سرمقاله شماره 111: به احترام بچههای بقچه، کانگورو، میبریم و...
بقچه که سر سفره مردم نان میبرد، تعطیل شد. کانگورو که میخواست با «دیجیتالمارکتینگ پرشی» فروش استارتآپها را چندبرابر کند، تعطیل شد. میبریم که کالاهای ما را به مقصد میرساند، تعطیل شد. چندین استارتآپ ریز و درشت دیگر را میشناسم که به هر دلیلی بدون اعلام شکست، آرام و بیصدا تعطیل کردند و رفتند. از وضعیت چندین استارتآپ دیگر هم خبر دارم که تا چند صبح دیگر بیشتر نمیتوانند دوام بیاورند. با این اوصافی که برایتان برشمردم، چه نتیجهای میتوانیم بگیریم. «کار اکوسیستم استارتآپی تمام است»؟
امروز دو نوع تفکر در این اکوسیستم توییت میکند. تفکر «گلام گالیوری» «من میدونم»، «میدونستم که موفق نمیشیم»، «دیدی گفتم حباب داریم» جریانی که بیش از آنکه آیندهپژوه باشد و به حل مسئله بیندیشد، سر دوراهی «یکی به میخ، یکی به نعل» عِلم خود را در قالب حکمت متعالی پیشگویی به مخاطبان میفروشد و لایک میستاند؛ جریانی که میخواهد بگوید کارتان تمام شده و همه چیز حباب بود.
تفکری دیگر کارش رویاسازی است؛ رویایی مبتنی بر امید. درابتدای ورودی اکوسیستم ایستاده و جوانان را تشویق به ورود به دره سرسبز سیلکونی و راهاندازی استارتآپ میکند. موقع ورود کمکم میگوید بیش از ۹۰ درصد استارتآپها شکست میخورند. ضمنا مشکلی به نام تعدد مجوزهم هست، مراقب فیلترینگ باش، البته مشکلات بیمه و مالیات هم هست و... اگر هم شکست خوردی چیزی به نام شکست وجود ندارد. این تجربه تلخ است، باید درس بگیری، دوباره بلندشوی و کار دیگری را شروع کنی تا بالاخره موفق شوی، تو میتوانی. در همه مراحل مراقبت میکند امید جوانان به ناامیدی و یأس تبدیل نشود.
هرکداممان میتوانیم حامل یکی از این جریانها یا حتی جریان سوم باشیم. ما در هفتهنامه شنبه حامل و مروج جریان دوم هستیم. معتقدم کودکی که از سن کم رویاپردازی نکند، آیندهاش همانی میشود که در چندمتریاش میبیند. از نظر نگارنده انسان بدون رویا، انسان مرده است. جبران خلیل جبران، خالق پیامبر دیوانه زیبا میگوید «به رویاها ایمان بیاورید که دروازههای ابدیتاند». از ابتدای راهاندازی شنبه و حتی امروز در این شرایط سخت، که به واسطه گرانی کاغذ، افزایش هزینههای خدمات و دستمزد، ما هم روزهای سخت و رنجآوری را میگذرانیم. بر این باور بوده و هستیم که آنچه میتواند ما را نجات دهد، امید است؛ امید مبتنی بر واقعیتها.
بیایید شما هم راه و رسالت خود را انتخاب کنید. یا در جایی بایستید که مرگ اکوسیستم و استارتآپها را اعلام میکند و فخرش این است که «من میدانستم» و «دیدید گفتم» که اینطوری میشود یا اینکه به جریان و نهضت امیدبخشی بپیوندید. به جوانان به جای باختن و رفتن، امید بدهیم که بمانند. از گذشته شاهد مثال بیاوریم که هر سربالایی، سرپایینی هم دارد و آنهایی همواره موفق هستند که در شرایط سخت کم نیاورند، نبرند. به آنها امید بدهیم که اگر بمانید، درست میشود و آنها هم که شکست میخورند، مسئولیت دارند همچون مدیران محترم بقچه و میبریم واقعیتها را بیان کنند و تقصیرها را گردن دیگری نیندازند. شهامت میخواهد که بیایی و بگویی ما به خاطر کمتجربگی و رودربایستی شکست خوردیم! باید قبول کنیم بعد از گذشت ۷ سال، امروز وقت فیلدشدنهاست. با صداقت بگوییم که اگر بحران اقتصادی هم نبود، برخی از استارتآپهایی که فیلد شدند، نهایتا یکسال دیگر باید این کسبوکارشان را تعطیل میکردند. بحران پیشآمده، پوستاندازیها را جلو انداخت. میگویند شانس موفقیت در استارتآپها ۱۰درصد است؛ گرچه معتقدم کمتر از این است. فرض کنید بحران اقتصادی وجود ندارد. بهراستی چه زمانی باید این ۹۰درصد فیلد میکردند. آنها که به واسطه این شکستها برطبل ناامیدی و مرگ میکوبند، کسانی هستند که شناختی از مفاهیم بنیادی استارتآپی نداشته و بر این باورند که همه باید بمانند و کسی شکست نخورد. ما هم که استارتآپی داریم، با خبرشکست دوستانمان در دیگر استارتآپها نباید ناامید شویم، نباید بترسیم، نباید جا بزنیم. فقط باید مراقبت بیشتر کنیم. مگر همان ابتدا قبول نکردیم بیش از ۹۰درصد از ما شکست خواهیم خورد؟ ما رویاهایمان را باور داریم. مگر نه؟
امروز وقت روضه منفیخوانی نیست. وقت گرد مرگ پاشیدن نیست. وقت جمع کردن تجربه نسلی است که با کمترین دانش و تجربه و با کولهبار امید آمدند، اما شکست خوردند. از آنها بخواهیم با شهامت و صادقانه دلایل شکست را بگویند. هم برای آنکه بپذیرند خودشان مقصر بودند تا بتوانند بلند شوند و کار دیگری را شروع کنند، هم اینکه ما از آنها بیاموزیم در راه بیراههای که پیمودهاند، پا نگذاریم. به سراغ آنهایی که زمین خوردهاند و درگیر بدهکاریاند برویم، دستشان را بگیریم. اگر بدهی به ما و شرکتهای زیرمجموعهمان دارند، آن را تقسیط یا ببخشیم. اگر میتوانیم از تجربه ارزنده آنها در شرکتهایمان استفاده کنیم، امروز روز دستگیری است، نه نیشترزدن یا حتی ترحم.
این جمله تلخ را چندین بار شنیده ومتاسفانه یکی را به چشم دیدم. فلانی که فلان استارتآپ بود، بعد از شکستش مسافرکشی میکند! نمیخواهم شغل شریف رانندگی را کمارزش کنم اما جوان استارتآپی که تخصص و تجربه دارد، در شأن مهارت او و اکوسیستم استارتآپی ایران نیست که مسافرکشی کند. جز این است که از ناامیدی به اتول فلزی پناه برده و خودش را در دریای خیابانهای تهران غرق کرده است!
حرف آخر: زندگی بیرون از استارتآپ هم فراز و فرود دارد. ازدواج، تولد، موفقیت شغلی و فردی، طلاق، مرگ عزیز و از دست دادن... . اما یک چیز همیشه جاری است و آن زندگی است. لطفا با حرفهایتان امید، رویاپردازی و زندگی را از این نسل نگیرید.
بچههای بقچه، بچههای کانگورو بچههای میبریم و همه آنهایی که در سکوت و غمگینانه فیلد کردید، دمتان گرم، سرتان سلامت، در استارتآپی دیگر منتظرتان هستیم؛ چراکه شما شایسته بهترینهایید. ما هم پشت شما هستیم.