هنر در شعر پارسی (شعر درباره هنر)
شعر درباره هنر از حس زیباییشناسی انسانها سرچشمه میگیرد. شاعران بزرگ مانند مولانا، سعدی و حافظ در شعر خود هنر را ستوده و مردان هنرمند را مورد تقدیر قرار دادهاند. هرچند معنای هنر طی زمانهای مختلف تغییر یافته، در شعر معاصر نیز واژه هنر و مفاهیم مرتبط با هنرمند دیده میشود. بهترین اشعار درباره هنر را در ستاره بخوانید.
شعر درباره هنر و یا بهتر بگوییم کاربرد واژه هنر در شعر، یکی از متعالیترین بخشهای شعر و ادب را تشکیل داده که دلیل آن جایگاه ویژه هنر در میان تواناییها و خصائص نیکوی انسانی است. پیش از آنکه اشعار درباره هنر را در مطلب حاضر بخوانید، ذکر نکتهای ضروری است و آن اینکه امروزه هنر به معنای خاص، دارای شاخههای مختلف بوده و با ابداع و خلق اثری زیبا تعریف میشود؛ پس هنرمند کسی است که به انجام یکی از هنرهای هفتگانه مشغول است. درحالیکه در سدههای گذشته هنر تعریف عرفانی ـ معرفتی داشته و بیشتر به معنای نیکمردی بکار میرفته است. در زبان فارسی قدیم فضایل چهارگانه شجاعت، عدالت، عفت و حکمت عملی به معنی هنر گرفته شده و هرکه این چهار خصلت و فضیلت را داشت، هنرمند نامیده میشد. معنی دیگر هنر دانستن چیزی توأم با ظرافت و ریزهکاری است و برخی شاعران هنر را در دو معنای کمال اخلاقی و توانایی جسمی گرفتهاند. با مطالعه اشعار شاعران مختلف درباره هنر خواهید توانست معانی مختلف هنر را کشف کنید.
هنر در شعر حافظ
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
✦
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
✦
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
✦
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
✦
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
✦
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
✦
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
✦
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
✦
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
✦
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود
✦
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
✦
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
✦
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
✦
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
✦
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران میداری
✦
✦
✦
هنر در شعر مولانا
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
✦
ای دل برای دلخوشی، زر و هنر چون میکشی
دیدی تو از زر و هنر بیخسف یک قارون خوش؟
✦
خواجهام من نیز خواجه زادهام
صد هنر را قابل و آمادهام
✦
سامری را آن هنر چه سود کرد
کان فن از باب اللّهاش مردود کرد
✦
گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او
مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر
✦
گر فلاطون را هنر نفریفتی
نوحه کردی بر هنر بگریستی
✦
هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاه
هنروران ز شادیت چون نه زین نفرید
همه حیات در اینست کاذبحوا بقره
چو عاشقان حیاتید چون پس بقرید
✦
عشق بود کان هنر عشق بود معدن زر
دوست شود جلوه از آن پوست شود پرزر از این
✦
چون بمیری بمیرد این هنرت
زین هنرهات عار بایستی
✦
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور
چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی
✦
هر آن کس کو هنر را ترک گوید
ز بهر تو هنرمند عظیمست
✦
بیچاره دلی که ماند بیتو
طوطیست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت
افسوس که آن دگر ندارد
✦
✦
✦
هنر در شعر سعدی
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال
✦
سعدی هنر نه پنجه مردم شکستن است
مردی درست باشی، اگر نفس بشکنی
✦
گر بیهنرم وگر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند
✦
خردمند مردم هنر پرورند
که تنپروران از هنر لاغرند
✦
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بیهنر را به هیچکس مشمار
✦
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
✦
✦
✦
که گاه آید و گه رود جاه و مال
✦
سعدی هنر نه پنجه مردم شکستن است
مردی درست باشی، اگر نفس بشکنی
✦
گر بیهنرم وگر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند
✦
خردمند مردم هنر پرورند
که تنپروران از هنر لاغرند
✦
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بیهنر را به هیچکس مشمار
✦
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
✦
✦
✦
هنر در شعر دیگر شاعران بزرگ پارسی
هنر مردمی باشد و راستی
ز کژّی بود کمّی و کاستی
✦
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
فردوسی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختند
گر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بود
گر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شود
مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیست
گر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزند
کار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند
✦
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
و این هنر امروز در این خاک نیست
✦
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست
نظامی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
مردم آن است که دین است و هنر جامه او
نه یکی بی هنر و فضل که دیباش قباست
✦
فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد
وانگه که هنر یافتی، بشاید
گر جز هنرت خود پدر نباشد
ای شهره درختی، بکوش تا بر
یکسر به تو جز کز هنر نباشد
ناصرخسرو
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
ز کمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنر که به همچو بیهنری رسد
بیدل دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
جهان هنر دایم آباد باد
از آن معدن فضل و کان هنر
فخرالدین عراقی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل
منوچهری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
بود به قدر هنر داغهای محرومی
فریب شهرت بی حاصل هنر نخوری
✦
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
✦
امیدها به هنر داشتم، ندانستم
که بخت سبز بر آیینه هنر زنگ است
✦
ستم به قدر هنر میکشند اهل هنر
به شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد
✦
صائب فکند اگر چه هنر نان من به خون
رغبت همان به کسب هنر میشود مرا
✦
زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسد
چون خانه صدف که به آب از گهر رسد
✦
هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست
چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم
صائب تبریزی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین دارد
انوری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکن
گر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی
✦
گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور
امیرخسرو دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بیمهری گردون نه و هرگز
هاتف اصفهانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
فروغی بسطامی
✦
✦
✦
ز کژّی بود کمّی و کاستی
✦
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
فردوسی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختند
گر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بود
گر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شود
مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیست
گر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزند
کار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند
✦
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
و این هنر امروز در این خاک نیست
✦
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست
نظامی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
مردم آن است که دین است و هنر جامه او
نه یکی بی هنر و فضل که دیباش قباست
✦
فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد
وانگه که هنر یافتی، بشاید
گر جز هنرت خود پدر نباشد
ای شهره درختی، بکوش تا بر
یکسر به تو جز کز هنر نباشد
ناصرخسرو
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
ز کمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنر که به همچو بیهنری رسد
بیدل دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
جهان هنر دایم آباد باد
از آن معدن فضل و کان هنر
فخرالدین عراقی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل
منوچهری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
بود به قدر هنر داغهای محرومی
فریب شهرت بی حاصل هنر نخوری
✦
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
✦
امیدها به هنر داشتم، ندانستم
که بخت سبز بر آیینه هنر زنگ است
✦
ستم به قدر هنر میکشند اهل هنر
به شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد
✦
صائب فکند اگر چه هنر نان من به خون
رغبت همان به کسب هنر میشود مرا
✦
زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسد
چون خانه صدف که به آب از گهر رسد
✦
هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست
چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم
صائب تبریزی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین دارد
انوری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکن
گر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی
✦
گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور
امیرخسرو دهلوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بیمهری گردون نه و هرگز
هاتف اصفهانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
فروغی بسطامی
✦
✦
✦
شعر معاصر درباره هنر
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
شهریار
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
حسین منزوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فرزند هنر زاده جام و خم نیست
کار هنری میان مردم گم نیست
فریاد مزن ناله مکن آه مکش
میرد هنری که در دل مردم نیست
✦
هر واژه را به عشق تو در رقص آورم
جانا غم تو روح هنر میدهد به من
✦
زمانه بی هنری میخرد زمان هنر نیست
گناه رفته ببخشا و فارغ از هنرم کن
همای ذوق و هنر بودم به خاک تپیدم
فغانم ار نشنیدی نگه بال و پرم کن
مهدی سهیلی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
✦
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
فاضل نظری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در حسرت فتحات، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه دادهست
شاید قلم فرشچیان معجزهای کرد
بازار هنر چند صباحی ست کساد است...
محمدحسین ملکیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
غارتم کردهای و خنده کنان میگویی
صید دل از کف یک سنگ هنر میخواهد
صفورا یالوردی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
نداشتیم هنر جز به بوم چنگ زدن
به عکسهای سیاه و سفید رنگ زدن
علی سلیمانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
وصف تو کار کسی نیست بجز «حافظ» و «من»
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی!
پوریا شیرانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
پوریا بیگی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
لیلای هنر هزار مجنون دارد
یک جلوه ز حسن خود چو بیرون دارد
هرکس که به عشق هنری میسوزد
در سینه دلی نشسته در خون دارد
علیرضا نظری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
به جهان خیره مشو، جلوه پوچ و گذر است
ز هنر عشق طلب کن که سراسر ثمر است
حسین جلالی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هنر گر با خدا باشد بخشد روان بخشد به دنیایی
ولی از خود گذشتن دارد و توفیق میخواهد
وگر روح هنر شد کشته از بی اعتنائیهاست
که در عین شکیبائی هنر تشویق میخواهد
(؟)
✦
✦
✦
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
شهریار
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
حسین منزوی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
فرزند هنر زاده جام و خم نیست
کار هنری میان مردم گم نیست
فریاد مزن ناله مکن آه مکش
میرد هنری که در دل مردم نیست
✦
هر واژه را به عشق تو در رقص آورم
جانا غم تو روح هنر میدهد به من
✦
زمانه بی هنری میخرد زمان هنر نیست
گناه رفته ببخشا و فارغ از هنرم کن
همای ذوق و هنر بودم به خاک تپیدم
فغانم ار نشنیدی نگه بال و پرم کن
مهدی سهیلی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
✦
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
فاضل نظری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
در حسرت فتحات، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه دادهست
شاید قلم فرشچیان معجزهای کرد
بازار هنر چند صباحی ست کساد است...
محمدحسین ملکیان
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
غارتم کردهای و خنده کنان میگویی
صید دل از کف یک سنگ هنر میخواهد
صفورا یالوردی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
نداشتیم هنر جز به بوم چنگ زدن
به عکسهای سیاه و سفید رنگ زدن
علی سلیمانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
وصف تو کار کسی نیست بجز «حافظ» و «من»
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی!
پوریا شیرانی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
پوریا بیگی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
لیلای هنر هزار مجنون دارد
یک جلوه ز حسن خود چو بیرون دارد
هرکس که به عشق هنری میسوزد
در سینه دلی نشسته در خون دارد
علیرضا نظری
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
به جهان خیره مشو، جلوه پوچ و گذر است
ز هنر عشق طلب کن که سراسر ثمر است
حسین جلالی
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
هنر گر با خدا باشد بخشد روان بخشد به دنیایی
ولی از خود گذشتن دارد و توفیق میخواهد
وگر روح هنر شد کشته از بی اعتنائیهاست
که در عین شکیبائی هنر تشویق میخواهد
(؟)
✦
✦
✦
شعر زیبای پروین اعتصامی درباره هنر و بی هنری
باد بروت
عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است...
بَرِ شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است...
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیات هیچ و فرصتت هدر است...
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینی
که نهاش پایه و نه بام و در است...
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
که بهر موی من دو صد هنر است...
بَرِ شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است...
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیات هیچ و فرصتت هدر است...
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینی
که نهاش پایه و نه بام و در است...
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
✦
✦
✦
✦
✦
شعر رهی معیری در رثای هنرمند
رهی این غزل را در مهرماه ١٣٤٧ و پس از درگذشت بهزاد افسونگر سروده که در این شعر اشاراتی که به مقام هنرمند میشود، به طور عام قابل استفاده است.
خامه خون گرید، که استاد هنر بهزاد رفت
آنکه نقشی طرفه میانگیخت چون خرم بهار
همچو گل، از برگ ریزان اجل بر باد رفت
او هنرمندی گرانقدر و قوی بنیاد بود
آن هنرمند گرانقدر قوی بنیاد رفت
آنکه با دست هنر، نقش صور میریخت، مرد
و آنکه لوح ساده را، رنگ بقا میداد رفت
مردم چشم هنر، از داغ او، در خون نشست
گرچه مردم را، طریق مردمی، از یاد رفت
او، نه تنها گشت پامال حوادث، کز نخست
از جهان سفله، بر آزادگان بیداد رفت
گرچه آن سحرآفرین استاد جادو کلک ما
با دلی شاد آمد و با خاطری ناشاد رفت
لیک، از رسم و ره آزادگی، رخ برنتافت
ای خوشا آنکس، که آزاد آمد و آزاد رفت
آیت فضل و هنر، بهزاد افسونگر، رهی
رفت و با فقدان او، فضل و هنر بر باد رفت
✦
✦
✦
✦
✦
شعر زیبای مرد هنر سروده مهدی سهیلی
آن کس که خدا را به جنانی بفروشد
موسی نبی را به شبانی بفروشد
هر کس که هنر بخشد و گوهر بستاند
صد سود کلان را به زیانی بفروشد
افسوس بر آن مرد خردمند که روزی
اندیشه ی خود را به گمانی بفروشد
بر پیکر خود جامه صد ننگ خریده است
آن کو شرف خویش به نانی بفروشد
از مرد هنر بندگی خواجه نه زیباست
زشت است که خود را به جهانی بفروشد
زان دوست که یک لحظه تو را پاس ندارد
بگریز به یکدم که به آنی بفروشد
دلبسته آزست نه دلداده معشوق
آن کس که خدا را به جنانی بفروشد
موسی نبی را به شبانی بفروشد
هر کس که هنر بخشد و گوهر بستاند
صد سود کلان را به زیانی بفروشد
افسوس بر آن مرد خردمند که روزی
اندیشه ی خود را به گمانی بفروشد
بر پیکر خود جامه صد ننگ خریده است
آن کو شرف خویش به نانی بفروشد
از مرد هنر بندگی خواجه نه زیباست
زشت است که خود را به جهانی بفروشد
زان دوست که یک لحظه تو را پاس ندارد
بگریز به یکدم که به آنی بفروشد
دلبسته آزست نه دلداده معشوق
آن کس که خدا را به جنانی بفروشد
این غزل از دفتر شعر اولین غم و آخرین نگاه انتخاب شده بود.
✦
✦
✦
شعر نو با مضمون هنر
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم...
احمد شاملو
~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~
پدر من
از درد بیسوادی
به قدر یک پله هم
از نردبان شعر پارسی
بالا نرفت
و حتی اشعار بالانشینانش را
خوب حفظ نیست
و پدر تو
چه میداند
چه رنگیست
قرمز سخت
یا ترکیب آبی و قرمز
چه میشود؟
و هردو تنها شنیدهاند
بازیگر خاک صحنه میخورد
ولی نچشیدهاند
خلاصه از هفت نمره هنر
نمره هردو صفر
ولی
از نظر من
هر دو هنرمندند
و هنرشان
یک لقمه نان حلال درآوردن است
و آنها
صاحبان هنر هشتمند
امیر رضایی
✦
✦
✦
به پیری خو میگیرم
به دشوارترین هنر دنیا
کوبهای به در برای آخرین بار...
ناظم حکمت