایت کند ولی دانستن خط فکری او برای بقیه که داوری او را می خوانند می تواند کمک، و معیاری برای پذیرش و یا عدم پذیرش و یا با رعایت احتیاط باشد.
- آیا او جامع نگر است و یا خُردنگر؟ در قرون اخیر متفکران با دو رویکرد در مسائل پژوهشی و نقدِ آثار حضور پیدا می کنند. عده ای اثباتگرا هستند و با وجود آنکه بسیاری از اندیشمندان از این نحله روی گردانیده اند ولی باز می بینیم عده ای به آن سخت و وفادار اند و یا آن را توجیه می کنند تا حضور خود را در صحنه های علمی حفظ کنند. بی شک در دنیای امروز جامع نگری در عین خُردنگری وجه مقبول تری یافته است. و به ویژه در امور انسانی نمی توان جزء را بدون در نظر گرفتن کل طرح کرد.
- پیشفرض(های) او تا چه اندازه منطقی است و چقدر مورد قبول دیگری و یا دیگران است؟ هرکسی عقیده اش برای خودش محترم است. ولی گاهی مشاهده می شود که افرادی که در بعضی حوزه ها صاحبنظراند از جنبه های دیگر گرفتار تعصب و جمود می شوند و نمی توانند خود را از قید باور های خویش و لوکاذب رها کنند. منتقد و ناقد باید نسبت به این موارد هشیار باشد و اگر کسی را برای داوری تعیین می کند باید مواظب این نوع تفکر او باشد
- آیا موقعیت، زمان، و مکان، نویسنده را در نظر گرفته است؟ یکی از ویژگی های داور و ناقد خوب این است که وقتی اثری را از نویسنده ای بررسی می کند موقعیت حالی، مکانی و زمانی وی را در نظر بگیرد و اگر حتی با نظر او مخالف است انصاف را از دست ندهد و بگوید شرائط گوناگون محیطی و محاطی وی به ناچار وی را به این نتیجه ویا نتایج رسانده است. من در دوران تحصیل کار شناسی ام در شهر مشهد در درس تاریخ مرحوم دکتر شریعتی شرکت می کردم. او وقتی مکاتب دیگر از قبیل مسیحیت، یهودیت، مارکسیسم، بودیسم و مانند آن را تشریح می کرد آنچنان خوب تحلیل می کرد و محسنات آن ها را از زبان آنان باز می گفت که من فکر می کردم او شخصا به آن مکاتب گرایش دارد. اما وقتی بحث نقد آنان پیش می آمد در نقد هم ماهرانه نقاط ضعف را به خوبی تشریح می کرد. و این خود یک هنری است که بخشی از آن به تسلط ناقد و منتقد برمی گردد که آنچنان به عقاید خود پایبند است که مانعی نمی بیند که محسنات مکاتب دیگر را هم به خوبی بیان کند.
جمعبندی و نتیجهگیری
نقد و انتقاد امری ضروری در زندگی انسان است و افرادی که عالم تر اند طبعا نقاد تر هم هستند؛ اما در عین حالی که هر نقادی باید عالم باشد چه بسا عالمانی که نقاد نیستند و دید انتقادی به مسائل ندارند. در این مقاله ضمن بر شمردن اهمیت نقد و نقادی و اینکه عمدتا در حوزه های اجتماعی و علوم انسانی بیشتر خود را می نمایاند، بیان شد که نوع نگاه به جهان و انسان در ایجاد پایه های فکری انسانها بسیار مهم است و نقاد و یا منتقد خود باید وضعیت خود را در صحنه نقد و انتقاد روشن کند. با آنکه نقد و انتقاد با تاریخ زندگی بشر همراه بوده است و همه ادیان و مذاهب فلسفی هم بر آن تأکید و در باره آن رهنمود داشته اند اما در دنیای امروز مباحث انتقادی با معارضه با مارکسیسم و پایه گذاری مکتب فرانکفورت برای ایجاد روشنگری و رهائی بخشی از جزمیت آغاز شده است. در دیدگاه انتقادی نقد درونی مطرح است همچنان که در سنت گذشته هم چنین بوده است. در پایان به دو مسئله مهم نقد معیار و معیار نقد پرداخته می شود. در نقد معیار به ویژگی های نحله ها، مکتب ها و پیش فرض ها اشاره شده در حالی که در معیار نقد به شاخص هائی که هر انسان ناقد و یا منتقد باید به آن پای بند باشد توجه داده می شود.
منابع:
قرآن
نهج البلاغه
آریایی نیا، مسعود (1388). در آمدی بر علوم انسانی انتقادی. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1375). منطق و معرفت در نظر غزالی. تهران: امیرکبیر
ادگار، اندرو؛ سجویک، پیتر (1388). مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی. برگردان: ناصر الدین علی نقویان. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
پایا، علی (1396). گره گشایی به شیوه فیلسوفان و مهندسان. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی؛ انتشارات طرح نقد.
جوادی آملی، عبدالله (1395). تسنیم : تفسیر قرآن کریم. محمد صفایی (تهیه و تنظیم). ، ج. 10 :مرکز نشر اسرا - تهران:
حسنی، حسن (1373). دو فیلسوف اسلامی، خواجه نصیر الیدن طوسی و امام فخر رازی.؛ بررسی و داوری در مسائل اختلافی میان... تهران: دانشگاه تهران.
حسنی، هاشم معروف (1379). شیعه در برابر معتزله و اشاعره. ترجمه سید محمد صادق عارف. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی.
ژیلسون، اتین (1375). نقد تفکر فلسفی غرب. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
شرت، ایون (1387). فلسفه علوم اجتماعی قاره ای؛ هرمنوتیک، تبار شناسی و نظریه انتقادی. از یونان باستان تا قرن بیست و یکم. ترجمه هادی جلیلی. تهران: نشر نی.
صدوق، علی بن بابویه. (1403ق) معانی الأخبار، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ اول،.
عطار، احمد عبدالغفور (1377). مقدمه صحاح جوهری. ترجمه غلامرضا فدائی. تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
فدائی، غلامرضا (1395). جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی. تهران: امیرکبیر.
کاپلستون، فردریک (1387).تاریخ فلسفه؛ فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم. ترجمه امیر جلال الدین اعلم. تهران: سروش.
مجلسی، محمد باقر (1403 ق.) . بحارالانوار، لبنان. دارالتراث العربی
وستفال، ریچارد (1387). تاریخ پیدایش علم جدید. ترجمه عبدالحسین آذرنگ و رضا رضائی. تهران: نشر نی.
یثربی، یحیی (1388). تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی. تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی.
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%DA%AF_%D9%85%D8%A4%D9%84%D9%81
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13900803001356
The critique of standard and standard of criticism
Abstract:
The criticism is natural in human life and it originates from his willing to freedom. Thought is the result of mental moving from the base to the result and vise versa. And this action is subject to evaluation and criticism. In past all the scholars have experienced the criticism and it caused the knowledge research and development. Self criticism in religious and mystic domain has had a high place.
Anyway, critical thinking is a new phenomenon which appeared after the dogmatism in Western countries especially after the communism. What is important in critical thinking is that the critique must be familiar to the rules and ways of criticism. He /she must know the writer and his cultural and political society where he/she lived in. Frankfurt school of criticism is known in recent century. In critical thinking most emphasis is on internal criticism. It explores whether the phenomenon has reached its goal according to its basic aims and objective. At the end, the critique of standard and standard of critique are two main criteria in this domain.
Keywords: Internal criticism. Frankfurt school of criticism. Critical theory. Standard of critique. critique of standard.