باصفا و درخشان مثل آب زلال؛ حرفهایی که قند در دلمان آب میکند
«مردم لر حقیقتاً جواهرند؛ باصفا، درخشان، مخلص، مثل آب زلال و عاشق دین...» اینها عباراتی هستند که بعد از گذشت 27 سال همچنان قند در دلمان آب میکند، آری این مردم سزاوار خدمت هستند.
به گزارش لرستان خبر، همین چند روز پیش بود که با حسرت به دوست مشهدیام میگفتم چه خوب است که لابهلای دستنوشتههایت ردی از کلماتی داری که به خاطر دلت پرواز کردهاند و روی شانه صفحات نشستهاند، نوشتههایی که تا دنیا دنیاست عاشقیهایت را تفسیر میکنند و برایت دلگرمی میشوند.
توی این حال و هوا، چاشنی حسرتم را غبطهای کردم و گفتم که راستش را بخواهی من هم دلم میخواهد از متن حضور «آقا» حاشیهنویسی کنم، حاشیههایی که متن همه نوشتههایم را برایش گلریزان خواهم کرد.
هنوز چند روزی نگذشته است که نشانههایی سراغ کلماتم را میگیرند، انگار کسی حرفهایم را شنیده و برای دلگرمیام سلام فرستاده باشد، همهچیز از یک پوستر ساده شروع میشود تا بهانه شود برای متنی که ۲۷ سال دیر نوشتهشده است، ۲۷ سالی که از سال ۱۳۷۰ تا حالا انتظار میکشد.
شاید هم این متن را ۲۷ سال پیش نوشتهام و حالا دوباره بازنویسی میکنم؛ شاید همان روزها هم دلم میخواست همینها را بنویسم ولی دختربچهها کمتر مینویسند و بیشتر حرف میزنند؛ هرچه هست، دلم میخواهد از سفر آقا حاشیهنویسی کنم، دل است دیگر، بعضی وقتها بیهوا پی عاشقانههایش را میگیرد و میخواهد دوباره زمزمه کند.
پرده اول؛ زیارت لبخند
حوالی ساعت هفت صبح است، شهر خالی خالی شده، انگار همه زودتر از ما خبردار شده و سر قرار رفتهاند، راهی محل فرودگاه میشویم، هرچه به مسیر استقبال نزدیکتر میشویم شلوغیها بیشتر خودش را نشان میدهد.
مسیر را قبل از اینکه کسی بخواهد ببندد، مردم با حضورشان قرق کردهاند؛ پیاده وارد سیل جمعیت میشویم؛ لابهلای هیاهوی مردم گم یا شاید هم پیداشدهایم، همه منتظر خبرند و مدام از هم سراغ آمدن «آقا» را میگیرند.
روبروی فرودگاه منتظر میمانیم، میگویند که قرار است آقا ساعت ۹ در جمع مردم سخنرانی کند ولی مگر با این جمعیتی که مسیر را بسته است میشود خوشقول هم بود.
زن جوانی کنارم روی چمنها نشسته است، میگوید تو که ایستادهای، حواست به راه باشد، وقتی خبر را آوردند بگو شاید سهم ما هم زیارت لبخندی شود که از اذان صبح تا حالا به انتظارش نشستهایم. با تعجب نگاهم را به سمتش برمیگردانم و میگویم که مگر از کی تا حالا اینجا نشستهای؟
پرده دوم، دلنگرانیهای شبیه هم
مرد میانسالی مدام از میان جمعیت سرک میکشد و قدش را بلند میکند تا ببیند جلوتر چه خبر است؛ بهزحمت خودش را کنار جاده میرساند تا مسیر را برانداز کند، شانهاش به شانه مرد کناری گیر میکند تا بهانه لبخندی شود و گفتگویشان با همین اشاره کوتاه گل بیندازد.
مرد میانسال میگوید که صبح به نیت زیارت وضو گرفته و راهی شده است؛ همینجا هم نمازش را وسط چمنها اقامه کرده است، میگوید که نگران بوده که اگر اینجا آقا را نبیند؛ چطوری وسط جمعیت و توی حال و هوای شلوغی سخنرانی و از دور میشود زائر شد؛ برای خودش دلنگرانیهایی دارد مرد میانسال و حتی مرد کناریاش و شاید هم همهکسانی که مسیر فرودگاه را بستهاند.
پرده سوم، ما آخرین نفراتی بودیم که خانه را ترک کردیم
زن جوانی تلاش میکند صدای گریه بچههایش توی هیاهوی جمعیت اوج نگیرد، اینیکی را که ساکت میکند، آنیکی صدایش را روی سرش میگیرد، جلوتر میروم، زن میانسالی به کمک زن جوان میآید تا بچهها را آرام کند.
میگویم که لااقل بچهها را خانه میگذاشتی، میگوید: کسی خانه نبود، اصلاً کسی توی شهر نیست، همه همینجا هستند. با انگشت مادر شوهرش را که حالا از ما کمی فاصله گرفته تا گریه بچهها را آرام کند نشان میدهد و میگوید ما آخرین نفراتی بودیم که خانه را ترک کردیم، یا شاید آخرین نفراتی که محله و شهر را.
پرده چهارم، دیدمش...
صدای شلوغی که اوج میگیرد و پاها برای دویدن قوت، یعنی آقا وارد مسیر شده است، سمتوسوی همه نگاهها یک نقطه را نشانه گرفته است، تلاش میکنیم که زیارتش کنیم ولی انگار قسمت نیست.
مرد جوانی از وسط شلوغیها بهزحمت بیرون میزند، چشمهایش قرمز شده و انگار متوجه دانههای اشکی نیست که حالا صورتش را بارانی کرده است؛ آرام زیر لب با لهجه خاص محلی میگوید: دیدمش، بالاخره دیدمش.
پرده پنجم؛ دست تکان دادن آقا
روایت حاشیههای این دیدار تمامشدنی نیست، همه روزهایی که آقا مهمان مردمان دیار لرستان بودهاند پر از متن و حاشیههایی است که شاید کمتر سراغ آنها رفته و کمتر از آنها نوشتهاند ولی حتماً ذهن رهبر معظم انقلاب از این دلدادگی آنقدرها به یاد دارد که بگوید: مردم لر جواهرند.
محمدولی حسینی که خاطرات روزهای حضور آقا را هنوز مثل عکسهای نونوار و برقانداخته نگهداشته است میگوید که آن روز نزدیک به هزارنفری میشدند که مقابل پادگان قدس با لباس پاسداری صفکشیده بودند.
همه از لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل(ع) به استقبال آقا آمده بودند و بهمحض حضور آقا در مسیر ادای احترام میکردند تا از این عبور لبخند مهربانی نصیب آنها شود، لبخندی که دست تکان دادن آقا هنوز هم خاطره آن را شیرین و دلچسب کرده است.
میگوید که مردم از روستای بهرامی گرفته تا میدان امام حسین و مسیر ورزشگاه تختی سیل روی سیل انباشته میشدند تا استقبال لرستانیها از آقا ماندگار شود. استقبال آنقدر زیاد بوده که ماشین آقا بهزور در میان جمعیت جابجا میشده است.
انگار که همه تصاویر و خاطرات آن روزها زنده شود از دیدارهای رهبر انقلاب با خانوادههای شهدا و صحنههای ناب این دیدار میگوید.
وسط حرفهایش انگار که بخواهد بر پرونده افتخاراتش اضافه کند میگوید که این زیارت، توفیق اول نبوده و قبل از آن در قالب تیم حفاظت فرودگاه و محل سخنرانی آقا در جریان سفر به ارومیه نیز با همراهی تعدادی دیگر از پاسداران لرستانی و به دعوت شهید کاظمی راهی آذربایجان غربی شده و آنجا هم برایش خاطره شده است.
پرده ششم؛ قطعهای از بهشت
زینب اسکندری مسئول واحد خواهران ستاد نماز جمعه خرمآباد از دیگر افرادی است که در قالب تیم حفاظت بسیج و سپاه آن روزها را خوب به یاد دارد، خودش میگوید که از یک هفته قبل آماده حضور رهبر انقلاب شدهاند و حالا همان لحظات را باکمی تأمل به یاد میآورد.
اولش میخواهد که فرصت بدهیم تا به ۲۷ سال قبل برود، روزهایی که انگار همهشان را جایی امن نگاه داشته تا هر موقع که خواست سراغشان برود و دلخوشیهایش را مرور کند.
اسکندری میگوید که آقا ساعت ۹ سخنرانی داشتند ولی حرکت ماشین در میان جمعیت آنقدر کند بود که خیلی دیرتر از موعد به ورزشگاه رسیدند، آخر دل مردمان لر تاب انتظار دیدار در ورزشگاه را ندارد؛ میخواهند زودتر سهمشان را از مهربانی آقا بگیرند.
حرفهایش را تکرار میکند، بارها از شور حضور و استقبال مردم میگوید، از پرچم و گلهایی که دستبهدست توی جمعیت میچرخید تا ماشین آقا گلباران شود؛ ته همه جملاتش را با یک جمله میبندد: مردم خرمآباد واقعاً سنگ تمام گذاشتند.
وقتیکه میخواهد احساسش را از آن روزها بگوید سراغ جملاتی میرود که شاید عظمتش را خودش بیشتر از هرکسی بتواند احساس کند، میگوید در آن روزها خرمآباد قطعهای از بهشت شده بود و هیچکسی انگار هیچ کاری جز تلاش برای دیدار آقا نداشت.
از حرفهای رهبر انقلاب در ورزشگاه تختی خرمآباد تمجیدهایش از شهید رحیمی را به یاد دارد، از روزهایی که باهم در تبعید بودهاند و حالا در دیار فخر لرستان و در میان همولایتیهایش میخواهد آن خاطرات را زنده کند.
پرده هفتم؛ مردم لُر جواهرند
۲۷ سال گذشته است و من هم ۲۷ سال دلم میخواست از سفر آقا حاشیهنویسی کنم، پوستر بارگذاری شده روی پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای یادآوری میکند که همین روزها بهانه است برای حاشیهنگاری از متن سفری که حالا انتظار تکرارش وارد سومین دهه میشود.
در سالگرد سفر رهبر انقلاب به استان لرستان در سال ۱۳۷۰ خورشیدی، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، چند پوستر از مجموعه پوسترهای «ایرانِ عزیز» را با موضوع سفرهای استانی رهبر انقلاب اسلامی منتشر میکند.
در متن پوستر حرفهای آقا آمده است که «مردم لر حقیقتاً جواهرند؛ باصفا، درخشان، مخلص - مثل آب زلال - و عاشق دین...خدمت به این مردم خدمت به دین است. »
حالا ۲۷ سال از آن روزها گذشته است و من دلم میخواست حاشیههای سفر آقا به لرستان را بنویسم، استجابت دعای قلمم مبارک...
انتهای پیام/
منبع:مهر