تو کیستی؟


تو کیستی کینسان مرا غرق نیازم می کنی
 با...
تو کیستی کینسان مرا غرق نیازم می کنی با عشوه ات عاشق تر و مسحورِ نازم می کنی گاهی فراخ سینه ام تنگ آید از داغ شما با گریه های بی امان افشای رازم می کنی گاهی ز سر بیرون شود رسمِ مسلمانی مرا وقتیشاعر:مهدی رنجبر(عابر)
تو کیستی کینسان مرا غرق نیازم می کنی
با عشوه ات عاشق تر و مسحورِ نازم می کنی
گاهی فراخ سینه ام تنگ آید از داغ شما
با گریه های بی امان افشای رازم می کنی
گاهی ز سر بیرون شود رسمِ مسلمانی مرا
وقتی به آهنگی حَزین مفتونِ سازَم می کنی
سودی ندارد نازنین ورد سحرگه اینچنین
وقتی تو با افکار خود شک در نمازم می کنی
گاهی مرا با خشم خود با خاک یکسان می کنی
بر قلّه ی لبخند خود گاهی فرازم می کنی
هرچند آرامم ولی تو با فسون چشم خود
در مجمع دیوانگان هم یکّه تازم می کنی
این عابر بیچاره را بهر نشانی از خودت
در کوچه ها آواره ی راهی درازم می کنی
هر بار می آیم تو را در بر بگیرم نازنین
با حقه و ترفند خود از سر تو بازم می کنی