زن جوان شوهر چشم چرانش را به شکل فجیعی عقیم کرد +خبرهای داغ
زن جوان شوهر چشم چرانش را به شکل فجیعی عقیم کرد زنی که از چشم چرانی های شوهرش خشمگین و خسته شده بود، در ذهن خود مدت ها نقشه انتقام از شوهرش را میکشید و سرانجام موقعی که شوهرش خواب بود، او را از مردانگی انداخت و عقیم کرد! زن 36 ساله ای قزاقستان بدلیل حسادت و تعصب زیاد نسبت به دوست پسرش، او را از مردانگی انداخت. زانا نورزانوا...
زن جوان شوهر چشم چرانش را به شکل فجیعی عقیم کرد
زنی که از چشم چرانی های شوهرش خشمگین و خسته شده بود، در ذهن خود مدت ها نقشه انتقام از شوهرش را میکشید و سرانجام موقعی که شوهرش خواب بود، او را از مردانگی انداخت و عقیم کرد! زن 36 ساله ای قزاقستان بدلیل حسادت و تعصب زیاد نسبت به دوست پسرش، او را از مردانگی انداخت.
زانا نورزانوا 36 ساله وقتی متوجه شد که نامزدش از چهره زیبای یک زن برای او تعریف میکنند، دست به اقدامی خوفناک زد. مرد جوان در حالیکه از چهره و ظاهر زیبای زن ناشناس و خواهر خود صحبت میکرد ، متوجه نبود که زانا در حال نقشه کشیدن برای او است. شب شده بود که زانا با قرص های خواب آور او را بیهوش کرد سپس با چاقو او را ناقص کرد.
وقتی که زن جوان خون ریزیاش را دید و خیالش آسان شد با اتومبیل، مرد بیچاره رابه بیمارستان رساند و کارکنان آن جا وقتی موضوع را متوجه شدند با پلیس تماس گرفتند و او را تحویل دادند. پزشکان سعی کردند قسمت بریده شده بدن مرد بیچاره را پیوند بزنند اما جراحت به حدی زیاد بوده که امکانپذیر نشده است.
زن جوان در حالیکه به 6 سال زندان محکوم شده بود در اعترافاتش به پلیس گفته که از اینکه چنین انتقامی گرفته است، نادم و پشیمان نیست، بلکه با آسودگی خاطر که دوست پسرش عقیم شده و قادر نیست با زن دیگری رابطه داشته باشد ، میتواند در زندان آسان زندگی کند.
و 2 ماه اذیت زن شوهردار در اسارتگاه شرور محله
یک شرور با ربودن زن جوانی او را 2 ماه در اسارتگاهش مورد تجاوز قرار داد. رسیدگی به این پرونده به دنبال شکایت یک زن جوان در دستور کار پلیس قرار گرفت. این زن گفت که دو ماه قبل از سوی یک مرد متجاوز ربوده شده ودر این مدت در دخمه شیطانی وی در اسارت بوده است. زن جوان در تشریح جزییات ماجرا گفت: ابراهیم 40 ساله را از مدتها قبل می شناختم. او چندین بار برایم مزاحمت ایجاد کرده بود تا اینکه به بهانه صحبت کردن مرا سوار پرایدش کرد.
وی افزود: او ناگهان درهای اتومبیل را قفل کرد و مرا به خانه اش در حاشیه شهر برد. او مدت دوماه مرا در دخمه اش زندانی کرد و اذیت داد. او بی توجه به التماس هایم مرا شکنجه میکرد تا اینکه بعد از دو ماه مرا رها کرد و از من قول گرفت که حرفی به پلیس نزنم ولی من به محض آزادی از اسارتگاه این مرد از او شکایت کردم. به دنبال اظهارات تکان دهنده این زن پلیس به ردیابی ابراهیم پرداخت و او را بازداشت کرد.
این مرد به محض روبه رو شدن با زن جوان گفت: قبول دارم او را ربودم و به خانه ام بردم اما من به او علاقه مند بودم و قصد داشتم با او ازدواج کنم اما بعد از اینکه فهمیدم او شوهر و فرزند دارد او را رها کردم. من این زن را اذیت ندادم و فقط یک هفته در خانه ام از او پذیرایی کردم. با تکمیل تحقیقات و نظریه دکتری قانونی برای ابراهیم کیفرخواست صادر شد و پرونده به دادگاه کیفری استان محل جرم فرستاده شد.
اما در خانه دوستم پیشنهاد کثیفی به من شد – باید با خاله اش ازدواج میکردم
19سال دارد و به اتهام سرقت دستگیرشده است. بابک گفت: زندگی ما میتواند آینه عبرتی باشد برای همه ی کسانی که نمیدانند چگونه زندگی کنند و ازمسیرخوشبختی منحرف میشوند.
پدرم دنبال رفیق بازی و عیاشی رفت و خودش را بدبخت و سرنوشت من ، مادرم و خواهرم را نیز تباه کرد. پسر جوان در حالیکه سرش را پایین انداخته بود آهی کشید و اظهار داشت: تمام زندگی ام همین بود که گفتم. دوست دارید بیشتر بدانید؟
اگر حوصله تان سر نمیرود برای تان تعریف میکنم. رفیق بازی های پدرم باعث شد او به دام مواد مخدر بیفتد. مادرم خیلی نگران بودو جوش می زد . حتی برای گلایه به خانه مادربزرگم رفت. اما مادربزرگ و عمه هایم میگفتند چرا این قدر به شوهرت گیرمی دهی و مته روی خشخاش میگذاری. او جوان است و اگر با چند دوست دوران مجردی اش هم رابطه نداشته باشد باید بیفتد و بمیرد.
مادر بزرگم که زنی مغرور و یک دنده است میگفت چون زندگی مان از نظر مالی تامین است پس مشکل خاصی وجود ندارد و باید قدردان زحمات پدرم باشیم. بابک آهی کشید و افزود: پدرم با آتش اعتیاد خود زندگی مان را سوزاند و سرنوشت خودش و ما را تباه کرد. نخستین آثار شوم اعتیاد این بود که از محل کارش اخراج شد. دیگر دنبال کار نرفت و هرروز میگفت دوستانش به او قول داده اند دریک شرکت درست و حسابی کار خوب و آبرومندانه ای برایش جفت و جور کنند.
به ناچا ترک تحصیل کردم وسر کار می رفتم تا کمک خرج خانه باشم.مادرم هم بعنوان فروشنده دریک مغازه مشغول کار شد. ما به سختی چرخ زندگی مان را می چرخاندیم . تازه داشتیم روی ریل می افتادیم که اینبار من از خط بیرون زدم. دو دوست ناباب در مسیر راه زندگی ام قرار گرفتند و سرنوشتم رابه لجن کشیدند. بابک همان گونه نگاهش رابه زمین دوخته بود. سرش را بالا آورد و گفت: ادامه بدهم؟.
از این جا به بعد ،این من هستم که با پای خودم به لجنزار فرو رفتم. شاید احساس کمبود شدید محبت، ناامیدی به آینده و نداشتم سرپرست درست و حسابی که بنشیند و با من لحظه ای صحبت کند باعث شد به دام رفقای بی سر و پایی بیفتم که مرا به مواد مخدر آلوده کردند. آنها میگفتند این مواد زهرماری جدید اعتیادآور نیست و فقط تو را بیحال و بی خیال میکند. اصلا به فکرم نمیرسید در کمتر از چند ماه وابستگی شدیدی به مواد مخدر صنعتی پیدا کنم.
کارم به جایی رسید که وقتی ، نیاز به مصرف مواد پیدا میکردم نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم و تمام بدنم لمس و بی حس می شد. بابک گفت: دیگر نمی توانستم مثل قبل کار کنم. از طرفی مادرم فهمیده بود چه بلایی سر خودم آورده ام و دنبالم می گشت تا گوشمالی ام بدهد. به خانه یکی از دوستان بی سروپایم پناهنده شدم. پدر معتادش میگفت درست نیست جوانی نامحرم در خانه ما بماند. من بدون اطلاع خانواده ام و به پیشنهاد دوستم با خاله 21 ساله اش ازدواج کردم.
همسرم نیز معتاد بودو ما گرد بساط بدبختی حلقه می زدیم و به باوری نادرست خودمان را می ساختیم. حدود پنج یا شش ماه از این ماجرا گذشت. هزینه های خرید مواد خیلی سنگین بود. با دوستی که عامل بدبختی هایم بود دست به سرقت می زدیم . نخستین بار خیلی می ترسیدم ،اما این ترس هم از بین رفت و دیگر برای خودم یک پا دزد حرفه ای شده بودم. شبها در کوچه پس کوچه ها دست به سرقت می زدیم.
بابک افزود: فکر میکنم اگر از مادرم دور نمیشدم واز ترس او به خانه دوستم نمی رفتم این قدر به فلاکت کشیده نمیشدم. چند ماه بعد از ازدواج شومم خبردار شدم خواهرم ازدواج کرده و پس از چهار ماه او نیز طلاق گرفته است. من خواهرم را از صمیم قلبم دوست دارم و با این خبر دیگر هیچ امید و هدفی برای آینده ام نداشتم. در آن شرایط تنها چیزی که فکر میکردم میتواند مرا بی خیال غم و غصه دنیا کند مواد مخدر بودو بس.
نگران خودم نیستم. دلم برای مادرم و خواهرم می سوزد که باید در خانه با بداخلاقی های پدرم بسازند و دم نزنند. بابک گفت: پدرم آدم شیک پوش و به قول مشهور اتو کشیده ای بود. همه ی از نظم و انضباط و رفتارش تعریف و تمجید میکردند. او خودش را بدبخت کرد و من هم پسر همان پدر هستم. در پایان فقط میخواهم از مادر بزرگ و عمه ام گلایه کنم که آنها بعد از این همه ی بدختی هایی که پدرم سر ما آورده ،هنوز هم مادرم را متهم میکنند.
دوباره رفتار بیشرمانه زن بیوه ای که به خانه احمد می رفت مرا از خود بی خود کرد
مرد 48 ساله ای که پس از 20 سال رفاقت، دوستش رابه خاطر مقداری مواد مخدر به قتل رسانده است، در اعترافات خود، زوایای تاریک دیگری از این پرونده جنایی را فاش کرد. متهم این پرونده که با گذشت 50 روز از وقوع جنایت، با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی و صدور دستورات ویژه قضایی در چنگ قانون گرفتار شده است.
وقتی در تنگنای سوالات تخصصی قاضی کاظم میرزایی «قاضی ویژه قتل عمد مشهد» قرار گرفت به ناچار حقیقت ماجرا را درباره چگونگی و انگیزه درگیری منجر به قتل فاش کرد. این مرد 48 ساله درحالی که بیان میکرد من رفاقت 20 ساله با احمد داشتم به تشریح جزئیات دیگری از ماجرای آدم کشی خود پرداخت و گفت:
احمد از مدتی قبل با زنی به نام شوکت آشنا شده بودو آن زن معتاد مدام به منزل او معاشرت داشت به طوریکه بیشتر اوقات، شبها را نیز در منزل احمد میگذارند. بهمین خاطر من هم با آن زن آشنا شدم چرا که ما همواره برای مصرف مواد مخدر به منزل احمد می رفتیم ودر واقع هر بار که کسی خمار بود، ما از مواد مصرفی خودمان به یک دیگر تعارف میکردیم.
اما دراین میان حضور «شوکت» در منزل احمد و دخالت های او بین دو دوست قدیمی، موجب شد تا کینه عمیقی از او به دل بگیرم. ماجرا هم ازآن جا شروع شد که روزی من درحالی که بیش از اندازه مصرف، مواد مخدر داشتم به منزل احمد رفتم تا کراک بکشم ولی احمد خواب بود، به شوکت گفتم او را بیدار کند تا با یک دیگر مواد مصرف کنیم! ولی شوکت که چشمش به مواد افتاده بود، از من خواست مواد رابه احمد نشان ندهم تا خودش کنار من مواد را مصرف کند!
من که از اینکار او ناراحت شده بودم، احمد را از خواب بیدار کردم و درحالی که مواد رابه او می دادم، ماجرای شوکت را نیز برایش بازگو کردم! بهمین خاطر کینه ای بین من وشوکت شکل گرفت و او مترصد بود تا انتقام اینکار را از من بگیرد.
حسن مشهور به «شیشه بر» در ادامه اعترافاتش به قاضی میرزایی گفت: مدتی بعد از این ماجرا و درست در روز حادثه «قتل» من پولی برای خرید مواد نداشتم، از سوی دیگر هم خیلی خمار بودم و حال خودم را نمی فهمیدم.
بهمین خاطر به سوی خانه احمد در بولوار عمار یاسر حرکت کردم تا بلکه بتوانم در آن پاتوق مقداری مواد برای مصرف گیر بیاورم. آن روز احمد با چاقوی دست ساز کوچکش در حال تمیزکردن لای دندانش بودو شوکت هم استراحت میکرد. به احمد گفتم خمارم ومواد ندارم پس از او خواستم مقداری از مواد مخدرش رابه من بدهد اما در همین لحظه «شوکت» که منتظر چنین روزی بود، چشمانش را باز کرد و گفت:
دروغ میگوید، نباید به او مواد بدهی! او دوستم را تحریک کرد و احمد هم که فقط به حرف شوکت گوش می داد، از دادن مواد مخدر به من پشیمان شد! از سوی دیگر من هم به شدت خمار بودم و نمی توانستم حتی برای چند دقیقه دیگر تحمل کنم! اینگونه بود که تصمیم گرفتم مواد مخدر رابا توسل به زور از احمد بگیرم و بهمین دلیل هم با یک دیگر درگیر شدیم. احمد دراین درگیری لگدی به شکم من زد.
و من هم او را هل دادم ولی در اثنای این درگیری ناگهان چاقویی که دست احمد بود به سینه اش فرو رفت. شوکت هم وقتی این صحنه را دید درحالی که هیچ شیئی در دست نداشت بطرف من حمله کرد و موهایم را کشید. من که خودم را از چنگ او رها کرده بودم، به خانه «هادی» «یکیدیگر از دوستانم» رفتم تا در آن جا مواد مصرف کنم که در همین حال، شوکت هم به آن جا آمد.
متهم این پرونده جنایی ادامه داد: من که فرصت را برای انتقام از شوکت مناسب میدیدم، وقتی فهمیدم که احمد بر اثر ضربه چاقو به قتل رسیده است، به در خانه مادرش رفتم و چنین وانمود کردم که شوکت بعد از رفتن من از منزل، احمد رابه قتل رسانده و متواری شده است. انها هم با توجه به نزاعی که قبلا بین احمد و پسر شوکت به وجود آمده بود، به اسانی موضوع را پذیرفتند.
چرا که شاهدان نیز شوکت را زمانی دیده بودند که بعد از من از منزل احمد خارج شده بود اما نمیدانم چگونه کارآگاهان مرا دستگیر کردند. در پی اعترافات جدید «حسن» درباره چگونگی وقوع قتل، قاضی میرزایی دستور بازداشت موقت او را صادر کرد تا این پرونده دیگر مراحل قضایی خودرا طی کند. شایان ذکر است، اردیبهشت گذشته، مرد 42 ساله مشهور به احمد در ساختمان دو طبقه ای که محل معاشرت معتادان بود، به قتل رسید.
بررسی های قاضی میرزایی و اظهارات شاهدان نشان می داد که زن و مرد میان سالی بعد از وقوع قتل از منزل مسکونی مقتول گریخته اند. درحالی که همه ی شواهد نشان می داد زنی به نام شوکت مرد 42 ساله رابه قتل رسانده است، قاضی ویژه قتل عمد با چیدن تکه های پازل این جنایت درکنار یک دیگر، به این نتیجه رسید که «مرد شیشه بر» نقش اصلی را دراین ماجرا دارد بنابر این از کارآگاهان خواست برای دستگیری حسن مشهور به شیشه بر اقدام کنند.