تحلیل رمان ارواح اثر پل استر ، تو برای من همهی دنیا بودی و من تو رو به مرگ خودم تبدیل کردم.
رمان ارواح دومین رمان کوتاه از مجموعه ی سه گانه ی نیویورک است که مابین سال های 1985 تا 1987 منتشر می شود. پل استر نویسنده ی پست مدرن امریکائی بار دیگر در خلق ماجرا دست به ساختاری پلیسی می زند که در بستر نگاهی فلسفی گم می شود. نوشته تحلیل رمان ارواح اثر پل استر ، تو برای من همهی دنیا بودی و من تو رو به مرگ خودم تبدیل کردم. اولین بار در...
رمان ارواح دومین رمان کوتاه از مجموعه ی سه گانه ی نیویورک است که مابین سال های ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷ منتشر می شود. پل استر نویسنده ی پست مدرن امریکائی بار دیگر در خلق ماجرا دست به ساختاری پلیسی می زند که در بستر نگاهی فلسفی گم می شود.
رمان ارواح دومین رمان کوتاه از مجموعه ی سه گانه ی نیویورک است که ما بین سال های ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷ منتشر می شود. پل استر نویسنده ی پست مدرن آمریکایی بار دیگر در خلق ماجرا دست به ساختاری پلیسی می زند که در بستر نگاهی فلسفی گم می شود. موقعیت های خلاقانه ای که پل استر در روند داستان پیش می گیرد؛ کارآگاه خصوصی را نه تنها به عنوان مغزی متفکر و آگاه مطرح نمی کند تا مشابه داستان های کارگاهی-پلیسی دیگر به کشف معمای داستان بپردازد؛ بلکه از آن شخصیتی می آفریند که همان گونه که باهوش و با درایت است صرفاً خود نیز به جزئی از ماجرای معما بدل می شود و در آن حل می شود و تراژدی را رقم می زند. در ادامه با تحلیل رمان ارواح با نت نوشت همراه باشید.
تحلیل رمان ارواح اثر پل استر
در داستان فلسفی رمان ارواح، با آبی (کاراگاه خصوصی) ماهری مواجهیم که از طرف سفید مامور می شود شخصی به نام سیاه را تحت نظر بگیرد و هر هفته گزارشی از کارهای او تنظیم کند و برای سفید بفرستد. آبی در روند ماموریت خود رفته رفته در میابد با پرونده ای راکد و غیر عادی مواجه است که در آن هیچ اتفاقی نمی افتد. سیاه هر روز پشت میزش می نشیند و فقط می خواند و می نویسد. ماه ها می گذرد و آبی آنقدر سیاه را زیر نظر گرفته که دیگر رفتارش شبیه او شده و دیگر نیازی به مراقبت از او در خود نمی بیند. گزارش ها را طبق نظم همیشگی می نویسد و برای آبی می فرستد و در ذهنش خیال پردازی هایی درباره ی سیاه می کند. سفید گزارش ها را می خواند و حقوق آبی را بدون هیچ توضیح یا صحبتی برایش پست می کند.
آبی که از این وضعیت به تنگ آمده، در گزارش ها دست می برد و به دروغ سیاست دیگری در پیش می گیرد: سیاه بیمار است، گمان می کنم در حال مرگ است. سفید در جواب گزارش پاسخ می دهد که بهتر است دست از دروغ گفتن برداری. پس آبی در میابد که خود او هم مثل سیاه زیرنظر است و نتیجه می گیرد شاید این بازی ها برای به دام انداختن خودش باشد. روزها و فصل ها از پی هم می گذرند و به سال می انجامند. آبی که زندگی خود را در بازی بی سر و تهی که هیچ گشایشی در آن نمی یابد، از دست رفته می بیند؛ به قهوه ای رئیس سابقش نامه می نویسد و چون از جوابی که قهوه ای می دهد ناامید می شود، تصمیم می گیرد دست به عمل بزند و با لباس مبدل یک پیرمرد دوره گرد، در گوشه ی خیابان منتظر سیاه می شود و سر صحبت را با او باز می کند تا با ذهنیاتش آگاه شود و به سر نخ هائی دست یابد.
سیاه داستان هائی از نویسندگان مختلف نقل می کند که برای آبی جالب است. بعد از این دیدار آبی مطمئن می شود که سیاه می داند آبی کیست و سعی دارد سر نخ هائی به او بدهد تا خوب یا بد در حل ماجرا مؤثر است. در صحنه های پایانی آبی بدون هیچ گریم یا لباس مبدلی در یک (بار-رستوران) با سیاه مواجه می شود. سیاه شغل خود را کارآگاه خصوصی معرفی می کند و دقیقاً موقعیت و احساسات آبی را از زبان خودش توصیف می کند. آبی از این فرصت استفاده می کند و سؤال کلیدی خود را مطرح می کند:
– او می داند که شما او را زیر نظر دارید؟
– سیاه: البته که می داند. او باید بداند، وگرنه همه چیز مفهوم خود را از دست می دهد.
– آبی: چرا؟
– سیاه: برای اینکه او به من نیاز دارد. به نگاهم احتیاج دارد. نیازمند من است تا ثابت کند زنده است.
درونمایه ی کلی داستان رمان ارواح در این چند دیالوگ واضح می شود. آبی مدتی بعد با لباس مبدل یک دستفروش وارد آپارتمان سیاه می شود و متوجه می شود سیاه نویسنده است که مشغول نوشتن داستانی است. چند شب بعد سیاه در حالیکه می خواهد قضایا کم کم روشن شوند از خانه بیرون می رود و آبی که شجاعت خود را بازیافته وارد خانه ی سیاه می شود و کاغذهای روی میز را می دزدد. وقتی آنها را بررسی می کند با صحنه ی شگفت آوری مواجه می شود که تا مدت ها بعد او را سردرگم و گیج می کند و در نهایت در می یابد تمام این مدت رو دست خورده است و قربانی یک بازی کثیف بوده است. تمام کاغذهای ربوده شده گزارش های دقیق و بی عیب و نقص آبی هستند. آبی بعد از چند روز که در خلاء به سر می برد وارد خانه ی سیاه می شود و طی یک درگیری، سیاه را می کشد و نوشته هایش را بر میدارد و از خانه خارج می شود. وقتی نوشته ها را می خواند با کتابی رو به رو می شود که از آغاز تا پایانش را از بر می داند و این انتهای ماجراست.
در داستان رمان ارواح مطابق با سبک داستانی منحصر بفرد استر با چند موضوع کلیدی در فرم و محتوا طرف هستیم: بحران هویت که از بر تنهائی به درون ذهن آدم های قصه نفوذ می کند و از آنها شخصیت هائی می سازد که ساخته و پرداخته ی موقعیت ها و افراد دیگری می شوند و درونمایه ی انزوا را به نمایش می گذارند که هم کارکرد سازنده ای در پی دارد (همچنان که در ساعات تنهائی، از نظاره ی موضوعات ساده ی زندگی مثل بازی نور و سایه از پشت پنجره ای غبار گرفته، می توان به خودشناسی رسید) و هم با سقوط و شکست همراه است. در داستان ارواح، سیاه با هویتی خداگونه، گوئی دست به تکثیر شدن خود می زند و از آبی فردی می سازد که برای زنده ماندن به وجودش محتاج است؛ در نتیجه رفته رفته رفتار و نوع زندگیش تغییر می کند و به خلاء می انجامد.
– لحظاتی وجود دارد که او چنان خود را با سیاه هماهنگ می بیند و با او احساس یگانگی می کند که کافی است به خودش نگاه کند تا بفهمد سیاه چه می خواهد بکند. اینکه چگونه بر آن واقف است، روشن نیست. اما هرگز اشتباه نمی کند و وقتی آن احساس به او دست می دهد، چیزی فراتر از تردید و دودلی است.
– اما زمان هائی هم هست که خودش را از سیاه کاملاً جدا می بیند. نوعی جدائی مطلق که باعث می شود آبی احساس هویت را از دست بدهد. تنهائی او را فرا می گیرد، انزوا درها را به رویش می بندد و همراه با آن چنان وحشتی سر می رسد که از هر چه تا آن زمان شناخته بدتر است.
سیاه که سعی دارد کتابی بنویسد که در آن کارآگاهی خصوصی شخصی را زیر نظر دارد که فقط می خواند و می نویسد؛ آبی را به بازی از پیش طراحی شده اش دعوت می کند. در ابتدا آنها بر اثر نوع زندگی یکنواختشان تبدیل به هم می شوند. اما بعد از آنکه آبی پی می برد هر دو مأمور مراقبت از هم هستند؛ تاروپود اسارتی که سیاه آن را مثل عنکبوتی برای طعمه اش تنیده را پاره می کند و انتهای داستان را خود رقم می زند. زمان هائی که آبی خود را از سیاه جدا می بیند دقیقاً زمان های رهائی او هستند؛ چون تفکر و اندیشه ی فردی را بعنوان شخصی آزاد به او بر می گردانند. عنصر تصادف که به موقعیت های اسرارآمیز می انجامد و روابط بینامتنی نیز در ساختار داستان ها قابل بررسی است که در داستان ارواح نشأت گرفته از عوامل بسیاری است. دیدگاه بینامتنیت که اولین بار توسط ژولیا کریستوا با مطالعه ی آثار باختین مطرح می شود در دیدگاه رولان بارت تکامل پیدا کرده و دریچه های تازه ای را در آن باز می کند. بینامتنیت در اثر رمان ارواح به چند شکل روی می دهد:
۱- داستان پردازی های ذهنی (درونی) که از بر تنهائی با شم کارگاهی در آبی شکل می گیرد: شاید سیاه دیوانه ای باشه که برای از بین بردن جهان نقشه می کشه یا شاید سیاه و سفید برادر باشند و بر سر سهم ارثیه با هم در گیرند یا شاید پای زنی وسط باشد. یا داستان هائی که از پرونده های پیشینش در ذهن دارد. مثل داستان آقای سبز. داستان هائی که از پل بروکلین و چگونگی ساخت آن بیان می کند و خاطراتی که از پدرش در ذهن دارد یا خاطرات مرد یخ زده در کوهستان که پس از سال ها به دست پسرش کشف می شود؛ در حالیکه جسد یخ زده همچنان در برف سالم مانده و از موقعیت کنونی پسر جوان تر است و این یک بحران ذهنی در ذهن پسر بوجود می آورد. پدری که مرده اما از پسر جوان تر است. (اشاره به داستان های اگزوتیک بر پایه ی عنصر تصادف و داستان های وهمناک شبه واقعی)
۲- داستان های بیرونی: برشی از زندگی نویسندگانی مثل تورو که آبی آن را در کتاب والدن می خواند. یا امرسون که از خواندن خاطرات تورو احساس فلاکت می کند. یا اطلاعاتی که سیاه درباره ی والت ویتمن، خیابان نارنجی (محل اقامت آبی و سیاه و والت ویتمن در گذشته) می دهد یا داستان زندگی هائورن نویسنده که ۱۲ سال خود را در اتاقش حبس می کند و به نوشتن می پردازد تا اثری شگرف خلق کند.
۳- داستان هائی که ارواح از آنان تأثیر گرفته یا بر آنان تأثیر گذاشته: به لحاظ سبک داستان گوئی تو در تو در قصه پردازی، ارواح کتاب مرد داستان فروش یوستین گردر را به خاطر می آورد. همان طور که ارواح بر اثر بعدی نویسنده، اتاق دربسته نیز اثر می گذارد.
همان طور که در موارد بالا اشاره شد این سبک داستان گویی در ساختار داستان رمان ارواح با دیدگاه بارت در یک راستا قرار می گیرد. پیش متن (داستان پردازی های درونی و بیرونی) و پس متن (داستان هائی که در آینده بر اثر تأثیر می گذارند یا تأثیر می گیرند) در نزد بارت به گونه ای که اغلب محققان مطرح می کنند، طرح نمی شود. بارت بر این نظر است که پیش متن به زمان بستگی ندارد و هرگاه دو متن با هم ارتباط برقرار کنند به همان اندازه که متن گذشته در شکل گیری متن آینده شریک است، به همان اندازه نیز متن پسین بر متن گذشته مؤثر است. نظریه ی مرگ مؤلف نیز از دیدگاه بارت، ادامه دهنده ی همان دیدگاه بینامتنیت است: خلاقیت از محور مؤلف به سوی مخاطب انتقال پیدا می کند و مخاطبِ متن، دیگر یک مصرف کننده ی ساده نیست و در خلق اثری که مشاهده می کند شرکت می کند. در پایان رمان ارواح بعد از کشته شدن سیاه و پی بردن آبی به محتویات کتاب سیاه، استر از ادامه ی داستان دست می کشد تا خواننده ادامه را در تخیل خود بیافریند.
خواننده ای که تبدیل به آفرینشگر می شود نوع دیگری از بینامتنیت است که در خلق اثر جاری و روان است. در گفتگوهای پایانی سیاه و آبی که حول محور بازیچه قرار گرفتن آبی و تباهی زندگیش می چرخد با سازمانی از گفتگوهای منیپوسی مواجهیم که از میزان اضطراب، هیجان و تعلیق بالائی برخوردار است. درک پوچیِ بازیِ تلخِ از پیش تعیین شده ای که آبی را گرفتار احساسات خشم و اندوه مفرط می کند با دیوانگی به هم می آمیزد و حجم وسیعی از التهابات درونی پیچیده ای می آفریند که دست به قتل سیاه می زند تا در جایی که قرار است یک کارآگاه خصوصی متعهد باشد که رسالتش گرفتار کردن قاتلین است؛ خود در جایگاهی متضاد، یعنی قاتل قرار می گیرد و زندگی ساده اش که می توانست روندی معمولی داشته باشد، دستخوش تغییری هولناک می شود. مشابه این وضعیت را در فیلم درخشان Seven اثر دیوید فینچر شاهد هستیم. ارواح همان گونه که قبل از ارواح حضور داشته، بعد از آن هم وجود دارد و در بطن داستان های عجیب و نامفهوم زندگی حل می شود؛ مثل خط باریک حیات که هنوز هم، مثل جریان بادی ممتد روی بلندی های زمین بزرگ و حقیر، در حرکت است و ادامه دارد…
منابع: استر، پل. (۱۳۸۲). ارواح/ ترجمه ی خجسته کیهان. نشر افق
نامور، مطلق/ مقاله ی امپراطوری نشانه ها (تأملی بر نظریه ی بینامتنیت رولان بارت)
پاسخی بگذاید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.
Current ye@r *
Leave this field empty