عکس تنهایی
در گزارش تصویری امشب، پانزدهم شهریور یکهزار و سیصد و نود و هفت، برای شما عزیزان روزچینی عکسهایی را تحتعنوان عکس تنهایی درنظر گرفتهایم. همراهمان باشید. عکس تنهایی برای پروفایل حتماً برای شما هم پیش آمده که گاهی عمیقاً احساس تنهایی بکنید. مطمئن هستم که در لحظۀ رسیدن به این حس، روحتان بسیار آزرده شده و شاید حتی اشک در چشمانتان حلقه زده یا اشکی...
در گزارش تصویری امشب، پانزدهم شهریور یکهزار و سیصد و نود و هفت، برای شما عزیزان روزچینی عکسهایی را تحتعنوان عکس تنهایی درنظر گرفتهایم. همراهمان باشید.
عکس تنهایی برای پروفایل
حتماً برای شما هم پیش آمده که گاهی عمیقاً احساس تنهایی بکنید. مطمئن هستم که در لحظۀ رسیدن به این حس، روحتان بسیار آزرده شده و شاید حتی اشک در چشمانتان حلقه زده یا اشکی گونۀ شما را نمناک کرده است.
شاید هم از آندسته افرادی هستید که بهجای قرارگرفتن در جمع و گذران اوقاتفراغت با دوستان و خانوادۀتان، ترجیح میدهید تنها باشید و از این تنهایی بهشدت لذت میبرید.
من عقیده دارم که هم تنهابودن برایمان ضرورت دارد و هم درجمعبودن؛ اما گاهی گزینشِ حتی یک دوستِ همراه، همپا و همدل و بودن در کنار او میتواند از قرارگرفتن در جمعِ چند دهنفره لذتبخشتر و آرامشبخشتر باشد.
بدونتردید گاهی دلمان میخواهد از هیاهوی روزانه و دلمشغولیها و تنشها خود را رها کنیم و بهگوشهای پناه ببریم که دست هیچ بنیبشری به ما نرسد. دلمان میخواهد فقط ما باشیم و تنهاییمان و آسمان و زمین و دیگر هیچ.
اما گاهی آنقدر این تنهایی آزاردهنده میشود که به هر ریسمانی چنگ میزنیم تا خود را از شر آن برهانیم؛ که گاهی این نیاز به داشتنِ همزبان و پشتیبان موجب میشود آنقدر نابخردانه عمل کنیم و همهجا بهدنبال فرد یا افرادی بگردیم و با انتخابی صددرصد اشتباه ضرری بیش از تنهابودنمان به خودمان بزنیم.
گاهی دلمان تنگ میشود برای کسی که دیگر در کنارمان نیست.
گاهی هم آنچنان بیتابیم که انتظار معجزه داریم.
باری، در این بخش از مجلۀ روزچین قصد ندارم از معایب و مزایای تنهایی بگویم. پس با هم به تماشای تصاویری تحتعنوان عکس تنهایی مینشینیم.
از دیوان حافظ شعری را برگزیدهام. شاید بد نباشد که پس از تماشای این تصاویر، ببینیم خواجه حافظ شیرازی در باب تنهایی چه گفته است:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی