دوست صمیمی ام مرا به شوهر شیطان صفت اش سپرد +اخبار داغ و حوادث روز
دوست صمیمی ام مرا به شوهر شیطان صفت اش سپرد در ادامه موج حوادث اجتماعی که اینروزها بیشتر و بیشتر میشود، زن جوانی با فریب دوست صمیمی اش وی را به خانه خودش برد و تسلیم شوهر شیطان صفت اش کرد و با تهیه فیلم سیاه و تهدید، از او اخاذی کردند. دختر جوان برای کمک به دوستش و از ترس آبرویش به محل قرار رفت اما نمیدانست مریم و شوهرش قصد...
دوست صمیمی ام مرا به شوهر شیطان صفت اش سپرد
در ادامه موج حوادث اجتماعی که اینروزها بیشتر و بیشتر میشود، زن جوانی با فریب دوست صمیمی اش وی را به خانه خودش برد و تسلیم شوهر شیطان صفت اش کرد و با تهیه فیلم سیاه و تهدید، از او اخاذی کردند.
دختر جوان برای کمک به دوستش و از ترس آبرویش به محل قرار رفت اما نمیدانست مریم و شوهرش قصد دارند با فیلمبرداری از رابطه سیاه با دختر جوان وی را وادار به پرداخت پول و اخاذی سریالی کنند.
همه ی چیز از روزی شروع شد که با دوستم در راه مدرسه به سمت خانه می آمدیم که متوجه شدیم پسری ما را دنبال میکند. چند روزی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم او «آرش» با دوستم مریم که دختری زیبا، عاطفی و ساده است ارتباط تلفنی دارد. از همان ابتدا احساس ناخوشایندی نسبت به او و روابطش با مریم پیدا کردم. دقیقاً از قیافه اش پیدا بود که معتاد است و شخصیت سالمی ندارد.
این موضوع رابه دوستم گفتم اما برخلاف تصورم او نه تنها توجهی به حرفم نکرد بلکه ناراحت هم شد و گفت تو به من حسادت میکنی و نمیتوانی ببینی با چنین فردی دوست شده ام و قرار است با او ازدواج کنم. تابستان گذشت، درسال جدید متوجه شدم مریم دیگر به مدرسه نمیآید تا اینکه شنیدم با آرش نامزد کرده است. از این خبر واقعاً ناراحت شدم. تا اینکه روزی مریم به من زنگ زد، کلی گریه کرد و بعد هم گفت؛
ای کاش به حرف های تو حداقل کمی توجه کرده بودم تا امروز چنین بدبخت و بیچاره نشده بودم. مدتی طول کشید تا آرام گرفت و ادامه داد: وقتی به من گفتی که آرش معتاد است من هم موضوع رابه او گفتم، اما او سوگند خورد که واقعیت ندارد. ولی بعد از مدتی وی را از کار بیرون کردند که متوجه شدم به خاطر اعتیادش است. بعد از بیکاری هرروز از من پول میخواست و میگفت که قرض است و بعدا آنها را پس خواهد داد.
تا جاییکه پس انداز داشتم به او کمک کردم تا اینکه پس اندازم به پایان رسید ولی خواسته های او تمام شدنی نبود، تا اینکه گفت اگر نتوانی برایم پول بیاوری دیگر با تو ازدواج نخواهم کرد. این موضوع برایم خیلی ترسناک بود، به او عادت کرده بودم. از طرفی همه ی چیزم را از دست داده بودم چرا که خانواده با ازدواج من با او مخالف بودند و من با اصرار با او نامزد کردم. دیگر راهی برای بازگشت نداشتم.
از ترس آبرویم وادار بودم از پدر و برادرم دزدی کنم، تا جاییکه پدر و برادرم متوجه شده بودند. حتی چندبار از طلافروشی دزدی کردم. اما دیگر از این وضعیت خسته شده بودم و ادامه اینکار برایم امکانپذیر نبود. به این ترتیب از او جدا شدم.
در حال حاضر مدت یک ماه است که از این ماجرا می گذرد اما او دست بردار نیست و تهدیدات او همان گونه ادامه دارد. بهمین دلیل امروز با تو تماس گرفتم چرا که موقعیت تو نیز در خطر است. با تعجب خندیدم و گفتم: من، من چرا؟
گفت: یادت هست روزی که به جشن تولد من آمده بودی با هم عکس گرفتیم. متاسفانه من این عکس را در زمان نامزدی به آرش دادم و حال او مرا تهدید میکند که یا باید به او پول بدهم یا اینکه عکس ما را پخش خواهد کرد. او حتی عکسها و فیلم هایی راکه در دوران نامزدی با هم داشته ایم را دارد و تهدید کرده که آنها را پخش میکند و حالا من نگران تو هستم. تلفن را قطع کردم. خیلی از دست او خشمگین بودم.
اگر این عکس به دست خانواده ام می افتاد بی شک به دردسر می افتادم. داشتم قبض روح میشدم. دراین فکر بودم که دوباره زنگ تلفن به صدا درآمد. این دختر جوان ادامه داد: مریم بود، گفت که متاسفم که تو رابه چنین دردسری انداختم اما آرش آدم خطرناکی است، اگر حرفی بزند حتماً آنرا عملی میکند. به علاوه او این عکسها رابا کامپیوتر مونتاژ میکند و مشکل دراین است که قبل از هر توضیحی، اذهان را تغییر میدهد و تا بخواهیم برای همه ی توضیح بدهیم، آبرویمان رفته است.
با خود فکر کردم باید با آرش صحبت کنم. وقتی به او زنگ زدم انگار که منتظر تلفن من باشد، گفت: پس خبر به گوش تو هم رسیده، احتمالاً خوب فکرهایتان را کردهاید. خوب چیزهایی راکه گفته ام آماده کردهاید؟ از او خواستم پای مرا به ماجرا باز نکند، اما اصلاً فایده ای نداشت. گفت کاری میکند که برایم گران تمام شود. گفتم: چقدر پول میخواهی؟ من پولی ندارم به تو بدهم.
گفت: صدهزار تومان پول برایم می آوری تا عکس رابه خودت تحویل دهم . چاره ای نداشتم، بدون اینکه به کسی بگویم گردنبندم را فروختم و با مریم سر قرار رفتیم. آن روز اتومبیلی روبرویمان ایستاد. در عقب ماشین را باز کرد. با تعجب دیدم که مریم سوار شد و دست مرا نیز کشید و به داخل خودرو برد. او فریاد میکشید، زود باش همه ی دارند ما را میبینند. اصلاً نمی دانستم چه کار میکنم، بدون هیچ فکری سوار خودرو شدم.
ناگهان دیدم در خودرو قفل شد. نگاهی به مریم انداختم، به آرامی به من دلداری می داد که مشکلی نیست، من خودم میدانم باید چه کار کنم. تا اینکه ماشین جلو در خانه ای پارک کرد و راننده با تهدید چاقو مرا وارد خانه کرد.
چیزی که برایم بسیار عجیب بود این بود که مریم دوستم نیز به او کمک می کرد. بله او با آرش هم دست بودو من فریب حرف های دوستم را خورده بودم. این ماجرا تمام شدنی نبود، انگار قصه مریم برای من تکرار می شد با این تفاوت که من تهدید میشدم که باید برای آنها پول بیاورم یا اینکه عکس و فیلم رابطه مرا پخش خواهند کرد.
چندباری پول تهیه کردم ولی فایده ای نداشت تا اینکه روزی شنیدم مرکز مشاوره نیروی انتظامی میتواند دراین زمینه به من کمک کند. رئیس مرکز مشاوره آرامش پلیس فارس دراین خصوص گفت: برقراری پیوند روحی و عاطفی عمیق بین والدین و فرزندان از اهمیت خاصی برخوردار است. این پیوند سبب میشود که تعداد زیادی از نیازهای روحی فرزندان در محیط خانواده برآورده شود و دچار کمبود محبت نخواهند شد.
و هرگاه مشکل و گرفتاری خاصی برای آنان به وجود آید، مطمئن هستند که والدین آگاه، هم راز، یار، یاور، غمخوار و مشاورشان خواهند بودو با اعتماد به نفس و به دور از هر گونه ترس و اضطراب، حرفشان رابا پدر و مادرشان در بین بگذارند و خودرا در مقابل حوادث احتمالی بیمه کنند. حسینی افزود:
از دیگر عوامل زمینه ساز این مساله میتوان به دوستان ناباب اشاره کرد. آنها با داشتن اطلاعات لازم از وضعیت زندگی و خصوصیات شخصیتی و فردی، اقدام به طرح نقشه برای فریب و سوءاستفاده از شخص میکنند. راهکارهای پیشگیرانه: در هنگام دوستی با کسی، تمام اسرار زندگی خودرا برای او بازگو نکنید و همیشه این احتمال را بدهید که شاید در آینده روابط شما تیره شود.
در صورتی که دوست شما با افراد ناباب و فاقد صلاحیت در ارتباط است سعی کنید به گونه ای وی را متوجه کنید ودر صورتی که نمیتوانید در او تاثیر بگذارید به مرور از او فاصله بگیرید تا خطرات احتمالی متوجه شما نشود. وقتی از سوی افرادی تهدید میشوید موضوع رابه والدین خود اطلاع دهید یا مشاور را از موضوع تهدیدکننده مطلع کنید.
و در ادامه: دخترجوان خواستگارش را که به او تجاوز کرده بود حبس کرد
چندی پیش زن جوانی به دادسرا رفت و از خواستگارش شکایت کرد و گفت: قرارمان ازدواج بود. چند ماه قبل به بهانه اینکه مادر شهاب می خواهد با من صحبت کند، او مرا به خانهشان دعوت کرد. اما وقتی به آنجا رسیدم شهاب گفت برای مادرش کاری پیش آمده و خانه نیست. دراین میان برایم آبمیوه آورد اما پس از خوردن آن بیهوش شدم.
بعد از به هوش آمدن متوجه جنایت سیاهی که رخ داده بود شدم. بعد از مدتی متوجه شدم که از شهاب باردار شدهام. با همین وعده و وعیدها بچه را نگه داشتم و هم اکنون هم کودکم بدنیا آمده است اما او هنوز هم از ازدواج با من طفره می رود. با شکایت دختر جوان تحقیقات آغاز شد. اما وی پیش از آنکه منتظر اقدام پلیس شود یک روز با شهاب تماس گرفت و با این عنوان که قصد اسباب کشی دارد شهاب رابه خانهشان کشاند.
دختر جوان مهناز و خانوادهاش یک ساعت شهاب را در خانهشان حبس کرده و بعد ازآن با پلیس تماس گرفته و پسر فیلمبردار را تحویل پلیس دادند. اما شهاب پس از انتقال به دادگاه کیفری با گذاشتن وثیقه آزاد شد تا تحقیقات دراین خصوص انجام شود.
این در حالی است که وی بلافاصله پس از آزادی به اداره پلیس رفت و از مهناز به اتهام آدم ربایی شکایت کرد. با شکایت پسر جوان ،دستور بازداشت مهناز صادر شد و تحقیقات دراین رابطه ادامه دارد.
ودر اتفاق بعد زنم وقتی طلاق گرفت با یک پیرمرد ازدواج کرد – حالا که من هم ازدواج کردم می خواهد نزد من بیاید
زن و مرد لجباز که بعد از جدایی ازدواج کرده بودند در بازگشت به زندگی هم دیگر به بن بست خورده اند. محمود 36ساله در حالیکه تکیده بود در دادگاه خانواده به قاضی گفت:
در حالیکه دختر ۴ ساله ای داشتم پس از شش سال زندگی مشترک از همسر اولم جدا شدم، همه ی اختلافات ما به خاطر هیچ بود ثریا کم تحمل بودو هر دوی ما غرور مان را دودستی بغل کرده بودیم تا اینکه طلاق توافقی گرفتیم و حضانت فرزندم و خانه مان رابه او دادم.
وی افزود: ثریا بازهم سر لجبازی با پیرمردی ازدواج کرد. وقتی ماجرا را شنیدم به یک موسسه همسریابی رفتم و با مهناز که زن مطلقه ای بود آشنا شدم ما با هم ازدواج کردیم اما تنها یک هفته از ازدواجم نگذشته بود که ثریا پیغام فرستاد
می خواهد طلاق بگیرد تا با هم ازدواج کنیم او از لجبازی هایش عذرخواهی کرد من بخاطر ثریا که دوستش دارم و دخترم از مهناز خواستم جدا شویم اما او میگوید بخاطر مادرش چنین کاری نمیکند و مهریه اش را هم می خواهد.
ودر خبر بعدی وقتی فهمیدم لیلا شوهر دارد معاشرت را قطع کردم ولی او مدام ارتباط میخواست
مرد جوانی که دو سال قبل، مرتکب قتل زن شوهرداری شده بود، روز گذشته در جلسه دادگاه مدعی شد مقتول خودکشی کرده است. بیستونهم اسفند سال 1394 مردی با مراجعه به اداره پلیس مأموران را از مفقودی ناگهانی همسرش باخبر کرد و گفت: روز گذشته همسرم خانه را ترک کرد، اما هرچه منتظرش شدیم بازنگشت و تلفن همراهش نیز خاموش است. نگرانم اتفاق بدی برای او افتاده باشد.
با اعلام این مفقودی، تیمی از کارآگاهان تحقیقات خودرا برای یافتن زن ۳۵ساله به نام لیلا آغاز کردند تا اینکه چند روزبعد آنها پیکر لیلا را در بیابانهای اطراف چهاردانگه کشف کردند که چند روز از فوت او گذشته بود. بنابر این پرونده با موضوع قتل عمد تشکیل شد و مأموران در اولین گام از تحقیقات با بررسی لیست مکالمات تلفن همراه به مرد 40 سالهای به نام پرویز مظنون شدند.
متهم پس از دستگیری گفت مقتول قصد رابطه داشت، اما وقتی فهمیدم متأهل است منصرف شدم و بهمین دلیل خودش سرش رابه دیوار کوبید و مرد. باور کنید در مرگ او نقشی نداشتم. با انکارهای متهم، اما بنا به شواهد و قرائن موجود، کیفر خواست علیه وی صادر و پرونده به شعبه هشتم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد و روز گذشته روی میز هیئت قضایی به ریاست قاضی توکلی و مستشار محمدی قرار گرفت.
ابتدای جلسه نماینده دادستان کیفرخواست را قرائت کرد و سپس شوهر مقتول که قیم پسر 10 ساله مقتول بود از طرف فرزندش برای متهم تقاضای قصاص کرد. در ادامه پدر و مادر مقتول نیز با پرداخت تفاضل دیه تقاضای قصاص کردند. سپس متهم که با قرار وثیقه 10 میلیارد ریالی آزاد بود در جایگاه قرار گرفت و گفت: «کارگاه مبلسازی داشتم تا اینکه یکی از آشناهایمان لیلا را برای خرید مبل معرفی کرد.
او گفت: لیلا بیوه است و از من خواست به او تخفیف دهم. قبول کردم و به بهانه خرید مبل و قیمت آن چند بار تلفنی با هم صحبت کردیم تا اینکه به او علاقه پیدا کردم و از او خواستم تا رابطهمان رابا هم نزدیکتر کنیم، اما او قبول نکرد. مدتی گذشت که فهمیدم او شوهر و یک فرزند دارد بهمین دلیل رابطهام را قطع کردم، اما مقتول دست بردار نبود و مدام از عددهای مختلف به من زنگ میزد.
متهم در خصوص قتل گفت روز قبل از حادثه لیلا تماس گرفت و گفت: داییاش فوت شده و از من خواست به دیدنم بیاید. وقتی مقتول به کارگاهم آمد تقاضای رابطه کرد که قبول نکردم. او خشمگین شد و سرش رابه دیوار کوبید. من هم از رفتار او خشمگین شدم و وی را هل دادم. سپس کارگاه را ترک کردم و فکر می کردم مقتول هم دقایقی بعد بیرون می آید، اما از او خبری نشد.
وقتی به کارگاه برگشتم که با پیکر او روبرو شدم. همان موقع به خانه مادرم رفتم و وقتی برادرم ماجرا را فهمید با هم به کارگاه برگشتیم و پیکر رابا ماشین به بیابانهای اطراف تهران بردیم.» متهم در آخرین دفاعش گفت من قصد کشتن وی را نداشتم. وقتی خواستم رابطهاش رابا من قطع کند خودش سرش رابه دیوار کوبید و فوت کرد.
دردسر وحشتناک برای جوان تهرانی که با زن شوهردار ارتباط داشت
پسر جوانی که در جریان رابطه پنهانی با زن شوهر دار وی را درکارگاه مبلسازی به قتل رسانده بود، صبح دیروز در حالیکه با قرار وثیقه ده میلیارد تومانی آزاد بود در شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران به اتهام قتل عمد پای میز محاکمه ایستاد. ماجرا روز بیست وهفتم اسفند سال 1393 از زمانی آغاز شد که زن جوان از خانهشان بیرون رفت تا به مزار پدرش برسد اما او دیگر به خانه باز نگشت.
شوهر این زن با مراجعه به اداره پلیس گم شدن وی را به کارآگاهان خبر داد تا اینکه 3 روزبعد پیکر این زن جوان بهنام لیلا دریک کارگاه مبل سازی واقع در چهاردانگه پیدا شد پس از شناسایی هویت زن گم شده جسدش به دستور بازپرس کشیک قتل در اولین روز سال 1394 در حالی بهپزشکی قانونی منتقل شد که وی را خفه کرده بودند. کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم جنایی در تحقیقات گستردهای دریافتند که صاحب کارگاه ارتباط پنهانی با این زن داشته است.
با بررسی پیامکهای تلفن همراه لیلا و صاحب کارگاه به نام کریم متوجه راز شیطانی این زن و مرد شدند. بنابر این «کریم» به اتهام قتل عمد زن جوان بازداشت شد ولی او در اولین مرحله بازجویی قتل زن جوان را انکار کرد در حالیکه همه ی مستندات نشان میداد او عامل جنایت بوده است.
صبح دیروز این مرد مبل ساز در شعبه 8 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی حشمت الله توکلی وبا حضور قاضی حسن محمدی- مستشار ارشد دادگاه پای میز محاکمه ایستاد ودر آغاز جلسه، خانواده مقتول به نمایندگی از فرزند 9 ساله این زن در جایگاه ایستادند وخواستار قصاص متهم به قتل شدند. سپس متهم به دستور رئیس دادگاه در جایگاه مخصوص ایستاد و گفت:
من حدود دو سال پیش از حادثه توسط زن مطلقهای به نام سارا با لیلا آشنا شدم ابتدا رابطه ما به صورت تلفنی بود تا اینکه خیلی به هم وابسته شدیم و همین وابستگی باعث شد بیشتر به هم نزدیک شویم.
یک روز لیلا به من زنگ زد وآدرس محل کارم را گرفت ودرحالی که تازه پدرش فوت شده بود به دیدنم آمد وگفت دلش برایم تنگ شده است من هم در جریان یک درگیری وی را هل دادم و بعد آنجا را ترک کردم اما نمی دانستم لیلا مرده است..
سپس برادر متهم به قتل که پیکر لیلا را در کارگاه دیده و بعد به پلیس گزارش داده بود در برابر قضات دادگاه ایستاد و گفت: آن زمان برادرم شیشه مصرف می کرد…. اما متهم به قتل درباره این ادعا گفت: من شیشهای نبودم…. سپس شوهر لیلا هم از سوءظن به همسرش گفت: چند وقتی بود که موارد مشکوکی در کیف همسرم می دیدم و ذهن مرا سخت درگیر کرده بود.
روزی که از خانه بیرون میرفت گفت دلش برای پدرش تنگ شده می خواهد به بهشت زهرا برود و با این بهانه از خانه خارج شد تا اینکه جسدش را در آن کارگاه پیدا کردند. نمی دانستم همسرم با این مرد روابط پنهانی دارد. در پایان محاکمه قضات دادگاه برای صدور حکم وارد شور شدند.
ودر ادامه زندگی سیاه من – از اذیت پسر همسایه تا افتادن در دام دختر ولنگار
من برخلاف دیگر خلافکاران، زندگی خوب و مرفهی داشتم، پدر و مادرم هردو کارمند بودند و نیازهای مالی مرا تامین میکردند تا اینکه وقتی بزرگتر شدم کمبودهایی در زندگی ام به وجود آمد که به یک دزد حرفه ای تبدیل شدم و … جوان سارقی که به 135 فقره سرقت اعتراف کرده ودر چنگ قانون گرفتار شده بود، در تشریح ماجرای زندگی اش گفت:
من تک فرزند خانواده بودم، پدر و مادرم هردو کارمند و مشغول بکار بودند، از اینکه تمام امکانات رفاهی برایم فراهم بود احساس خوشحالی می کردم اما رضایت قلبی نداشتم چرا که در خانه احساس تنهایی می کردم و دوست داشتم با خواهران و برادرانم بازی و شادی کنم اما این آرزوی من هیچ گاه به واقعیت نپیوست. مادرم به خاطر اینکه کارمند بود علاقه ای به بچه دار شدن نداشت.
نمیخواست سختیهای بزرگ کردن یک فرزند دیگر را تجربه کند اما پدرم مخالف نظر مادرم بودو اعتقاد داشت من باید خواهر و برادر دیگری نیز داشته باشم و همین مسئله باعث درگیری لفظی و تنش هایی درخانواده می شد. زمانی که هفت سال داشتم و به مدرسه می رفتم، درگیری های پدر و مادرم شدت گرفت و هرروز دعواهای انها در روح و روان من تاثیر بدی می گذاشت.
در مدرسه باهمکلاسی هایم زد و خورد می کردم تا آن جا که مدیر مدرسه پدر یا مادرم را میخواست تا درباره مشکل پر خاشگری من صحبت کند. بعد از صحبت انها، چند روزی آرام و ساکت بودم اما دوباره با شروع جر و بحث بین والدینم، وادار بودم حرف های بد و بیراه آنها را بشنوم و دم بر نیاورم تا اینکه با ورود به مدرسه بر سر موضوع بی اهمیتی دعوا راه می انداختم و عقده های درونی ام را یک جا تخلیه می کردم.
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه به سن نوجوانی رسیدم و احساسات و هیجانات این دوران را می گذراندم. پدر و مادرم هم چنان سرگرم کارهای خودشان بودند و هیچ توجهی به روحیه حساس و پرتلاطم من نداشتند. در همین اوضاع و احوال مرتکب خطایی بزرگ شدم و پسر همسایه را مورد تعرض قرار دادم. اینگونه بود که برای اولین بار روانه زندان شدم و شش ماه را در کانون اصلاح و تربیت گذراندم.
پس ازآن نگاه های اطرافیانم به من تغییر کرد و این موضوع خیلی آزارم می داد. به اصرار مادرم و کمک هایش توانستم مقطع متوسطه را به اتمام برسانم. آن جا بود که پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و مادرم را تنها گذاشت.
خیلی زود با بدنیا آمدن فرزند هووی مادرم، پدرم کمتر به ما سر می زد و من و مادرم رابه فراموشی سپرد. این در حالی بود که هر دوی آنها بازنشسته شده بودند و با خانه نشینی مادرم، پدرم نیز مغازه ای راه اندازی و خودش را سرگرم کرده بود.
روزها بهمین ترتیب سپری می شد تا اینکه بعد از مدتی با دختری معتاد آشنا شدم. من که تا آن زمان لب به سیگار هم نزده بودم، در پی آشنایی با آن دختر پا به مجالس پارتی گذاشتم. در آن جا بود که به مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر روی آوردم. هرروز مصرف مواد مخدرم بالا می رفت و با آن که مستقل از پدرم زندگی می کردم اما پدرم مقداری از هزینه های زندگی ام را می پرداخت.
تا اینکه روزی یکی از دوستان پدرم مرا در حال استعمال مواد مخدر دید و اینگونه بود که پدرم دیگر هیچ پولی به من نداد و من هم به ناچار برای تامین مخارج اعتیادم دست به سرقت زدم. ازآن جا که در کارهای فنی ماشین سررشته ای داشتم، شبها سراغ ماشین هایی می رفتم که قفل و دزدگیر نداشتند و خیلی زود در ماشین ها را باز می کردم و لوازم داخل آن رابه سرقت می بردم تا اینکه یک شب توسط ماموران گشت دستگیر شدم و …
هم چنین: پیکر زن باردار با جنین بیرون زده از بدنش در سطل آشغال پیدا شد
مرد جوانی در فلوریدا همسر باردار خودرا بعد از به قتل رساندند در سطل آشغال ای در خیابان رها کرد. طبق گفته های پدر مارتین برنارد« مقتول»، کاساندرتیز بلانک 22 ساله «قاتل» پس از فرستادن یک پیام عاشقانه از عدد ای ناشناس به مارتین وی را به قتل رساند. او معتقد است که داماد شکاکش با اینکار قصد رد گم کردن و مقصر جلوه دادن مارتین را داشت تا به بهانه خیانت کردن، همسر خود راکه 6 ماهه باردار هم بود، به قتل برساند.
وی در ادامه گفت: روز حادثه مارتین برای یکسری آزمایش های بارداری به دکتر مراجعه کرده بود که متوجه شد تعدادی پیام ناشناس از عدد ای که آشنا هم نبود برای او متن های عاشقانه و جملات ناجور فرستاده است.
مارتین از ترس سریعا به پدر خود روزولت برنارد 68 ساله خبر داد تا قبل از اینکه همسر شکاکش متوجه این قضیه شود او راه حلی را پیدا کند ، اما وقتی او به خانه مارتین رفت با خونی که در زمین و کنار ورودی در ریخته شده بود مواجه شد.
روزولت پس از متوجه شدن قضایا سریعا با پلیس تماس گرفت تا گزارش اتفاقی راکه در خانه دخترش افتاده است را بدهد. از زمانی که روزولت اظهارات خود رابه پلیس گفت و از کاساندرتیز شکایت کرد از او خبری نشده بود تا اینکه ماموران پلیس پیکر وی را در حالیکه به طرز مشکوکی کشته شده و کنار خیابان به روی صندلی نشسته بودو در آتش می سوخت پیدا کردند.
چندی بعد مردم آن محله شکایتی از بوی بد و نامطبوعی راکه در آن جا پیچیده بود کردند و طبق گفته های مردم و پلیس پیکر زن بارداری که جنینش تا نصفه از شکمش به بیرون زده و سرش تا نیمه از گردنش جدا شده بود در سطل آشغال ای بزرگ پیدا کردند.
طبق DNA که انجام شد، متوجه شدند پیکر متعلق به مارتین برنارد بوده است که چند وقت پیش توسط شوهر خود به قتل رسیده و پدرش قبل از کشته شدن گزارش مفقود شدن وی را به پلیس داده بود.
پلیس در حال پیگیری این پرونده و قتل سریالی است و معتقد است روزولت و مارتین توسط کاساندرتیز به قتل رسیده اند ودر حال حاضر خبری از کاساندرتیز قاتل در معرض نیست و متواری شده است و ماموران پلیس با پخش کردن عکس او در سراسر کشور از مردم خواستار شده تا هر زمان با او روبه رو شدند سریعا با پلیس تماس بگیرند.
دوست صمیمی ام مرا به شوهر شیطان صفت اش سپرد +اخبار داغ و حوادث روز