سرمقاله اکبر هاشمی شماره 98 : مرگ کارآفرینانه!
این عبارت را شنیدهاید که کار به جای سخت رسیده؟ میخواهی زمین را بکنی یا وقتی قصد داری وزن کم کنی، همه چیز در ابتدای کار آسان است اما بعد از مدتی حس میکنی کلنگت به زمین سخت خورده و چربی شکم هم دیگر آب نمیشود. راهانداختن هر کاری ابتدا با شور و هیجان همراه است؛ با میتوانم، با اینکه بهزودی موفق خواهیم شد. بهخصوص زمانی که استارتآپ سبک است و هزینهها کمرشکن نیست. یک دولوپر با حقوق کم به اندازه ده نفر کار میکند... تاختکنان به سمت مقصد میتازیم. اتفاقا دراین مقطع شاهد بیشترین رشد هم هستیم و از شدت و حدت موفقیت روی ابرها راه میرویم.
اما در «جایی» که این «جایی» در هر بیزینس مکان و زمان آن متفاوت است، حس میکنیم وزنهای به پایمان بسته شده؛ وزنهای به نام انباشت نیرو، کاهش بهرهوری، افزایش متورم هزینهها و دستمزدها، پیشیگرفتن رقبا و عقبماندگی حاصل از کمدانشی و کمتجربگی، افزایش قیمتها و کاهش ارزش نقدینگی، تاثیرات تصمیات سیاسی و اقتصادی مخرب پیشبینی شده و نشده و... . به دور و برت نگاه میکنی میبینی دیگر اثری از آن ابرهای خوشخوشان نیست و تو حالا روی زمین سفت پا گذاشتهای؛ زمینی که به کویر گرم و بیآب میماند و آفتابی که رنج تو را در پیمودن راه چندبرابر میکند. تو هستی، تو و پایی با وزنهای سنگین که سنگینیاش زمان را برای تو میکُشد، شتابت را کم میکند، میگیرد و مدتی بعد انقدراین سنگینی بزرگ و محسوس میشود که حس میکنی میخواهد خودت را هم از خودت بگیرد.
سه گزینه پیش روی توست؛ ماندن در سکون و ایستادن در نقطهای که هستی. معنیای جز نابودی خودخواسته ندارد. بازگشت یعنی پذیرش شکست و آوارشدن مشکلات و آسیبهای حقوقی، حقیقی و روانی متاثر از آن.
تنها راهی که میماند، پیشرفتن است و پیشرفتنی که دو نتیجه دارد؛ یا کمی دیرتر از پا درمیآیی یا میجنگی تجربه کسب میکنی، دانش میآموزی، در حال حرکت ساختار و روشها را به سرعت تغییر میدهی و در نهایت اینقدر آبدیده و قوی میشوی که حضور این سنگ بزرگ که هموراه وبال گردنت است، کمتر حس میکنی یا به آن عادت میکنی یا به مرور فراموشاش میکنی. اما هرگز و هرگز از تو جدا نمیشود. بعد از پیروزی گُمش میکنی ولی در روزهای ضعف باز متوجهش میشوی و به یادش میآوری که او هست و همیشه با توست.
نمیدانم کجای کار هستید. روی ابرها یا مثل من پایتان روی زمین است و سنگ رنج کارآفرینی به پایتان بسته شده است. در هر صورت تجربه من توسعهدهنده و کارآفرین میگوید اول از همه، بودن او را انکار نکنید، چراکه بیفایده است. هرچه دیرتر باور کنید که کند شدهاید و به زمین سفت خوردهاید، شکست بزرگتری انتظارتان را میکشد. دوم اینکه با این سنگ نامرد و سخت و سفت و بیرحم مهربان باشید چراکه تا آخر عمر کارآفرینی همدم نامهربان شماست. سوم آنکه حتی اگر در کار به دیکتاتوری معتقد هستید، اشکالی ندارد؛ همه حق امضا و تصمیمها را برای خودتان نگه دارید اما ذهنتان را به روی پنجره ایدههای تیمتان نبندید. راستی تیم دارید؟ تیم که میگویم منظورم استخدام نیرو از طریق سایتهای کاریابی نیست؛ چراکه سخت بر این باورم تیم استخدامکردنی نیست؛ تیم اولیه ساختنی است. چهارم در هر مرحلهای تیم بسازید. پنجم سازمان را سبک و چابک و قابل انعطاف طراحی کنید. ششم بنیانگذار خوببودن به معنای مدیرعامل موفق بودن نیست. هیچ اشکالی ندارد یک نفر را بهعنوان مدیر استارتآپ به تیمتان اضافه کنید و... و دیگر اینکه فلاسفه میگویند در یک رودخانه دوبار نمیشود شنا کرد. به این معنا که وقتی پایتان را بلند میکنید، آب زیر پایتان جریان دارد و آب تازه، رودخانه جدیدی را میسازد. در بیزینس هم هر بار نمیشود موفقیتهای قبلی را تکرار کرد. در همه این مراحل آنچه بیش از همه زجرآور است، حس تنهایی و ناامیدی است. نمیدانم با این شرایط چه برخوردی خواهید کرد. اما یادتان باشد اگر نگویم همه، بخش زیادی از آنهایی که دوستتان دارند، فراموشتان خواهند کرد. پس وقتی سنگ کارآفرینی را باور کردید، تنهایی کارآفرینانه را هم باور کنید. فقط یک نکته میگویم و تمام: اگر به راهی که آمدهاید ایمان دارید و معتقدید بعد از طیکردن این شرایط سخت سرانجام موفق خواهید شد، به هر جانکندنی است، بر ناامیدی و خستگی غلبه کنید و شتابتان را ازدست ندهید. فقط و فقط حرکت کنید، نایستید. مگر زمانی که حس کنید کسی زیر پایتان له یا اخلاقی زیر پا نهاده میشود. این رفتن شعاری نیست. دردش در کلماتم نمیگنجد. درد دارد، درد بسیار و رنج بیشمار.اما ناامید نشوید. بهخاطر خودتان، خانوادهتان و کسانی که امیدشان به شماست.
امروز که اینها را برایتان مینویسم حتی مناسبت شیرین دومین سالگرد تولد شنبه را هم با تلخکامی رها کردهام و فقط و فقط به رفتن و رفتن و رفتن میاندیشم. به هر جانکندنی.
آنچه را عاشقانه دوست میداری،
بیاب،
و بگذار تو را بکُشد
بگذار خالیات کند،
از هرچه هستی.
بگذار بر شانههایت بچسبد،
سنگینت کند،
به سوی یک پوچی تدریجی.
بگذار بکشدت
و باقیماندهات را ببلعد.
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت،
دیر یا زود.
اما چه بهتر که آنچه دوست میداری،
بکشدت !
چارلز بوکفسکی