فلسفه برای والدین و فرزندان
کتاب اخمهایم را درهم کرد. چون تصورم این بود که با کتابی در زمینۀ فلسفه برای کودکان سروکار دارم. ولی تورق کتاب و مطالعۀ چند صفحه کافی بود تا خوشبختانه برداشت اولیهام غلط از آب دربیاید. هر چه بیشتر خواندم، بیشتر خوشم آمد. عاقبت شیفتهاش شدم و کتابهای دیگر را موقتاً کنار گذاشتم تا این کتاب جذاب را بخوانم. کتابی که عنوانش را میتوان فلسفه برای...
«ماجراجویی در فلسفه برای دختران و پسران بلندپرواز»
نویسنده: برِندن اودانوهو
مترجم: شهابالدین عباسی
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1400
335 صفحه، 150000 تومان
****
«پوففف!» این دومین واکنشم به کتاب بود. واکنش نخستین عبارت بود از: «اَاَاَه!»
کتاب اخمهایم را درهم کرد. چون تصورم این بود که با کتابی در زمینۀ فلسفه برای کودکان سروکار دارم. ولی تورق کتاب و مطالعۀ چند صفحه کافی بود تا خوشبختانه برداشت اولیهام غلط از آب دربیاید. هر چه بیشتر خواندم، بیشتر خوشم آمد. عاقبت شیفتهاش شدم و کتابهای دیگر را موقتاً کنار گذاشتم تا این کتاب جذاب را بخوانم. کتابی که عنوانش را میتوان فلسفه برای والدین و فرزندان گذاشت. شاید بپرسید علت تنفر اولیهام چه بود؟ پاسخ این است که تصور کردم این کتاب هم از آن کتابهای ژانر بیخود و بیمزۀ «فلسفه برای کودکان» است.
راستش را بخواهید، من از فلسفه برای کودکان خوشم نمیآید. این به کنار که من از کودکان، آن موجودات ریز و شرور و چموش، خوشم نمیآید و به تبعش از هر چه به آنها مربوط باشد فراریام؛ واقعیت این است که آن بهاصطلاح فلسفه نهفقط فلسفه نیست، بلکه آن را از مصادیق سفسطه میدانم. دکانی است چهاردهنه در ابعاد هایپرمارکت، گشوده به روی همگان و مناسب برای کاسبی باکلاس. اشکالی هم ندارد، زیرا هر کسی باید برای گذران زندگی کاسبی کند، آن هم در این شرایط زیبای اقتصادی، ولی ما که نباید کاسبی دیگران را زیاد جدی بگیریم. می پرسید چرا فلسفه برای کودکان یک فلسفۀ حقیقی نیست؟
فلسفۀ حقیقی با گفتگوی حقیقی گره خورده است و گفتگوی حقیقی با پرسشگری حقیقی. پرسشگری حقیقی در گرو جستجوی حقیقت و قبول ندانستن است. هیچکدام از اینها در فلسفه برای کودکان دیده نمیشود. همه چیز مصنوعی، بلکه ریاکاری است. تکلیف همه چیز از ابتدا روشن است و مربی یا والد ذهن کودک را به نقطهای ازقبلتعیینشده هدایت میکند. چراکه معظمله همه چیز را میداند و کودکْ پاک بیخبر از همه چیز است. برای مثال، با کودک این بازی پرسش و پاسخی را راه میاندازند: «همکلاسی مهدکودک تو، سارینا، دوست توئۀ چون دوستش داری. پرتقال رو هم دوست داری، ولی این معناش این نیست که دوستت باشه. پس نباید همونجوری که پرتقال را با چاقو تیکهپاره میکنی، چاقو رو تا دسته در جسم و چشم سارینا فرو کنی!»
ولی واقعیت این است که هیچ نیازی به آموزش فلسفی چگونگی چاقوکشی نیست؛ زیرا سارینا نان باگت نیست که چاقو او را از وسط بشکافد و جیک نزند. با اولین درگیری کار به گیس و گیسکشی میکشد و جیغ مینیعلیامخدره پردۀ صماخ اهالی منطقه را خواهد درید. از این رو، من خیلی خوشحالم که در ایام کودکیام خبری از این ادا و اطوار چسانفسانگونه نبود و، در عوض، با همسنوسالهایم دعوا میکردم و جمجمۀ همدیگر را گاز میگرفتیم. واقعاً به حقیقت نزدیکتر بودیم. اما ایراد کار کجاست؟
ایراد مبنایی این است که دانش کودک و مربی در یک سطح نیست. سهل است؛ این دو دانش با هم فاصلۀ نجومی دارند. اگر بنا باشد گفتگویی واقعی و فلسفی میان کودک و والد رخ دهد، باید هر دو در یک سطح باشند و هر دو به یک اندازه خواهان دانستن باشند. مشکل این است که کتابهای فلسفۀ کودکان دانشی ارائه نمیکنند که برای دو طرف یکسان باشد یا، به تعبیر بهتر، دو طرف نسبت یکسانی با آن داشته باشند. مزیت اصلی «ماجراجویی در فلسفه...» دقیقاً همین است. حتی والدین بسیار تحصیلکرده هم مطالب کتاب را بلد نیستند. چراکه نویسنده مباحث طراز اول فلسفه را مطرح کرده است؛ البته به زبانی که برای نوجوانان نیز روشن و مفهوم باشد. برای نمونه، به این مطلب دقت کنید:
«موریس مرلوپونتی فیلسوفی فرانسوی بود که رسالهای فوقالعاده به نام "چشم و ذهن" دربارۀ نقاشی نوشت. او در این رساله اشاره میکند که بدن نقاش برای اثر هنری او چقدر مهم است – اینکه نقاشان موقع خلق اثر هنری بدن خودشان را با خود دارند. مرلوپونتی میگوید تصور اینکه ذهن بهتنهایی بتواند نقاشی کند ممکن نیست. او به این نکته نیز اشاره میکند که نقاش و آنچه بیننده به آن نگاه میکند میتوانند جای خود را با هم عوض کنند – تماشاگر میتواند خود به موضوعِ تماشا بدل شود. بعضی از نقاشان، مثل پل کِله نقاش سویسی-آلمانی، تجربههای خود را از چیزهایی که به آنها نگریستهاند به یاد دارند. کِله میگوید بارها پیش آمده که وقتی در جنگلی قدم میزده احساس میکرده درختها به او نگاه میکنند و با او حرف میزنند. او به این نتیجه رسید که عالَم باید بهنحوی وارد نقاش شود.»
فقط اهل بخیه میدانند که نقل این مطلب چه معنایی دارد. چراکه حتی در کلاسهای تخصصی فلسفه در دورههای تحصیلات تکمیلی هم به این نظریات مرلوپونتی اشارهای نمیشود. همین نقل قول کافی است تا خوانندۀ هوشمند حدس بزند که نویسنده در پهنۀ گستردۀ فلسفه دست به چه کاری زده. او گشته و گشته و بررسی کرده و مطالب ناب و دستاول را جمعآوری کرده است. در کل، نویسنده خواسته که اولاً به مسائل مهم زندگی بپردازد و لذا در این زمینه فقط به مسائل متعارف فلسفه بسنده نکرده و به هنر و سیاست و اقتصاد و طبیعت و جانوران و موسیقی هم پرداخته است؛ ثانیاً فهمی عمیق از آن مسائل برای افراد حاصل شود؛ چیزی که آن را برای انسانیت انسانها ضروری میداند. ولی تحققش پابهپای ضرورت پیش نمیرود. این مشکلی است که اندیشمندان در باب آن هشدار دادهاند.
برای مثال، چارلز تیلور، فیلسوف شهیر کانادایی، در گفتگویی تصریح میکند: «حرف اصلی من این است که همۀ افراد خواه قبول کنند و خواه قبول نکنند، در فضای پرسشهای ابدی دربارۀ معنای زندگی، چگونگی آن و غایتش نفس میکشند». معنای دیگر این سخن آن است که هیچ انسانی گریزی از پرسشهای وجودی ندارد. اگر مستقیم و آگاهانه با آنها رودررو نشود، ناآگاهانه و غیرمستقیم پاسخهایی را پیشفرض میگیرد و بر اساس همانها زندگی خود را پیش میبرد. در این میان واضح است که راه درست کدام است و خردمند کدامیک را باید برگزیند. ولی مواجهۀ مستقیم و آگاهانه چیزی نیست که بهراحتی برای انسان حاصل شود. این امر بینشی است که باید با تعلیم و تربیت در انسان رسوخ کند و برای این منظور نباید اجازه داد دیر شود. دخترکی که از همان ابتدای زندگانی به فکر بوتاکس چشم و ابروی خود است و با گذر زمان فکرش مرتب پایینتر میرود، در شصت سالگی نمیتواند به مسائل بنیادی زندگی، فیلسوفانه بیندیشد. کدام فلسفه، کدام کشک؟ او در آن سن در عرصۀ بوتاکسیم مشغول تفکر در باب بوتاکس کشکک زانوی خود است و نه چیز دیگر. در مقابل، چنین کتابهایی مانع سقوط یا انحطاط ما در زندگی میشوند؛ زیرا نشان میدهند که به چه مسائلی باید فکر کنیم. به عبارت دیگر، هدف کتاب این است که به نوجوانان نشان دهد که در عرصۀ اندیشهورزی بلندپرواز باشند و نه در عرصههای خرید و مصرف و داشتن و بوتاکس و گیمنت.
این را هم بیفزایم که نویسندۀ ایرلندی خودش را به فلسفۀ غرب محدود نکرده و به حکمت شرق نیز توجهی شایان کرده است. از این رو، در کنار فیلسوفان غربی، از بودا، لائوتسه، کنفوسیوس، مولوی و... هم بهره میگیرد. بهعلاوه، از دیگر اندیشمندانی هم استفاده کرده که غالباً در سرفصلهای فلسفه حضور ندارند؛ برای نمونه، میلان کوندرا، ادام اسمیت، ، دبلیو. بی. ییتس، راینر ماریا ریلکه، ویلیام بلیک، ژرژ باتای، فرناندو پسوآ، هنری دیوید ثورو. سهل است؛ نویسنده حتی دست و پای خود را با فلسفه هم نبسته و به سراغ دیگر دانشهایی رفته که مایههای فلسفی دارند. همۀ اینها یک طرف و دو جین فیلسوف و هنرمند چینی و ژاپنی یک طرف؛ شرقیانی که خودم هم افتخار آشنایی با هیچکدام را ندارم. واقعاً شما هاکوئین اِکاکو را میشناسید یا فقط من بیخبر از عالم و آدمم؟
*دکترای فلسفه