شب !
(1)
شب جنگل؛ شب و اوهام جنگل
غریو باد نا آرام جنگل
به جنگل باد شب افتاده در دام
درختان؛ تار و پود دام جنگل
(2)
شب صحرا و باد پُر هیاهو
پراکنده است هرسو؛ عطرشبو
شب صحرا و مهتاب بهاری
که گَرد نقره پاشیده به هر سو
(3)
شب کوه و هوای مهِ گرفته
جهان سرشارِ اسرارِ نهفته
تو بیداری و در خواب است قلّه
در آغوش سپید برف خفته
(4)
شب رؤیایی با دوست بودن
در آغوش تب آلودش غنودن
به بیهوشی به دوشش سر نهادن
به مستی از لبش بوسه ربودن
(5)
شب یاران بی پروای ساحل
شکسته زورقی افتاده در گِل
به دریا می زند صیاد و من هم
به دریای خیالت می زنم دل
(6)
شب پاییز و رؤیای جوانی
بکوبد سر به دَر؛ بادِ خزانی
بهار زندگی دریاب از آن پیش
که روی آرد خزانِ زندگانی
(7)
شب دریا و موج بی محابا
که کوبد سر به ساحل های دریا
من آن موج پریشانم که کوبم
به ساحل های ویرانی سرم را
(8)
شب توفانی و دریای نیلی
گرفته روی مِه را ابرِ فیلی
چو دست زندگی بر گونه ی من
به ساحل می زنند امواج سیلی
(9)
شبِ دشت و شبِ دشت و شبِ دشت
نسیم و دّره های سبز و گلگشت
جوانی نیز رفت و باز گردد
اگر روزی نسیمی رفت و بر گشت
(10)
شب گرم و تب آلودِ جوانی
شبِ شبگردی و آواز خوانی
چه خوش می بود اگر طی می شد اینسان به شبگردی و مستی زندگانی
(11)
شب ابری و جنگل های املش
میان کومه ای در پای آتش
نشستیم و سخن گفتیم و ساغر
تُهی کردیم از صهبای بی غش
(12)
شب مهتابی و با کوکب عشق
شب شبخوانی و تاب و تب عشق
شب راز و نیاز عاشقانه
شب عشق و شب عشق و شب عشق
(13)
کویر و آسمانِ صاف و روشن
عروس کهکشان گسترده دامن
چه خوش با شد اگر مُشتی ستاره
بچینم تا بیاویزی به گردن
مجید شفق