رابطه زن بی حیای تهرانی که مرد هوس باز را به خانه اش برد
رابطه زن بی حیای تهرانی که مرد هوس باز را به خانه اش برد بازهم شبکه های اجتماعی و سوء استفاده زن جوان از مرد پولدار شهرستانی، زن جوان مرد ساده رابا فریب دادن و اظهار علاقه در اینستاگرام به محل مورد نظرش کشاند و همراه با دو مرد دیگر با ضرب و شتم دزدی پول ها، و تهیه فیلم از وی وی را رها کردند. مأموران در محل حادثه دریافتند...
رابطه زن بی حیای تهرانی که مرد هوس باز را به خانه اش برد
بازهم شبکه های اجتماعی و سوء استفاده زن جوان از مرد پولدار شهرستانی، زن جوان مرد ساده رابا فریب دادن و اظهار علاقه در اینستاگرام به محل مورد نظرش کشاند و همراه با دو مرد دیگر با ضرب و شتم دزدی پول ها، و تهیه فیلم از وی وی را رها کردند.
مأموران در محل حادثه دریافتند لحظاتی قبل رهگذران و کاسبهای محل متوجه فریادهای کمک خواهی مرد جوانی می شوند که دو مرد دیگر به زور قصد دارند وی را سوار خودروی سواری بکنند. رهگذران با شنیدن فریادهای کمک خواهی مرد جوان به کمک وی میشتابند و پس از دستگیری دو مرد وی را نجات میدهند.
بدین ترتیب مأموران دو متهم را پس از دستگیری به همراه شاکی به اداره پلیس منتقل کردند. شاکی در توضیح ماجرا گفت: من اهل شهرستان هستم و وضع مالی خوبی دارم. چند ماه قبل در اینستاگرام با زن جوانی به نام مینا آشنا شدم. او گفت که زن جوان مجردی است ودر تهران سالن آرایشگاه بزرگی دارد و وضع مالی خوبی هم دارد. مدتی ما دو نفر باهم چت می کردیم و گاهی هم تلفنی حرف میزدیم تا اینکه به او علاقه پیدا کردم.
او هم به من ابراز علاقه کرد و گفت حاضر است با من ازدواج کند. ارتباط تلفنی و پیامکی ما ادامه داشت و همیشه برای هم گل و گیفهای عاشقانه میفرستادیم تا اینکه او مرا برای دیدنش به تهران دعوت کرد و قرار شد من به تهران بروم و پس از دیدن یک دیگر باهم درباره زندگی آیندهمان حرف بزنیم. سر انجام شب قبل از شهرستان راهی تهران شدم و صبح امروز به تهران رسیدم. او آدرس خانهای در یکی از خیابانهای جنوبی تهران رابه من داد و گفت منتظر من است.
در حالیکه برای دیدن مینا لحظه شماری می کردم گل و شیرینی خریدم و راهی خانه او شدم. وقتی وارد خانهاش شدم با صحنه عجیبی روبرو شدم. دو مرد جوان داخل خانه او بودند. در حالیکه شوکه شده بودم آنها بلافاصله بطرف من حمله کردند و پس از کتک کاری شدید دست و پای مرا با طناب بستند . دو مرد خشن مرا تهدید به مرگ کردند و تمامی پولهای مرا گرفتند و بعد هم کارت عابرم رابه زور از جیبم بیرون آوردند و گفتند رمز کارتم رابه آنها بدهم.
هر چقدر التماس کردم مرا رها کنند فایدهای نداشت تا اینکه رمز کارتم را اشتباهی به آنها دادم و یکی از آنها با کارتم از خانه بیرون رفت و مرد دیگر هم همراه مینا داخل خانه ماندند. دقایقی بعد مرد جوان، خشمگین به خانه برگشت و به همدستش گفت که من رمز رابه آنها اشتباه دادهام. وی ادامه داد: پس از این لباسهای مرا از تنم بیرون آوردند و دوباره به شدت مرا کتک زدند ودر ادامه هم سهدقیقه در حالیکه برهنه بودم از من فیلم و عکس گرفتند.
تاب و توانم در مقابل کتکهای آنها بریده شد و رمز واقعی کارتم رابه آنها دادم، اما دو مرد جوان دیگر به من اعتماد نداشتند و قرار شد همراه آنها به کنار دستگاه خودپرداز بروم و رمز کارتم را خودم وارد کنم. وقتی مرا از خانه بیرون آوردند و قصد داشتند داخل خیابان سوار خودروی سواری کنند با داد و فریاد گفتم این دو مرد مرا ربودهاند و از مردم کمک خواستم که رهگذران و کاسبهای محل به فریادم رسیدند و آنها را دستگیر و مرا آزاد کردند.
دو متهم در بازجویی مدعی شدند که قصد کمک به زن جوان را داشتهاند. یکی از آنها گفت: ما هردو مغازه میوه فروشی در نزدیکی خانه مینا داریم. مدتی قبل مینا به سراغ ما آمد و گفت مرد جوانی مزاحم او است. او از ما خواست به او کمک کنیم تا برایش مزاحمت ایجاد نکند.
امروز گفت که قرار است او به خانهاش بیاید و ما هم برای کمک به او به خانهاش رفتیم. قرار شد وی را به بیرون ببریم و بترسانیم که شاکی درخواست کمک کرد و رهگذران ما را دستگیر کردند.
پس از این مأموران، مینا رابه دستور قاضی بهشتی بازپرس شعبه دوم دادسرای ویژه سرقت بازداشت کردند. مینا در بازجوییها در ادعایی گفت: مدتی قبل در اینستاگرام با فردی که در پروفایلش عکس دخترجوانی گذاشته بود آشنا شدم. او خودش را نوشین معرفی کرد و بدین ترتیب ما باهم دوست شدیم تا جاییکه من تعدادی از فیلمها و عکسهای خصوصیام را برای او فرستادم. چند روز قبل متوجه شدم او مرد جوانی است.
و به دروغ خودش را دختر معرفی و از عکسها و فیلمهای من سوءاستفاده کرده است. بهمین دلیل تصمیم گرفتم وی را به خانهام دعوت کنم و عکسها و فیلمهای خصوصیام را از او بگیرم. روز حادثه موضوع رابه میوهفروش محلهمان توضیح دادم و و او همراه شریکش به خانه من آمد تا شاکی را بترسانند و عکس و فیلم مرا پس بدهد. از آنجایی که احتمال می رود متهم بهمین شیوه از مردان دیگری هم زورگیری کرده باشد.
دوستم بی غیرتی کرد وقتی خانه نبود من و زنش تنها بودیم و حتی شبها در آنجا می خوابیدم
مرد 35 ساله ای که شش سال قبل ودر پی ارتباطی شیطانی با همسر دوستش، دست به جنایتی خوفناک زده بود، چند روزبعد از کشف پیکر، به قتل دوستش اعتراف کرد و به تشریح زوایای پنهان این جنایت خوفناک پرداخت. ماجرای این پرونده جنایی از مهر ماه سال 1391 زمانی در دستور کار پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفت که اعضای یک خانواده موضوع گم شدن مرد 45 ساله ای را پیگیری کردند.
این در حالی بود که همسر مرد 45 ساله با نشان دادن دست نوشته ای به پلیس ادعا کرد همسرش به شهر دیگری رفته و با به جا گذاشتن دست نوشته مدعی شده است که دیگر به مشهد باز نخواهد گشت! باوجود این با صدور دستورات قضایی، همسر محمدرضا «مرد گم شده» و دیگر افرادی که با وی در ارتباط بودند مورد بازجویی های پلیسی قرار گرفتند اما سرنخی که حاکی از وقوع جنایتی باشد به دست نیامد.
بهمین دلیل همه ی افراد مظنون دراین پرونده با صدور قرار قانونی آزاد شدند اما تحقیقات کارآگاهان دراین پرونده بطور غیرمحسوس همان گونه ادامه یافت تا اینکه اواخر سال 1395 قاضی کاظم میرزایی در جایگاه قاضی ویژه قتل عمد مشهد، با مطالعه اوراق رنگ و رو رفته این پرونده، پا به تاریکخانه سرگذشت افرادی گذاشت که دراین ماجرا مورد بازجویی قرار گرفته بودند.
دراین میان ناگهان، چشمان مقام قضایی روی نام مرد مشهور به «مغول» خیره ماند چرا که این مرد 35 ساله از حدود یکسال قبل از وقوع جنایت ارتباط نزدیکی با مرد گم شده داشت. قاضی میرزایی که با ریزبینی و بررسی جزئیات اظهارات «مغول» در زمان حادثه، به وی مظنون شده بود، دستورات ویژه ای را برای بررسی وضعیت فعلی وی از نظر اجتماعی و همچنین ارتباط او با همسر مقتول صادر کرد.
بدین ترتیب گروه ویژه ای از کارآگاهان به دستور سرهنگ حمید رزمخواه «رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی» به کنکاش های تخصصی دراین پرونده پرداختند. بررسی ها مشخص کرد مغول حدود دو سال بعد از وقوع قتل نیز با همسر محمدرضا در ارتباط بود اما بتازگی با دختر دیگری نامزد کرده و همسر محمدرضا نیز از مدتی قبل با مرد دیگری ازدواج کرده است. اینگونه بود که با دستور قاضی ویژه قتل عمد همسر «محمدرضا» «مقتول» دستگیر شد.
دوباره مورد بازجویی قرار گرفت اما او اینبار نتوانست در برابر شواهد و دلایل مستند دوام آورد و به ناچار به قتل همسرش با تبانی «مغول» اعتراف کرد. به دنبال اعترافات این زن، کارآگاهان در حضور قاضی میرزایی به روستای سهل الدین از توابع مشهد رفتند و بقایای پیکر محمدرضا را از عمق چاه 20 متری متروکه بیرون کشیدند. با پیدا شدن پیکر و افشای راز جنایت مغول در چاه متروکه
این مرد 35 ساله نیز دریک عملیات هماهنگ دستگیر شد و به مقر انتظامی انتقال یافت. او که ابتدا سعی می کرد خودرا بی خبر از ماجرای قتل نشان دهد وقتی چاره ای جز بیان حقیقت ندید به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: آن زمان در تاکسی تلفنی مشغول کار بودم که محمدرضا برای انجام امور شخصی اش خودروی مرا کرایه کرد. دراین هنگام من و او با یک دیگر آشنا شدیم به طوریکه او هرروز با من تماس می گرفت تا بعنوان راننده در کنارش باشم
بهمین دلیل رفاقت من و او هرروز بیشتر می شد تا جاییکه دیگر به اسانی به منزلش معاشرت می کردم به طوریکه حتی وقتی برخی شبها محمدرضا به منزل نمی آمد بازهم من در منزل او می خوابیدم. وی ادامه داد:
اینگونه بود که رابطه ای شیطانی بین من و همسر محمدرضا شکل گرفت و ما به این ارتباط شوم ادامه دادیم. علاقه ما به یک دیگر به جایی رسید که تصمیم گرفتیم برای آن که به اسانی درکنار هم باشیم، محمدرضا رابه قتل برسانیم.
اگر چه ما آنقدر روابط نزدیکی داشتیم که حدود دوهفته قبل از وقوع جنایت پلیس من و «ز-ف» «همسر محمدرضا» را در بهشت رضای مشهد دستگیر کرد اما محمدرضا به کلانتری آمد و از ارتباط خانوادگی ما سخن گفت بهمین دلیل نیز پلیس ما را آزاد کرد.
بعد از این ماجرا من چند قرص خواب آور به «ز» دادم تا آنها رابه همسرش بخوراند تا من به اسانی وی را به قتل برسانم اما آن شب وقتی « ز » با من تماس گرفت که قرص ها رابه همسرش خورانده است.
من به خانه او در بولوار توس رفتم، دیدم او هنوز بطور کامل بیهوش نشده است بهمین دلیل ترسیدم و آن شب از کشتن او صرف نظر کردم تا اینکه چند شب بعد دوباره یک بسته قرص به «ز» دادم که اینبار قرص بیشتری به او بدهد. حدود ساعت یک بامداد بود که « ز » با من تماس گرفت و من سوار بر پراید به خانه محمدرضا رفتم. او گیج بودو چیزی نمی فهمید در همین حال با روسری وی را خفه کردم و هنگامیکه دیگر دست و پا نمیزد.
جسدش رابا کمک «ز» به بیرون از خانه منتقل کردیم ابتدا قصد داشتیم پیکر را درون صندوق عقب بگذاریم اما پیکر سنگین بودو نتوانستیم اینکار را انجام دهیم به ناچار جنازه محمدرضا را بر صندلی عقب انداختیم و به روستای سهل الدین بردیم که روستای پدری ام بود. آن جا چاه متروکه عمیقی قرار داشت که ما با کمک یک دیگر پیکر را داخل چاه انداختیم. پس ازآن به آلونکی که داخل باغ بود رفتیم.
من بعد از مصرف مقداری شیره «مواد مخدر» « ز » رابه خانه اش رساندم و خودم نیز به خانه پدرم رفتم. ازآن به بعد بازهم با یک دیگر در ارتباط بودیم تا اینکه روزی به سراغ «ز» رفتم و به او گفتم می خواهم ازدواج کنم و او باید دور مرا خط بکشد! وقتی « ز » با مرد دیگری ازدواج کرد من هم با دختری نامزد کردم که بعد ازآن هم اوایل خرداد امسال دستگیر شدم!
مردی شیطان صفت زندگی مشترک زوجی جوان رابه تباهی کشاند
«همه ی چیز از دوسال پیش شروع شد. از همان زمان متوجه علاقه همسرم به مدیر کاروان شدم اما خودم را گول میزدم. او به من خیانت کرد و زندگیام رابه تباهی کشاند. چند روز پیش متوجه شدم که در نبودن من آن مرد شیطانی در خانهام رفت و آمد دارد. این ها گوشهای از اظهارات مردی جوان است که چند روز پیش برای شکایت از همسر و مردی که با وی رابطه غیراخلاقی داشته است به دادسرا مراجعه کرده بود.
مدام دست هایش رابه هم میفشرد و از شرمندگی سرش را پایین انداخته بود. با راهنمایی گروه حفاظتی دادسرا به اتاق قاضی مقنی باشی یکی از دادیاران دادسرای ویژه رسیدگی به جرائم فضای مجازی هدایت شد. مرد جوان پس از مواجهه با این مقام قضایی از فردی که در شبکه اجتماعی تلگرام با همسر وی رابطه برقرار کرده است شکایت کرد.
شاکی پرونده که نمی خواست خانوادهاش از این موضوع با خبر شوند به قاضی مقنیباشی گفت چنانچه آنها بویی ببرند دیگر نمیتوانم سرم را درخانواده بالا بگیرم. این مرد 38 ساله بیان کرد: «همه ی چیز از دوسال پیش شروع شد. آن زمان با همسرم عازم یک سفر زیارتی شدیم. مدیر کاروان ما مردی جوان بود که در ابتدای سفر میگفت مسافران اگر مشکلی داشتند به او بگویند.
در طول سفر هم زیاد طرف خانمها میرفت و با این ادعا که همه ی مسافران خانم کاروانش مثل خواهر او هستند خودش رابه آنها نزدیک می کرد. از سفر برگشتیم و از این ماجرا چند ماهی گذشت که متوجه رفتار مشکوک همسرم شدم. مثل سابق برای پسرمان وقت نمیگذاشت و به نظافت خانه هم نمی رسید. من هرروز برای کار باید به نیشابور میرفتم و وقتی به خانه برمیگشتم همسرم را مشاهده می کردم که بر روی مبل دراز کشیده و با تلفن همراهش کلنجار میرود.»
شاکی ادامه داد: «وقتی به سمت او میرفتم با رفتاری که انگار نمی خواهد متوجه کارش شوم من را از خود دور می کرد. خوشبختانه سیم کارتی که بر روی تلفن همراهش نصب بود را خودم خریده بودم برای همین با عدد او وارد تلگرام شدم و به پیامهایش دسترسی پیدا کردم. در بررسی لیست مخاطبین همسرم متوجه عددای شدم که تقریباً هرروز با او گفتوگو داشته است.
در صفحه گفتوگویشان تعداد زیادی عکسهای غیراخلاقی همسرم و آن فرد به چشم می خورد. دنیا بر روی سرم خراب شد. از عکسهای آن فرد متوجه شدم که او همان مدیر کاروان زیارتی است. چند روز پیش فهمیدم وقتی من برای کار به نیشابور می روم آن مرد شیطانصفت به خانهام می آید. همسرم با این کارش زندگی مشترک ١٣سالهمان رابه تباهی کشاند و علاوهبراین زندگی پسر خردسالم را نابود کرد.
می خواهم وی را طلاق بدهم و تصمیم دارم از این مرد شیطانصفت نیز شکایت کنم تا قانون Law وی را بهسزای عملش برساند.» با توجه به حساسیت ماجرا مستندات و ادله دیجیتالی موجود ضمیمه شکایت مرد جوان شد و پرونده برای ادامه تحقیقات در اختیار دادگاه کیفری یک قرار گرفت. همچنین شاکی برای معرفی شد. درخواست طلاق همسرش نیز به دادگاه خانواده معرفی شد.
راز 4 ساله حلقه نامزدی در دست عروس بی نوا، شوهرم به خاطر دختر دایی بیوه اش مرا رها کرد!
از کوچکی باهم بزرگ شده بودیم و یک دل نه، صد دل دلبسته او بودم. چند بار می خواستم حرف دلم را بگویم، اما خجالت کشیدم و از طرفی وضعیت مالی خانوادگیمان اجازه نمیداد چیزی از عشق و علاقهام بگویم. یک روز به شوخی سر صحبت رابا مادرم باز کردم. اما او توی ذوقم زد و گفت هرموقع سربازی رفتی و تکلیف کارت روشن شد برایت آستین بالا می زنیم.
سربازی رفتم و تمام رؤیاهایم این بود که هر چه زودتر با دختر داییام ازدواج کنم. یکسال گذشت. اما یک روز مادرم خبر داد دخترداییام ازدواج کرده است. این مسئله باعث شد تا آخر سربازی مرخصی نروم. خدمتم که به پایان رسید به شهرمان برگشتم. گوشهگیر شده بودم، مادرم فکر میکرد معتاد شدهام. برایم به خواستگاری دختر یکی از اقوام پدرم رفت. خانواده خوبی بودند و این ازدواج بدون هیچ سنگاندازی سرگرفت.
کاری پیدا کردم. حدود سه سال گذشت. با کمک مالی پدر همسرم سر خانه و زندگی خودمان رفتیم. دراین مدت چندبار دخترداییام را دیدم. او با شوهرش مشکل داشت از زندگی نالان بود. در فضای مجازی برایم پیام میفرستاد و درددل می کرد.
من اسیر این خیال باطل شده بودم که اگر با دخترداییام ازدواج میکردم چنین و چنان میشد. چند وقت بعد دخترداییام از شوهرش جدا شد و مدام برایم پیام میفرستاد و احساسات من رابه بازی می گرفت.با همسرم سر ناسازگاری گذاشتم.چند ماه آنقدر عذابش دادم و روی اعصابش راه رفتم که سرانجام کاسه صبرش لبریز شد.
علت بداخلاقیهایم را پرسید. بیرودربایستی گفتم دوستش ندارم و از نوجوانی خاطرخواه دخترداییام بودهام. با شنیدن این حرف بدون هیچ خواسته و انتظاری و خیلی مظلومانه از زندگیام بیرون رفت. بعد هم من با دخترداییام ازدواج کردم. دو سال از بدترین روزهای زندگیام گذشت. تازه فهمیدم دخترداییام اهل زندگی نیست.
این اواخر هم متوجه شدم در فضای مجازی با فردی در ارتباط است. از هم جدا شدیم. البته او جیبم را خالی کرد و رفت. من ماندم با حسرت و پشیمانی از گذشتهای که باخته بودم. به دام اعتیاد افتادم که مادرم دستم را گرفت و با کمک یک درمانگر نجاتم داد. از مادرم خواستم دوباره به خواستگاری همسر اولم برود. آنها پس از طلاق به مشهد آمدند. خانوادهاش خوشحال شدند اما خودش بدون اینکه نگاهم کند گفت دیگر دوستم ندارد.
اما اگر دوستم ندارد چرا پس از چهارسال هنوز حلقه انگشتری راکه سر عقد برایش خریده بودم از دستش در نیاورده است؟ یکی از دوستانم راهنماییام کرد به واحد مشاوره کلانتری 38 بروم. خوشبختانه با کمک و پیگیریهای مشاور خانواده، همسرم و مادرش به این جا آمدهاند وبا کارشناس صحبت می کنند. دلم برای نگاه و لبخند مهربان او تنگ شده است. برایم دعا کنید بتوانم اشتباهات گذشتهام را جبران کنم.
وقتی فهمیدم زن غریبه صیغه شوهرم است، دنیا روی سرم خراب شد
دنیا روی سرم خراب شد. زن غریبه به محل کارم آمده بود تا از من حلالیت بطلبد. وقتی شنیدم شوهرم به این بهانه که زنش فوت کرده وی را به عقد موقت خود درآورده و سرش را کلاه گذاشته است حالم بد شد. البته به او گفتم که شریک بی و فای زندگی ام را میشناسم و می دانم او چه آدم حقهبازی است. آن روز مرخصی ساعتی گرفتم و از محل کار بیرون زدم. آرام و قرار نداشتم و نمی دانستم چه خاکی باید بر سرم بریزم.
به خانه یکی از آشنایان رفتم و خودم را در آنجا مخفی کردم. بیحوصله بودم و فقط میخواستم چند روزی چشمم به شوهرم نیفتد. از طرفی میخواستم تکلیفم را روشن کنم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که ادامه این زندگی به خیر و صلاحم نیست. به کلانتری 30 آمدم تا پلیس را در جریان بگذارم. بچههایم که در به در دنبالم میگشتند بلافاصله خودشان را رساندند. من خیلی قاطعانه تصمیم خودم را گرفتهام.
میخواهم راهم را از این شوهر معتاد بی مسئولیت که از روز اول زندگی من را اذیت روحی و روانی داده است جدا کنم. این ازدواج از روز اول اشتباه بود. 16 ساله بودم که پدر خدا بیامرزم با زور و اجبار من را پای سفره عقد نشاند. خانوادهام می گفتند خواستگارت پسر فلانی است و پدربزرگش اسم، رسمی داشته و….، درس و مدرسه را کنار گذاشتم و راهی خانه شوهر شدم.
اما من بخت برگشته دراین زندگی سرد خیری ندیدم و از همان روزهای اول فهمیدم همسرم اهل زندگی نیست. موضوع رابه مادرم اطلاع دادم. میگفت اگر بچهدار بشوید، اوضاع خوب می شود. ولی تولد سه فرزندم و گذشت بیست و چند سال از این زندگی سرد نه تنها وی را تغییری نداد بلکه هرروز وضعیت بدتر می شود. هنوز چند ماه از ازدواجمان نگذشته بود به خاطر رفیق بازی و بداخلاقیهای شوهرم با مادرش درددل کردم.
پیرزن بیچاره میگفت ما برای این بچه ناخلف زن گرفتیم تا مسئولیت زندگی گردنش بیفتد و دست از کارهایش بردارد. شوهرم کمکم به مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی عادت کرد. وادار شدم سر کار بروم تا شکم بچههایم را سیر کنم.
به سختی چرخ زندگی را میچرخاندم. تمام این سالها سوختم و ساختم ولی دم نزدم. اما دیگر نمی توانم طاقت بیاورم. من با مردی زندگی می کنم که از او کینه دارم. نکته جالب اینکه یک هفته خانه دوستم مخفی شدم.
او غیرتی شده و با تهمتهای زشت و ناروا می خواهد من را متهم کند تا بیهیچ ادعایی به خانهاش برگردم. حرف آخرم این است که یک زن با کم و کسر زندگیاش میسازد اگر از شوهرش معرفت، محبت و انسانیت ببیند. البته در تمام این سالها احترامش را جلو بچههایم نگهداشتهام و اجازه ندادهام شأن و حرمت دیگر بس است.پدریاش در خانه زیر پا گذاشته شود ولی..
اذیت شیطانی پسر 16 ساله به بهانه جا به جایی فرش توسط دو پسر همسایه
چندی پیش پسر 16 ساله ای همراه پدرش پای در دادسرا گذاشت و زمانیکه پیش روی بازپرس قرار گرفت از ماجرای گرفتار شدن در دام دو جوان شیطان صفت خبر داد. این پسر که هنوز از ترس به سختی حرف می زدند به بازپرس پرونده گفت
عصر بود که پس از تعطیلی مدرسه به سمت خانه مان می رفتم که پسر جوانی جلوی راهم را گرفت و خواست تا برای جابجایی فرش خانه شان کمکش کنم وقتی وارد خانه شدم پسر جوان چاقویی روی پهلویم گذاشت و خواست تا آرام باشم.
وی افزود: ابتدا در برابر خواسته شیطانی اش مقاومت کردم اما او با چاقو ضرباتی روی پهلویم زد و پس ازآن نقشه شیطانی اش را در حالیکه التماسش می کردم به اجرا رساند و پس ازآن جوان دیگری که در خانه بود به سراغم آمد و وی نیز با تهدید مرا مورد اذیت و اذیت قرار داد. بدین ترتیب تیمی از ماموران پلیس به دستور بازپرس برای ردیابی دو جوان شیطان صفت وارد عمل شدند.
در همان تحقیقات ابتدایی مشخص شد که خانه ای که پسر نوجوان هدف اذیت و اذیت قرار گرفته است خانه 2 برادر مجرد است که کارگر خدماتی ترمینال مسافر بری هستند. دو برادر پس از دستگیری ادعا کردند که روز حادثه در خانه نبودند اما یکی از دوستانشان به نام ناصر برای استراحت در خانه ما بودو شاید این اتفاقات از سوی وی صورت گرفته باشد.
همین کافی بود تا ناصر در عملیات غافلگیرانه پلیس دستگیر شود و وقتی در برابر پسر جوان قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف گشود و همدستش پوریا را لو داد. وی افزود روز حادثه با پوریا شیشه کشیدیم و تصمیم گرفتیم پسر جوانی را هدف نیت خود قرار دهیم که پوریا از خانه بیرون رفت و پس از دقایقی پسر نوجوانی رابه خانه کشاند و ابتدا خودش دست بکار شد و سپس من به سراغ پسر نوجوان رفتم.
در ادامه تحقیقات پوریا از سوی ماموران دستگیر شد و ادعا کرد که شب قبل از این ماجرا با خانواده اش اختلاف پیدا کرده بودو برای استراحت به خانه دو برادر رفته بود که ناصر گوشی موبایلش را دزدید و صبح پس از کشیدن شیشه مرا وادار به کشیدن مواد کرد و زمانیکه درحالت عادی نبودم از من خواست تا برای گرفتن گوشی موبایلش پسر جوانی رابه خانه بکشانم تو وی را هدف اذیت و اذیتش قرار دهد.
من نیز وادار شدم پسر مدرسه ای رابه بهانه جابهجا کردن فرش های داخل خانه پسرنوجوان را در اختیار ناصر قرار دادم و پس ازآن خودم نیز وسوسه شدم تا دست به آن کار شیطانی زدم. در حالیکه پوریا سعی داشت همه ی اتفاقات را گردن ناصر بیندازد در تحقیقات پلیسی مشخص شد که طراح و عامل اصلی این ماجرا پوریا است.